خلقت وآفرینش انسان

پرسش:
خداوند انسان را کامل نیافرید تا در این دنیا به تعالی و تکامل برسد. حالا این سؤال مطرح می‌شود:  چرا خداوند از همان ابتدا انسان را کامل نیافرید؟
 
 
پاسخ:
انسان به‌عنوان یکی از شریف‌ترین موجودات عالم، همواره در مسیر تکامل بوده و ساختار وجودی‌اش به‌گونه‌ای است که جز از طریق حرکت و طی مراتب، به کمال لایق خود دست نمی‌یابد. این در حالی است که برخی از آفریده‌های الهی، همچون فرشتگان، بنا بر نظر مشهور(۱) در ساختاری ثابت و کمالی ایستا، قرار دارند. حال، سؤال این است که چه اشکالی داشت اگر انسان نیز همچون فرشتگان دارای کمالی دفعی و ایستا می‌بود و برای رسیدن به کمال، دچار انواع و اقسام سختی‌ها و مشکلات نمی‌گردید؟ (می‌توانید بدون خواندن نکات مقدماتی، برای پاسخ مختصر نکته سوم را مطالعه بفرمایید)
نکته اول: 
کمال مطلق و کمال نسبی
در ابتدا باید به این نکته توجه داشت که می‌توان واژه «کمال» را هم به معنای «کمال مطلق» و هم به معنای «کمال نسبی» در نظر گرفت. با توجه به مفهوم کمال مطلق، باید گفت که این معنا، جز بر خداوند تبارک‌وتعالی قابل تطبیق نبوده و هر چه به غیر ذات اقدس وی در نظر گرفته شود، از کمال مطلق برخوردار نیست و ناقص و دارای کمال نسبی است چراکه مخلوقات، از آن جهت که ممکن‌الوجودند، در ذات خود، دارای کاستی‌ها و نقص‌هایی هستند. ازاین‌رو، تصوّر موجود کامل (کمال مطلق) که در عین حال ممکن‌الوجود باشد، تصوری پارادوکسیکال و ناسازگار است.
درنتیجه با این بیان، امکان خلق موجود کامل (کمال مطلق) عقلاً محال بوده و در این میان تفاوتی میان انسان و غیر انسان نیست. لذا «هر که آمد به جهان، نقش خرابی دارد».(۲)
از سوی دیگر آنچه در «نصاب فاعلی» و خالقیت خداوند تبارک وتعالی وجود دارد، از آن جهت که فعل خدا است، خالی از هرگونه نقص و کاستی بوده و فارغ از مقایسه موجودات با یکدیگر، می‌توان گفت که بهتر از این امکان نداشته است که به وجود بیاید. قرآن کریم این حقیقت را این‌گونه بازگو می‌کند که «خداوند کسی است که هر چیزی را به نیکوترین وجه خلق کرد».(۳)
این واقعیت که بن مایه باور به «نظام احسن» را فراهم می‌آورد، نشان می‌دهد که ساختار وجودی موجودات تا آنجا که به خداوند (تبارک وتعالی) منتسب می‌شود، در عالی‌ترین و کامل‌ترین حالت ممکن قرار داشته که خلقت انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست، چه اینکه به تعبیر قرآن کریم، خلقت انسان «احسن در احسن» است.(۴) درنتیجه، خلق موجودی کامل‌تر ازآنچه به وجود آمده، ممکن نیست و اگر نقصی در او راه یافته، ناشی از محدودیت در مرتبه وجودی او است.
نکته دوم:
اگر منظور از واژه کمال، «کمال نسبی» باشد، (که ظاهراً هم این‌گونه است) در این صورت یکی از معانی آن، این است که کمال هر موجودی، صرف نظر از مقایسه با دیگر موجودات، فعلیتی متناسب با نوع خود داشته و در حالتی که استعداد و قابلیت آن را دارد، قرار می‌گیرد.
در این صورت، خلقت دفعی انسان کامل، معنایی متناقض و خودشکن را با خود به همراه خواهد داشت. چراکه فرض کمال انسانی که با توجه به نوع او تعریف شده و ناظر به قابلیت‌ها و استعدادهای او است، تنها در فرایند تکامل و تدریج قابل تصوّر بوده و هرگونه کمال انسانی بدون در نظر گرفتن طی مراتب و حرکت در بستر تکامل، بی‌معناست. افزون بر اینکه تکامل انسان، محدود نیست و این تکامل در هیچ ساحتی، متوقف نمی‌شود. در واقع کمال انسان در تقرب و معرفت حضرت حق، تعریف شده و از­آنجایی که خداوند تبارک‌وتعالی، وجودی نامحدود و بی‌نهایت است، سیر الی الله نیز نهایتی نداشته و برای روح مجرد انسان، ایستگاه و منزلگاه نهایی وجود ندارد.
لذا برخی از بزرگان اهل عرفان گفته‌اند:
«ترقی روح انسانی را حدّی پیدا نیست اگر آدمی مستعد را هزار سال عمر باشد و در این هزار سال به تحصیل و تکرار و مجاهدات و اذکار مشغول بود هر روز چیزی داند و چیزی یابد که پیش از آن روز ندانسته باشد و نیافته بود از حکمت، از جهت آن‌که علم و حکمت خدای نهایت ندارد، جمله افراد موجودات در سیر و سفرند تا به آدمی رسند چون به آدمی رسیدند به کمال رسیدند و آدمی هم در سیر و سفر است تا به کمال خود رسد و کمال آدمی وجود ندارد، از جهت آنکه آدمی به هر کمال که برسد نسبت به استعداد او و نسبت به علم و حکمت خدای هنوز ناقص است، پس آدمی را که کامل گفته می‌شود به نسبت گفته می‌شود».(۵)
عدم توقف انسان در مراتب کمال، دو امر را مشخص می‌کند:
اول اینکه، تصور انسان کامل دفعی، تصوری نادرست است و بیشتر شبیه این حقیقت است که بخواهیم برای سلسله بی‌انتهای اعداد، بزرگ‌ترین عدد را پیدا کنیم و امتداد اعداد را در آنجا به پایان برسانیم.
دوم اینکه، بالاترین نوع کمال، کمالی است که نهایت نداشته و سیر تکامل در آن متوقف نشود. درنتیجه انسان نه‌تنها در کامل‌ترین حالت خود خلق شده است، بلکه با نعمت تکامل، نقطه ایستا و منزلگاه نهایی برای او بی‌معنا بوده و سیر او به امتداد وجود حضرت حق، ممتد شده است و این بهترین حالت کمال است.
با این فرض، انسانی که امکان «تکامل» دارد، کامل‌تر از انسانی فرشته است که امکان تکامل برای او متصور نیست و روشن می‌شود که کمال بدون تکامل در انسان (آن‌گونه که در ملائکه وجود داشته و مورد سؤال قرار گرفته است) در حقیقت نوعی نقص است نه کمال!
نکته سوم:
فرض کنید انسان می‌توانست نظیر ملائکه، حد توقفی برای کمال خود داشته و خداوند از همان ابتدا و به‌صورت دفعی، تمام‌کمال لایق انسان را به او اعطا می‌فرمود؛ در این فرض هیچ تدریج و تکاملی در حق انسان متصوّر نبوده و در­نهایت چیزی شبیه ملائکه خواهد شد که به فرموده قرآن کریم، در حالتی ایستا و مقامی معلوم قرار گرفته‌اند.(۶)
حال، اگر این فرض را بپذیریم، باید به این اشکال پاسخ دهیم که خلقت دفعی انسان کامل، چه تفاوتی با خلقت فرشتگان داشته و باوجود ملائکه، چه امتیازی، خلقت انسان را ضرورت بخشیده و یا حتی توجیه می‌کند؟ زیرا آنچه باید موجبات خلقت انسان را در صحنه هستی فراهم می‌آورد، ضرورت و امتیازی وجودی از ناحیه خود اوست که در اصل آفرینش و تکوّن او تعبیه شده و کمالی است که به‌صورت منحصر به نوع، تحقق آن برای دیگر موجودات، ناممکن و دست نایافتنی باشد.
آنچه از متون دینی حاصل می‌شود، آن است که کمال انسان جز از رهگذر ورود در ساحت عالم ماده و ابتلا به انواع و اقسام تزاحمات، حاصل نشده و انسان قابلیت آن را دارد که علی‌رغم داشتن اختیار برای شرارت و نافرمانی، سر به خاک مذلت و بندگی نهاده و از این رهگذر به مقامی از عبودیت راه یابد که حتی فرشته مقرب الهی نیز بگوید: «اگر بخواهم کمی بالاتر بیایم، خواهم سوخت».(۷)
بنابراین کمال نوع انسان، کمالی انحصاری است که جز با طی مراتب و سیر در فرایند تکامل ممکن نبوده و آن کمالی که امکان تحقق دفعی آن وجود داشته باشد، کمال مطلوب انسان نیست.
درنتیجه خداوند اراده کرده است که در ساحت آفرینش، موجودی بیافریند که قادر به «شدن» و «صیروت» بوده و خود او انتخاب کند که چه ماهیتی را پیدا می‌کند. موجودی که از ابتدا دارای همه کمالاتِ لایق خود نیست، اما به‌گونه‌ای است که می‌تواند با پشت سر گذاشتن ابتلائات و امتحانات و به‌واسطه بهره‌مندی از نعمت عبادت آزادانه، به آن کمال‌ها برسد. به خلاف فرشتگان که از همان ابتدا دارای همه کمالات ممکنه خود بودند و هرگز به کمال جدیدی دست پیدا نمی‌کنند و مرتبه وجودی‌شان تکامل نمی‌یابد.(۸)
نتیجه:
ازآنچه بیان شد روشن می‌شود که امکان خلق انسان کامل به‌صورت دفعی، متوقف بر تعریف درست از نوع کمال است. چرا که اگر منظور از کمال، کمال نفسی و مطلق باشد، خلقت به آن تعلق نگرفته و مصداقی جز خداوند تبارک ندارد؛ و اگر منظور از کمال، کمال نسبی باشد، از آنجایی که برای انسان نقطه نهایی در تکامل وجود ندارد و انسان به‌صورت تدریجی می‌تواند به کمالات بی‌انتهایش دست یابد، خلقت دفعی انسان کامل، بی‌معنا خواهد بود. همچنین، درنهایت روشن شد که تصور کمال بدون تکامل برای انسان، آن چنانکه در ملائکه وجود دارد، اولاً، ضرورت وجود او را درصحنه هستی توجیه نکرده و ثانیاً، کمال ایستا، در حقیقت نوعی نقص بوده و موجودی که امکان تکامل تا بی‌نهایت را دارد، به نحو بالقوه کامل‌تر از موجودی است که چنین استعدادی برای او قابل تصوّر نیست و از کمال ایستا و متناهی برخوردار است.
 
پی‌نوشت‌ها:
۱. می‌توان گفت که در میان تمامی فیلسوفان، تقریباً موضوع انکار حرکت در مجردات و موجودات غیرمادی مورد اتفاق است. قاعده کلی و مشهور در میان ایشان، یعنی «حرکت در مجردات راه ندارد و هر جا قوه و استعداد وجود داشته باشد، ماده و مادیت و احکام آن نیز حاکم است». حکایت از این اتفاق دارد تا جایی که گاهی به‌جای عنوان «مجردات» از اصطلاح «ثوابت» استفاده می‌شود. (نو محمدی، یحیی، حرکت در مجردات بر پایه مبانی فلسفه اسلامی، پژوهش‌های فلسفی، سال ۱۲،ش ۲۵، زمستان ۱۳۹۷).
۲. حافظ شیرازی، محمد، دیوان اشعار، تصحیح قاسم غنی و محمد قزوینی، تهران، نشر لقمان، [بی‌تا]، غزل ۱۹.
۳. سوره سجده، آیه ۷ یالَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَی‌ءٍ خَلَقَهُی.
۴. سوره تین، آیه ۴ یلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍی.
۵. نسفی، عزیزالدین، الانسان الکامل، تهران، انتشارات طهوری‌، ۱۳۸۶ ش، رساله اول، فصل ۱۲، ص۹۵.
۶. سوره صافات، آیات ۱۶۴-۱۶۶ یوَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ-وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ-وَ إِنَّا لَنَحْنُ المُسَبِّحُونَی.
۷. کاشانی، ملا فتح‌الله، تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، تهران، کتاب‌فروشی محمدحسن علمی، ۱۳۳۶ ش، ج۵، ص۲۴۳.
۸. سوره صافات، آیات ۱۶۴-۱۶۶ یوَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ-وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ-وَ إِنَّا لَنَحْنُ المُسَبِّحُونَی.
 
کلمات کلیدی: 

نظرات