فلاسفه معتقدند که حقیقت انسان، روح مجرد است، آیا مجرد بودن روح از نظر دینی درست است؟
مجرد بودن روح (که همان حقیقت انسان است) به هیچ عنوان قابل تردید نیست. چون هر کس با علم حضوری آن را درک می کند و متوجه خواص غیر مادی آن می شود. اما از نظر قرآنی می توان شواهدی برای مجرد بودن روح برشمرد:
۱. «وَ لَا تَقُولُواْ لِمَن یُقْتَلُ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لَاكِن لَّا تَشْعُرُون [بقره/۱۵۴]؛ درباره كسانی كه در راه خدا كشته شدهاند نگویید مردهاند؛ بلكه آنان زندهاند، لیكن شما آگاه نیستید.»
۲. «وَ لَا تحَسَبنََّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون [آل عمران/۱۶۹]؛ نپندارید كسانی كه در راه خدا كشته شدند مردگاناند؛ بلكه آنها در پیشگاه خداوندشان زنده و از روزی برخوردارند.»
بنابراین، ارواح شهدا زندهاند و هرگز از بین نمیروند و این معنا جز با تجرّد ارواح آنان سازگار نیست؛ زیرا اگر تمام ذرات پیكر شهید به كام نابودی فرورود و چیزی از او باقی نماند، باز روح ملكوتی او زنده و از رزق خالص برخوردار است.
نمیتوان گفت كه ارواح شهدا مجرّدند و با مرگ از بین نمیروند، ولی ارواح دیگران مادی بوده، با مردن از بین میروند؛ زیرا از جمله ارواحِ دیگران، ارواح پاك انبیاء و اولیاء الهی است كه از ارواح شهداء معمولی بالاترند و بدیهی است كه آنها هم مجردند و هرگز از بین نمیروند. از طرف دیگر، اگر روح در ذات و سرشت خود مجرّد نباشد، چگونه با شهادت مجرّد میشود
۳. «وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلىَ یَوْمِ یُبْعَثُون [مؤمنون/۱۰۰]؛ و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند.»
یعنی افرادی كه در آستانه مرگ قرار گرفتهاند، در پیش روی خویش عالم برزخ و واسطه میان دنیا و آخرت دارند كه تا روز برانگیخته شدن ادامه دارد و این انتقال جز با تجرد روح قابل توجیه نیست؛ زیرا هر فردی در هر حالت كه بمیرد، خواه چیزی از ذرات پیكرش بماند یا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نیز تعبیر میشود، زندگی متوسط بین دو عالم است و مرگ یك مرز عدمی میان دنیا و آخرت نیست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده شود.
۴. «وَ قَالُواْ أَ ءِذَا ضَلَلْنَا فىِ الْأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِّمْ كَافِرُونَ * قُلْ یَتَوَفَّئكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكلَِّ بِكُمْ ثُمَّ إِلىَ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ؛[سجده، آیات ۱۰ ـ ۱۱] منكران قیامت میگفتند: بعد از آنكه مردیم و در زمین گم و نابود شدیم، آیا دوباره زنده خواهیم شد؟! بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو: فرشته مرگ كه به همین منظور وكالت یافته شما را توفّی میكند؛ یعنی شما را به صورت كامل و تام و تمام دربر میگیرد، سپس به سوی پروردگارتان برگردانده میشوید.»
یعنی مرگ در فرهنگ قرآن وفات است؛ نه فوت و فرق میان این دو آن است كه فوت نابودی و زوال است، ولی وفات اخذ تام و انتقال از عالمی به عالم دیگر است؛ چون تمام حقیقت انسان هنگام مرگ در اختیار فرشتگانی قرار میگیرد كه مأمور توفّی و استیفاء جان انساناند.
بنابراین، چیزی از حقیقت انسان با مردن از بین نمیرود تا نیازی به اعاده آن باشد؛ بلكه مرگ سیر تازه و سفر جدیدی است كه انسان آن را به پایانمیبرد تا به مقصد نهایی برسد؛
«إِلىَ رَبِّكَ یَوْمَئذٍ الْمَسَاق؛[قیامة/۳۰] در هنگام مرگ به سوی پروردگار تو سوق و رفتن خواهد بود؛»
«الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا [۱]؛ مردم خفتگانی هستند كه وقتی میمیرند، بیدار میشوند»؛ پس مرگ سیر تازه و سفر نو و بیداری از جهان ماده است.
چیزی كه با سیر تازه و سفر نو و همچنین با بیداری از جهان ماده سازگار است، همان تجرد روح انسانی است، و گرنه انسانی كه تمام ذرات پیكر او طعمه حریق شده یا به طرز دیگری از بین رفته است، نه در برزخ سیر تازهای دارد و نه بیداری مخصوص؛ چون برزخ زندگی متوسط بین دنیا و آخرت است و انسان با انتقال از دنیا و ورود به جهان برزخ، از جریان گذشت شب و روز و تبدیل یكی از آنها به دیگری و زوال روز به پدیدآمدن شب و مانند آن مصون است؛
«أیُّ الجدیدین ظعنوا فیه كان علیهم سرمداً؛[۲] یعنی هر یك از شب و روز كه انسان در آن به سوی آخرت كوچ كند، همان بر او سرمدی خواهد شد»؛ دیگر به دنبال شب روزی نیست و به دنبال روز، شبی نمیباشد؛
«قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلی الحیاة الدائمة و الدّار الباقیة كما قال سبحانه و تعالی: ﴿كما بدأنا اوّل خلقٍ نعیده وعداً علینا إنّا كنّا فاعلین﴾؛[۳] آنان با اعمال خویش از دنیا به سوی زندگی دائمی و سرای جاوید كوچ كردهاند؛ چنانكه خداوند سبحان فرمود: همانطوری كه آفرینش بدوی در اختیار ما بود، اعاده آن نیز همینطور است و این وعده را حتماً انجام میدهیم.»
۵. انسان تبهكار به مجرد مُردن وارد شعلههای آتش میشود؛ گرچه در امواج دریایی توفنده غرق شود؛
«مِّمَّا خَطِیَتهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَارًا؛[نوح/۲۵] قوم نوح در اثر تبهكاریهای ممتد و طغیانهای طولانی به كام طوفانِ فراگیر غرق گشتند و وارد آتش شدند»
و این همان آتش برزخی است كه در درون دریای خروشانی که در آن غرق شدند، مشتعل است؛
«وَ حَاقَ بِالِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ * النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیهْا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا؛[سوره غافر، آیات۴۵ ـ ۴۶] فرعونیان پس از مرگ، هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه میشوند.»
اگر روح انسانی مجرد نباشد و بعد از رهایی بدن، حیات دیگری با نظام خاص نداشته باشد، مجالی برای عذاب نخواهد بود؛ مخصوصاً عذابی كه به عنوان آتش برزخی باشد كه در درون طوفان هم زبانه میزند. همچنین افراد وارسته اگر در درون خرمنی از آتش سوخته شوند، به محض مردن و رهایی روح از بدن، وارد بوستانی از بوستانهای بهشت خواهند شد؛
«قُتِلَ أَصحْابُ الْأُخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَیهْا قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلىَ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُودٌ ؛[سوره بروج، آیات ۴ ـ ۷] كه اصحاب اخدود به هلاكت رسیدند. آتشى افروخته از هیزمها، آن گاه كه بر كنار آن آتش نشسته بودند، و بر آنچه بر سر مؤمنان مىآوردند، شاهد بودند.»
گروهی از مؤمنین به ستم طاغوتیان عصر خود در كانالهایی از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به این اصل دینی كه مؤمنانِ پارسا پس از مرگ به بوستانهای بهشت برزخی منتقل میشوند، آن گروهی كه به آتش ستم طاغیان سوختند، پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهای بهشت برزخ شدهاند و این نشانه تجرد روح و حیات پایدار آنان بعد از رهایی از این عالم و انتقال آنها به جهان دیگر با نظام مخصوص به آن عالم است.
۶. ارواح انسانهایی كه به مقام شامخ اطمینان به خداوند رسیدهاند و از گزند هرگونه وسوسه فكری و آسیب هر نوع نوسان روحی و صدمه هر قسم تحیّر و اضطراب درونی مصون شدهاند، هنگام مرگ و بعد از آن، مورد خطاب خاص الهی قرار میگیرند و خداوند سبحان به آنان میگوید: ای جانهای آرمیده و مطمئن! به سوی پروردگارتان بازگردید؛ در حالی كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضی و خشنود است
«یَأَیَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ * ارْجِعِى إِلىَ رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً .[سوره فجر، آیات ۲۷ ـ ۲۸]اى روح آرامش یافته، خشنود و پسندیده به سوى پروردگارت باز گرد،»
چون خداوند از ماده و قوانین مادی منزّه و مبراست، بنابراین، رجوع به سوی آن ذات بیسمت و بیسو، رجوعی مادی نخواهد بود. وقتی رجوع به سوی خداوند مادی نباشد، رجوع كننده هم كه همان روح انسان است مادی نخواهد بود و اگر رجوع كننده محكوم قوانین مادی باشد و خود نیز جز مادّه چیز دیگری نباشد، رجوع و بازگشت او نیز مادی خواهد بود؛ یعنی حتماً با یك تحوّل خاص مادی انجام پذیر بوده، با یك نوع دگرگونی مادی تحقّق مییابد.
لازمه این مطلب، مادی بودن خداوند است كه باید سمت معیّن و سوی خاص و مانند آن داشته باشد تا یك شیء مادی با رجوع مادی به جهت مادی او بازگشت كند؛ در حالی كه پروردگار از هرگونه رنگ و بوی و جهت و لوازم مادّی منزّه است؛ بنابراین میتوان از مجرد بودن خداوند پی برد كه رجوع به طرف پروردگار مادی نبوده، رجوع كننده به او نیز مجرّد است.
[۱]. بحار الانوار، ج۴، ص۴۳.
[۲]. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۱.
[۳] نهج البلاغه، خطبه ۱۱۱.
نظرات