چطور خودم را از افسردگی و افکار منفی خلاص کنم؟

سلام. خیلی وقته که به دلیل داشتن مشکلات فراوان افسردگی گرفتم. همش تو فکرم، خودم زندگی رو واسه خودم خراب کردم. همش غمگینم. مثلا میخوام یه لباسی رو بپوشم یه چیزی تو ذهنم میگه اگه اینو بپوشی اتفاق بدی میفته. همش استرس دارم، ترس از یه اتفاق ناگوار، یه خبر بد؛ و این باعث میشه از خدا دور باشم. ممنون میشم راهنماییم کنید.

سلام بر شما

بسیار متأسفیم که دچار چنین افکار، احساسات و هیجانات آزار دهنده و دردناک شده اید. آرزو داریم با تسلط بر این افکار و مدیریت آن به زودی به وضعیت منطقی از نظر افکار برسید و زندگی سرشار ازامید و احساس خوشایند داشته باشید.

قطعا بیماری های ذهنی و فکری مانند بیماری های جسمی نیاز به درمان تخصصی دارد و هر گونه درگیری با این افکار بدون برنامه تخصصی باعث مشغولیت فکری و در نهایت موجب به وجود آمدن ناکامی و افسردگی خواهد شد. برای داشتن یک برنامه و راهکار درمانی نیاز است ریشه این وضعیت شناسایی شده و اولویت درمان (افسردگی،وسواس) مشخص شود این ریشه شناسی و آسیب شناسی و برنامه درمان نیاز به مراجعه به روان شناس بالینی دارد.

اما ذکر چند نکته برای آشنایی با این وضعیتی که در آن قرار دارید لازم است:

۱- همانطور که احتمال بیمارشدن و مریض شدن جسم وجود دارد روان و ذهن ما هم احتمال مریض شدن و بیمار شدن را خواهد داشت. اما نکته اینجاست که همانطور که بیماری های جسمی اگر سیستم ایمنی بدن ضعیف باشد بیمار شدن سرعت و شتاب بیشتری می گیرد اگر سیستم ایمنی روان ما هم ضعیف شود انواع بیماری ذهنی و روانی روان ما را اشغال خواهد کرد. پس هر انسانی ظرفیت بیماری ذهنی و فکری را دارد.

۲- اگر برای برطرف شدن وسواس فکری و افسردگی با برنامه ریزی پیش بروید شما هم مانند بسیاری از افراد می توانید از زندگی لذت کافی را ببرید.

۳- وسواس فکری به دلایل مختلف سابقه ژنتیکی ، فشارهای روانی و سبک زندگی ممکن است در فرد فعال شود و به تدریج به باور و اعتقادات و افکار منطقی فرد ضربه بزند و آن را ضعیف کند و فرد به افکار منطقی اهمیت بدهد مثلا اگر روسری رو بپوشم اتفاق بدی می افتد در حالی که افرادی که تحت تأثیر این افکار نیستند به راحتی این رفتارهای منطقی را بدون هیچ نوع نگرانی انجام می دهند.

۴- هر چه با وسواس فکری درگیر شوید و بجنگید یا فرار کنید حالتان بدتر می شود.

۵- ذهن ما هیچ وقت تحت کنترل ما نیست یعنی ما نمی توانیم هر چه می خواهیم در ذهن داشته باشیم و هر چه نمی خواهیم از ذهن بیرون کنیم اصلا حضور کامل ذهن در انسان های عادی امری غیر ممکن است پس هجوم این افکار دست ما نیست اما اهمیت ندادن به آن همکاری و همراهی نکردن در دست ماست.

۶- برای درمان بیماری های روانی احتمال نیاز به دارو هم وجود داردکه به تشخیص روان شناس و روان پزشک باید دارو  تجویز شود.

در پایان خدمت شما عرض کنم برای درمان وسواس فکری بهتر است به کانال مرکز مشاوره و خانواده مراجعه کرده و با سرچ کلمه وسواس از راهکارهای ارزشمند کارشناسان استفاده فرمایید.

موفق باشید.

دیدگاه‌ها

با عرض سلام و احترام و با تشکر از سایت شما و مشاوره و راهنمایی ها و پاسخ های ارزنده شما
لطفا متن سوال من به صورت کامل در سایت درج نشود چون خوبیت ندارد.
من پسری هستم تقریبا۱۸،۱۷ ساله
با اینکه من سن زیادی ندارم اما در نزد خودم گذشته ای سیاه دارم.
در کودکی در مسایل جنسی غرق شده بودم.
زمانی که من تقریبا۵،۶ ساله بودم خواهر خودم را که در آن زمان ۳،۴ ساله بود از پشت بغل کردم؛با اینکه درک و فهم درستی نداشتم اما انگیزه جنسی داشتم؛حتی مدتی بعد از آن(در همان کودکی)موقعی که با برادرمان باهم بودیم به خواهرم گفته بودم که در مورد آن موضوع به کسی چیزی نگوید البته با همان لحن کودکانه و خنده،اما او اصلا نمیدانست در مورد چه چیزی صحبت میکنم.(به غیر از آن من هیچگاه نسبت به خواهرم سوء نیتی نداشتم و با بزرگ شدنم به کلی آن را از یاد برده بودم و غیرت و حساسیت لازم را مانند بقیه افراد روی خواهرم داشتم و دارم) البته من نمیدانم که او چیزی به خاطر می آورد یا نه،آیا متوجه بود یا نه و..
اما هر بار که به آن موضوع فکر میکنم دلم میگیرد و افسرده میشوم...
محیطی که در آن بزرگ شدم،نامناسب بود
از همان کودکی از من سوء استفاده جنسی شد.اما در حد لمس و..بود
بچه های همسن و سالانم هم،جنسی بودند و من کم کم به یک همجنس باز تبدیل شدم.یک بار به گوش یکی از برادرهایم رسیده بود که من با یک نفر(جنس موافق) ارتباط جنسی داشتم اما آنقدر هم اطمینان نداشت وقتی از آن شخص که با او رابطه داشتم سوال کرد او منکر شد،اما وقتی که در مورد یک چیزی دعوا کردیم این موضوع را به روی من آورد.
یا با دختر عمویم هم ارتباط داشتم که به گوش خواهرم رساند.(البته فکر میکنم در حال حاظر دیدگاه آنها نسبت به من تغییر کرده است چون من بعدها یک مذهبی و مومن مسجدی شدم؛اما کم کم هویت مذهبی خود را کنار گذاشتم و دیگر مذهبی نیستم)
با آنکه محل سکونت خود را تغییر دادیم اما بازهم در کنار خانه های فامیل هایمان ساکن شدیم و باز همان آش و همان کاسه! پسرهای فامیل هم منحرف بودند در حدی که حتی نسبت به خاله ها و عمه های خود هم سوء نیت داشتند.
آنها روی من تاثیر گذاشته و مانند آنها شدم و هنگامی که خودارضایی میکردم با تصور ارتباط جنسی با خاله خود بود(قبل از آن من گاهی با تصور عمه خودارضایی میکردم اما زیاد نبود)
حتی الان که گاهی خودارضایی میکنم با آن تصورات و خیالات است.
پسر خاله فاسدی دارم که قبل از ازدواج برادرم با دختردایی ام با من در مورد دختر دایی ام که در واقع الان همسر برادرم است صحبت جنسی میکرد!(البته من میدانستم که قرار است با برادرم ازدواج کند)
من نسبت به دختر دایی ام هیچ سوء نیتی نداشتم اما به تدریج آن حرف ها رو من تاثیر گذاشت و خودارضایی هایم با خیال آن دختر دایی ام بود؛
حتی یک بار همان حرف هایی که پسر خاله ام به من میگفت را من به او میگفتم و او میگفت که مگر فلانی همسر برادرت نیست!(هنوز ازدواج نکرده بودند اما معلوم بود که باهم ازدواج میکنند)حتی با ازدواج دختر دایی ام با برادرم هم این موضوع(تخیلات و تصورات جنسی و خودارضایی)ادامه داشت.من قبلا گاهی نسبت به همسر برادرم نگاه های جنسی داشتم،یعنی به قصد لذت به بدن او نگاه میکردم.
خودم را یک خیانتکار میدانم،خیانت به برادرم،خیانت به برادرزاده ام که یکساله است!!!
(البته در کودکی برادرم به من فیلم های مبتذل نشان میداد و مقدمات انحراف من به وسیله این فیلم ها بود)
من مدتی است که دچار افکار وسواسگونه جنسی نسبت به محارم خودم شده بوم البته این مورد صرفا معلول وسواس فکری من بود نه انگیزه جنسی،اما یک بار؛یک خواهر خیالی را تصور کردم و با خیال ارتباط جنسی با آن خودارضایی کردم.این هم من را آزار میدهد.
مدتی بود که خواب تجاوز به محارم نزدیکم را میدیدم که در خواب منجر به جنابت میشد.
به هر حال من دیگر همجنس باز نیستم و ۳،۴سال است که ترک کرده ام.اما نسبت به این موارد فکر میکنم و خودم را گناهکار میدانم،حتی الان هم دچار این خطاها(خودارضایی با آن تصورات و تخیلات)میشوم!
وقتی تک تک این موارد را در نظر میگیرم شاید بهترین راهکار مرگ باشد چرا که من نمیتوانم با این جنایت ها به زندگی ادامه بدهم یعنی اصلا لیاقت زندگی را ندارم!خودم را خیلی پست و بی ارزش میدانم...
نمیتوانم خودم را قهرمان زندگی خودم بدانم!
میخواهم شاد باشم،درست زندگی کنم اما نمیشود،گذشته زنجیری است به پاهای من!
لازم به ذکر است که مشکل من مذهبی و معنوی نیست که توبه و..حل شود من اصلا مذهبی نیستم پس لطفا از جهت روانشناسی جواب بدین.
لطفا من را راهنمایی کنید که چه کنم و آیا میشود خودم را ببخشم یا خیر؟ آیا میشود دیدگاه و ذهنیت خودم را عوض کنم؟
اصلا تکلیف من چیست؟ بلآخره زندگی کنم یا بمیرم بهتر است!؟
(فرزند سوم خانواده هستم،دو برادر و یک خواهر دوسال کوچکتر از خودم دارم،با پدر و مادر و خواهرم در اهواز زندگی میکنم؛برادری متاهل و مستقل و برادری سرباز وظیفه دارم؛وضعیت مالی مناسبی نداریم و همچنین اختلال وسواس در فامیل ما شایع است،عمه،پدر و خودم وسواسی هستیم)
با سپاس از شما

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال. خوش آمدید.
دوست نوجوان، شاید شنیده باشید که یکی از بزرگترین گناهان نزد پروردگار، ناامیدی از رحمت حق است، یعنی ناامیدی از بازگشت، ناامیدی از اصلاح شدن! در روانشناسی ناامیدی از مهمترین افکار منفی است که میتواند مخرب ترین اثرات را بر آرامش و زندگی متعادل افراد بگذارد. از این روست که یکی از رویکردهای درمانی و روشهای درمان مشکلات روانشناختی در حال حاضر، امیددرمانی است! پس از دو جهت ناامید نباشید یکی از رحمت خدا و بخشش خطاها، و دیگری از رسیدن به آرامش و حل مشکلتان! این را بدانید که همه ما انسانها (به جهت ماهیت و ذات خطاپذیر انسان، در گذشته خود خطاها و گناهان و مشکلاتی داریم که ممکن است تا آخر عمر هرگز به زبان نیاوریم، اما با نگاه امیدوارانه به جلو و آینده زندگی خود را می سازیم و سعی میکنیم امروز خود را بهتر از دیروزمان بسازیم.
هرچند تشخیص کامل مشکل نیازمند مصاحبه حضوری یا حداقل تلفنی و پرسش و پاسخ شما با یک مشاور درمانگر است، اما تا حدود زیادی از مطالب شما مشخص است که مشکل اصلی شما همانطور که خودتان هم در آخر اشاره کردید، نوعی وسواس است که البته در زمینه افکار و اعمال جنسی بروز کرده و البته کمی هم افسردگی به آن اضافه شده.بخصوص چون اختلال وسواس در سایر اقوام شما هم شیوع دارد، این فرضیه بیشتر تقویت می گردد. همانطور که میدانید وسواس ازجمله اختلالات اضطرابی روانشناختی است که با توجه به پیچیدگی آن، نیازمند گذراندن جلسات درمانی منظم زیرنظر یک متخصص درمانگر است. روشهای غیر حضوری در این زمینه واقعا ناقص اند و نمیتوان نسبت به درمان کامل آن امید داشت. بنابراین به شما توصیه میکنیم به یک مشاور باتجربه در زمینه درمان وسواس مراجعه کنید. اما اگر به هر دلیل چنین امکانی وجود ندارد ، با تماس با مشاوران ما در بخش تلفنی تا حدی میتوانید کمک دریافت کنید. (تلفن ۰۹۶۴۰۰)
موفق باشید.

سلام
سایتتون جالب بود استفاده کردیم و مطمئنم دوستان دیگه هم راضی هستند
و بنظرم نکته مثبتی که هست و کمتر دیدم اینه پاسخ های حساب شدس و بیشتر به دل می شینه در مقایسه با... و با حوصله اند و فکر پشتت هست

۱-و اما اینکه سوالی داشتم این بود که آیا خدا فرقی بین بنده ای که امکانات بیشتری در اختیارش میزاره و بنده که امکانات کمتری در اختیارش میزاره هست که البته استعداد، وضعیت مالی، دوستان و... هم شامل میشه؟ اگر میشه بیشتر توضیح بدین

۲-و اینکه یکم درباره جایگاه انسان و جایگاه خدا و چجور دیدگاهی بهتره به خدا داشته باشیم بهتره؟ و آیا سلیقه ای داشتن دیدگاه درست است؟

ممنون میشم پاسخ بدین
خدانگهدار

نظرات