چند وقتیه که به مرگ فکر می کنم که آیا دنیایی بعد از مرگ وجود داره یا نه؟
حقیقتش من چند وقتیه که خیلی به مرگ فکر میکنم و به این که آیا دنیایی بعد از مرگ وجود داره یا نه اما به نتیجه ای نرسیدم.
ممکنه بعد مرگ نیست و نابود بشیم و یا اینکه بهشت و جهنمی باشه. هیچی معلوم نیست.
با سلام
بر خلاف تصور جناب عالی، عقلای عالم همواره بر این باور بوده وهستند که مرگ نه تنها پیان زندگی انسان نیست، بلکه آغاز زندگی نوین برای بشر است؛ زیرا مرگ چیزی نیست جز مرحله ای برای عبور از حیاتی به حیاتی دیگر . عبور از حیات دنیوی به حیات برزخی و از آن به حیات اخروی و جاودانه. بنابراین مرگ مرحله ای از کمالات انسانی است و اگر نباشد، سیر کمالات انسانی در مرحله ای ناقص متوقف خواهد شد.
اما در باره وجود عالم پسین باید گفت :
نظام آفرینش بیهوده و بی هدف نیست.خدا جهان را به گونهای آفریده است که بیشترین خیر و کمال ممکن بر آن مترتب شود و بدین ترتیب صفت حکمت اثبات میشود که مقتضای آن این است که مخلوقات را به غایت و کمال لایق به خودشان برساند، ولی از آن جا که جهان مادی دارای تزاحمات است و خیرات و کمالات موجودات مادی با یکدیگر تعارض پیدا میکند، مقتضای تدبیر حکیمانهای الهی این است که به صورتی آنها را تنظیم کند که مجموعاً خیرات و کمالات بیشتری بر آنها مترتب شود.
جهان دارای نظام احسن می باشد، به همین جهت است که انواع عناصر و کمیت و کیفیت و فعل و انفعالات و حرکات آنها طوری تنظیم شده که زمینه آفرینش گیاهان و جانوران و در نهایت زمینه آفرینش انسان که کاملترین موجودات این جهان است، فراهم شود . اگر جهان مادی طوری آفریده شده بود که پیدایش و رشد موجودات زنده را ناممکن میساخت ،خلاف حکمت بود.
با توجه به این که انسان، دارای روح قابل بقا است و میتواند واجد کمالات ابدی و جاودانی گردد، آن هم کمالاتی که از نظر مرتبه و ارزش وجودی، قابل مقایسه با کمالات مادی نیست، اگر حیات او منحصر به حیات دنیوی محدود باشد، با حکمت الهی، سازگار نخواهد بود، مخصوصاً با توجه به این که حیات دنیوی، توأم با رنجها و سختیها و ناگواریهای فراوان است . غالباً تحصیل یک لذت بدون تحمل این همه رنج و زحمت فراهم نمیشود ،به طوری که حسابگران را به این نتیجه میرساند که تحمّل این همه رنج و ناخوشی برای دستیابی به لذایذ محدود نمی ارزد . از همین محاسبات است که گرایش به پوچی و بیهودگی پدید میآید حتى کسانی را که با وجود علاقة شدید فطری به زندگی به سوی خودکشی میکشاند.
اگر زندگی انسان جز این نبود که پیوسته زحمت بکشد و با مشکلات طبیعی و اجتماعی دست و پنجه نرم کند تا لحظاتی را با شادی و لذت بگذراند و آن گاه از فرط خستگی به خواب رود تا هنگامی که بدنش آمادگی فعالیت جدید را پیدا کند و مجدداً تلاش کند تا مثلاً لقمة نانی به دست آورد و لحظهای از خوردن آن لذت ببرد ، چنین تسلسل زیانبار و ملالآوری را عقل نمیپسندید و به گزینش آن فتوا نمیداد. نتیجه منطقی چنین نگرشی به زندگی انسان جز پوچگرایی نخواهد بود.
یکی از غرایز اصیل انسان، حبّ به بقا و جاودانگی است که دست آفرینش الهی در فطرت او به ودیعت نهاده است و حکم نیروی محرک فزایندهای را دارد که او را به سوی ابدیت سوق میدهد و همواره بر شتاب حرکتش میافزاید، اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنین متحرکی جز این نیست که در اوج شتاب حرکت به صخرهای برخورد کند و متلاشی شود، آیا ایجاد آن نیرو فزاینده با چنین غایت و سرنوشتی متناسب خواهد بود؟
پس وجود چنین میل فطری، هنگامی با حکمت الهی سازگار است که زندگی دیگری جز این زندگی محکوم به فنا و مرگ در انتظار او باشد.
با توجه به این دو مطلب (یعنی الهی و امکان زندگی برای انسان) به این نتیجه میرسیم که میباید زندگی دیگری برای انسان ورای این زندگی محدود دنیوی وجود داشته باشد تا مخالف حکمت الهی نباشد و میتوان میل فطری به جاودانگی را مقدمة دیگری قرار داد وبه ضمیمة حکمت الهی آن را برهان دیگری به حساب آورد.
اندکی تأمل در جزئیات این عالم و خط سیری که انسان در زندگی خود در پیش میگیرد، نشان میدهد که وجود عالمی دیگر در پس این دنیا، لازمه حکیمانه بودن خلقت این عالم و انسان است. اگر زندگى این جهان را بدون جهان دیگر در نظر بگیریم، پوچ و بىمعنا خواهد بود؛ درست به این مىماند كه زندگى دوران جنین را بدون زندگى این دنیا فرض كنیم. اگر قانون خلقت این بود كه تمام جنینها در لحظه تولد خفه مىشدند و مىمردند، چقدر دوران جنینى بىمفهوم جلوه مىكرد؟ همچنین اگر زندگى این جهان بریده از جهان دیگر تصور شود، این سر در گمى وجود خواهد داشت.
زیرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال یا كمتر و بیشتر در این دنیا در میان مشكلات دست و پا زنیم، مدتى خام و بىتجربه باشیم، مدتى هم به دنبال تحصیل علم و دانش باشیم و هنگامى كه از نظر معلومات به جایى رسیدیم، برف پیرى بر سر ما نشسته، تازه از خود میپرسیم که براى چه زندگى مىكنیم؟ خوردن مقدارى غذا و پوشیدن چند دست لباس و خوابیدن و بیدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن این برنامه خسته كننده تكرارى برای چیست؟ آیا بهراستى این آسمان گسترده، این زمین پهناور و این همه مقدمات و مؤخرات و این همه استادان و مربیان و این همه كتابخانههاى بزرگ و این ریزهكاریهایى كه در آفرینش ما و سایر موجودات به كار رفته، همه فقط براى همان خوردن و نوشیدن و پوشیدن و زندگى مادى است؟ آیا این امر، با حکیم بودن خداوند و خالق این مجموعه عظیم هماهنگی دارد؟ مسلماً، خیر. حکمت خداوند میطلبد که حتماً در پس این عالم، عالم دیگری باشد که اعمال این دنیا و قابلیتهایی را که انسان در پس یک عمر زندگی کسب میکند، در آن سرا به کار بندد و لذت واقعی زندگی انسانی را بچشد.
قرآن مجید به همین نکته عقلی اشاره دارد که مىگوید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَینا لا تُرْجَعُونَ؛ (۱) آیا گمان كردید بیهوده آفریده شدهاید و به سوى ما باز نمىگردید؟» با توجه به اینکه انسان دارای روح قابل بقا است و میتواند دارای کمالات ابدی و جاودانی گردد، آن هم کمالاتی که از نظر مرتبه و ارزش وجودی قابل مقایسه با کمالات مادی نیست، اگر حیات او منحصر به حیات دنیوی محدود باشد، با حکمت الهی سازگار نخواهد بود. (۲)
با توجه به اینکه یکی از غرایز اصیل انسان، حبّ به بقا و جاودانگی است که دست آفرینش الهی در فطرت او به ودیعت نهاده و رفتارهایی نظیر ترس انسانها از مرگ یا تلاش برای فرار از آن، بهترین شاهد بر وجود چنین میل فطری در درون انسانها است، این غریزه حُکم نیروی محرک فزایندهای را دارد که او را به سوی ابدیت سوق میدهد و همواره بر شتاب حرکتش میافزاید.
اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنین متحرکی جز این نیست که در اوج شتاب حرکت به صخرهای برخورد کند و متلاشی شود، آیا ایجاد آن نیروی فزاینده با چنین غایت و سرنوشتی متناسب خواهد بود؟ پس وجود چنین میل فطری، هنگامی با حکمت الهی سازگار است که زندگی دیگری جز این زندگی محکوم به فنا و مرگ در انتظار او باشد.
نکتة دیگر در این باب برهان عدالت است. در این جهان انسانها در انتخاب و انجام کارهای خوب و بد آزادند،از یک سو کسانی یافت میشوند که تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او میکنند و از سوی دیگر تبهکارانی دیده میشوند که برای رسیدن به هوسهای شیطانی خودشان، بدترین سمت و زشتترین گناهان را مرتکب میگردند. هدف از آفرینش انسان در این جهان و مجهز ساختن او به گرایشهای متضاد و به نیروی اراده و انتخاب و به انواع شناختهای عقلی و نقلی و فراهم کردن زمینه برای رفتارهای گوناگون و قرار دادن وی بر سر دو راهیهای حقیقت و باطل و خیر و شرّ این است که در معرض آزمایشهای بیشمار، واقع شود و مسیر تکامل خود را با اراده و اختیار برگزیند تا به نتایج اعمال اختیاری و پاداش و کیفر آنها برسد. سراسر زندگی دنیا برای انسان، آزمایش و ساختن و پرداختن هویت انسانی خویش است حتى در آخرین لحظات زندگی هم معاف از آزمایش و تکلیف و انجام وظیفه نیست.
اما میبینیم که در این جهان، نیکوکاران و تبهکاران به پاداش و کیفری که درخور اعمالشان باشد نمیرسند و چه بسا تبهکارانی که از نعمتهای بیشتری برخوردار بوده و هستند. زندگی دنیا ظرفیت پاداش و کیفر بسیاری از کارها را ندارد، مثلاً کسی که هزاران شخص بیگناه را به قتل رسانیده است، نمیتوان او را جز یک بار قصاص کرد و سایر جنایاتش بیکیفر میماند، در صورتی که مقتضای عدل الهی این است که هر کس کوچک ترین کار خوب یا بدی انجام دهد ،به نتیجة آن برسد.
پس همچنان که این جهان، سرای آزمایش و تکلیف است ،باید جهان دیگر باشد که سرای پاداش و کیفر و ظهور نتایج اعمال باشد و هر فردی به آنچه شایستة است، نایل گردد تا عدالت الهی تحقق عینی یابد.(۳)
پینوشت:
۱. مؤمنون (۲۳)، آیه ۱۱۵.
۲. ر.ک: آیت الله مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیه، تهران، ۱۳۷۴ ش، ج ۱۸، ص ۴۸۰.
۳. محمد تقی مصباح، آموزیش عقاید، ص ۲۶۴ ـ ۲۶۶، نشر بین الملل، ۱۳۸۱ش.
نظرات