كسى كه فى الجمله به تاریخ فلسفه در عصر جدید آشنا باشد مى داند كه تا چه اندازه همت فلاسفه جدید صرف پیدا كردن نوع ارتباط امور بدنى و امور روحى شده و تا چه اندازه مكتبهاى مختلف به وجود آمده و نظریه هاى گوناگون پیدا شده و تا چه افراط و تفریط هایى پیش رفته اند، تا آنجا كه عده اى نمودهاى روانى و پدیده هاى نفسانى را خاصیت عادى و طبیعى تركیبات ماده دانستند و منكر هر نوع «ثنویت» و دوگانگى بین روح و بدن شدند، و برخى دیگر جسم و ماده را بى حقیقت و صرفاً نمایشى براى روح دانستند و از این راه «ثنویت» و دوگانگى روح و جسم را به خیال خود از میان برداشتند، گروهى هم از این تلاشها خسته شدند و تحقیق این بحث را از حدود قدرت بشر خارج دانستند.
حقیقت انسان
انسان که معلومات خود را از دنیای مادی می گیرد، چگونه ادعاهایی درباره مجردات مطرح می کند؟
شهر سوال ـ به عنوان نمونه ما می توانیم با حواس خود، آتش و گرما را بفهمیم. در مرحله بعدی عقل بین این دو معلوم مقایسه هایی برقرار کرده و مفهومی به نام علیت را می فهمد که به هیچ عنوان مادی نبوده و نمی توانیم آن را در عالم ماده نشان دهیم. (علت در خارج نیست بلکه آتش در خارج است) و با درک علیت، و یافتن نقص ها در جای جای عالم مادی، متوجه می شود که علت همه اینها، امری ماورای طبیعت و ماده است.
آیا انسان مجبور نیست در حالی که غالبا تابع محیط می شود؟
شهر سوال ـ پس ما نیز می توانیم بر خلاف مسیری که به ما القا شده گام برداریم. و حاکم اصلی اراده و اختیار خود شخص است. و این مطلب اصلا قابل انکار نیست و هر دوره ای در اطراف خود می توانیم نمونه های فراوانی از آن بیابیم.
چرا خدا ما را مجبور به انتخاب یک راه مشخص می کند؟
شهر سوال ـ آنچه در دین به عنوان گفتار الهی بیان شده است، بیان دو راه با دو نتیجه کاملا متضاد است که انسان می تواند هر کدام را بنا به تمایل خویش انتخاب کند.
فلاسفه معتقدند که حقیقت انسان، روح مجرد است، آیا مجرد بودن روح از نظر دینی درست است؟
شهر سوال ـ ارواح انسانهایی كه به مقام شامخ اطمینان به خداوند رسیدهاند و از گزند هرگونه وسوسه فكری و آسیب هر نوع نوسان روحی و صدمه هر قسم تحیّر و اضطراب درونی مصون شدهاند، هنگام مرگ و بعد از آن، مورد خطاب خاص الهی قرار میگیرند و خداوند سبحان به آنان میگوید: ای جانهای آرمیده و مطمئن! به سوی پروردگارتان بازگردید؛ در حالی كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضی و خشنود است؛
از منظر قرآن، روح انسان چگونه معرفی می شود؟
شهر سوال ـ و این مهم جز با شناخت روح میسر نیست؛ زیرا بدون معرفت نفس چگونه میتوان در تهذیب آن كوشید و در تزكیه آن مجاهدت ورزید؟! بنابراین، نمیتوان پذیرفت این كتاب كه مبیّن تمام معارف بشری است، در باب معرفت روح ساكت بوده و چیزی روشن در این زمینه نیاورده باشد؛ زیرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه میتواند جهان خارج از خود را بشناسد؟! و اگر قرآن انسان را به خودش معرفی نكرده باشد، چگونه میتواند جهان هستی را به وی بشناساند؟!
آیا کسانی که در محیط فاسد و کافرانه هستند، نسبت به ارتکاب اعمال رایج در آن محیط، بی گناه هستند؟
شهر سوال ـ «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا* فَأَلهْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَئهَا* قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّئهَا* وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّئهَا[سوره شمس آيات ۷ الي۱۰] و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را (آفریده و) منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام كرده است، كه هر كس نفس خود را پاك و تزكیه كرده، رستگار شده و آن كس كه نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است!»
آیا علم خدا به سرنوشت ما، با اختیار ما منافاتی دارد؟
شهر سوال ـ فرض کنید که بنده می دانم اگر شما نفت بر روی فرش بریزید و به آن کبریت بکشید، فرش می سوزد. آیا در این جا علم من، شما را مجبور کرده است که فرش را آتش بزنید؟ تاثیر علم خدای تعالی در عمل ما نیز چنین است.
در فلسفه اسلامی، همه چیز دارای روح شمرده می شود، آیا این مطلب از نظر دینی صحیح است؟
شهر سوال ـ اصطلاح روح، در فلسفه بر خلاف آنچه كه در شرع مورد نظر است بر قواى حیاتى مختلف موجود در خون موجودات زنده اطلاق مى شود ... و آن قسمت از این قواى حیاتى را كه بر اثر لطافت به همه اجزاى بدن سریان دارد و موجب تغذیه و رشد و نموّ و فعالیّت و حسّاسیّت اعضاست روح طبیعى خوانده اند ... این قوّه حیاتى را در آن حال كه از بطن چپ قلب به حركت در مى آید روح حیوانى مى نامند و بعد از انشعاب، شاخه مغزى آن را روح نفسانى و شاخه اى از آن را كه به جگر و سایر اعضا مىرود روح طبیعى گویند. و این روح حیوانى و منشعباتش غیر از آن روحى است كه در قرآن از آن یاد كرده است.
وقتی روح غیر مادی است پس شکلی غیر مادی خواهد داشت. شکل غیر مادی روح در ابتدای خلقت به صورتی است؟
شهر سوال ـ اگر به مجرد بودن روح دقت کنید، روشن است که نباید از روح انتظار شکلی مادی داشته باشیم. چون شکل مادی تنها برای امور مادی متصور است. به عنوان نمونه، گرسنگی یک درک و فهم است و به این اعتبار مادی نیست. آیا می توانید برای آن شکلی بیان کنید؟ دوست داشتن یک امر غیر مادی است، آیا می توانید برای آن شکلی تصویر کنید؟