فرق وهابیت با اهل سنت چیست؟

 اهل سنت به چهار شاخه اصلی حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی تقسیم می شوند که به مرور زمان برخی از این شاخه ها به دهها زیر شاخه تقسیم شده و هر کدام برای خود به مسلکی جداگانه با عقایدی خاص تبدیل شدند.
وهابیت نیز یکی از فرقه هایی است که خود را منتسب به حنبلیها می دانند بدین معنی که وهابیت بسیاری از اعتقادات خود را از احمد بن حنبل و آراء و عقاید وی گرفته اند. با این حال بسیاری از علمای حنبلی نیز وهابیت را فرقه ای جدا از خود قلمداد کرده و از نزدیکی به آن خود را مبرا کرده اند. به طور مثال ذهبى متوفّاى ۷۷۴، دانشمند بلند آوازه اهل سنّت كه خود همانند ابن تيميّه(موسس اصلی فرقه ضاله وهابیت) حنبلى مذهب بود و در علم حديث و رجال سرآمد عصر خويش بود، در نامه‏اى خطاب به وى مى‏نويسد:
اى بى‏چاره! آنان كه از تو متابعت مى‏كنند در پرتگاه زندقه و كفر و نابودى قرار دارند ... نه اين است كه عمده پيروان تو عقب مانده، گوشه گير، سبك عقل، عوام، دروغ‏گو، كودن، بيگانه، فرومايه، مكّار، خشك، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند. اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان كن و با مقياس عدالت بسنج.
تا آن جا كه مى‏نويسد:
گمان نمى‏كنم تو سخن مرا قبول كنى! و به نصيحت‏هاى من گوش فرا دهى! تو با من كه دوستت هستم اين چنين برخورد مى‏كنى پس با دشمنانت چه خواهى كرد؟ به خدا سوگند، در ميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و دانشور فراوانند، چنان كه در ميان دوستان تو افراد آلوده، دروغ‏گو، نادان و بى‏عار زياد به چشم مى‏خورند.( ۱)
یا پدر محمد بن عبدالوهاب که وهابیت از طرف وی جان تازه ای گرفت و در حقیقت وی وهابیت را به طور رسمی تاسیس کرد، در مورد فرزندش این گونه اعتقاد داشت که وی گمراه است و مردم را از ارتباط با وى برحذر مى‏داشت. (۲)
با این وجود روشن است که وقتی خود علمای اهل سنت و بالاخص مذهب حنبلی خودشان را از رهبران این فرقه این طور دور می کنند بدین معنی است که حتی اهل سنت نیز این فرقه ضاله را قبول نداشته و آن را رد کرده اند.
 

پی نوشتها:

(۱). الإعلان بالتوبيخ، ص ۷۷ و تكملة السيف الصقيل، ص ۲۱۸.

(۲). الدرر السنيّة فى الردّ على الوهّابيّه، ص ۴۲.

کلمات کلیدی: 

دیدگاه‌ها

سلام لطفا بگید اهل سنت و وهابیت چه تفاوتی توی اعتقادات با هم دارن؟ و وهابیت چه مشکلی نسبت به اهل سنت داره؟

تصویر پاسخگوی اعتقادی

سلام.
وهابیت یک گروه از اهل سنت و در واقع فرقه تندرو و متعصب از مذهب اهل سنت است که خود را پیرو راستین اسلام می داند، و سایر تفکرات و نگرش های اسلامی را باطل وانحرافی می­انگارد. اینان هر کس را که بر خلاف تفکر و گرایش آنها باشد، مشرک می­دانند. آنها در واقع یک فرقه کلامی وسیاسی هستند. خود نیز غالباً «حنبلی» هستند، ولی به خاطر تفاسیر خاصی که از توحید وشرک دارند، بسیاری از مسلمانان از فرقه های گوناگون را کافر و مشرک می­دانند.
بین این گروه و دیگر فرقه­های اهل سنت اختلاف وجود دارد. علمای دیگر فرقه ها مسیر آنان را ناصواب می دانند. بر همین اساس است که حتی در رد آن توسط دانشمندان سنی و شیعی کتاب های متعددی نگاشته شده است. این گروه براساس سلفی‏گری استوار می‏باشد که با هر نوع تجدد و دگرگونی مخالف است.
این فرقه به برخی از اصول ومبانی عقیده دارند که هیچ کدام از فرقه­های اهل سنت قبول ندارند. از این رو است که مبانی و سیاست های وهابیت از سوی برخی از اندیشمندان اهل سنت نقد و آنان با عقاید این گروه مخالفت کردند. در اثر مخالفت‏ها که از طرف فرقه های مختلف مسلمین خصوصا نقدها و ردّیه‏هایی که دانشمندان اهل سنت بر آن کردند، موجب شد که این مکتب مطرود و منزوی شود، تا این که در قرن دوازدهم توسط شخصی به نام محمد بن عبدالوهاب حنبلی مذهب دوباره جان گرفت و از حالت انزوا بیرون آمد. اما این دفعه با زور و قدرت محمد بن سعود (جد آل سعود) همراه گشت. متأسفانه امروزه در دنیا عملکرد این فرقه موجب شده است که بسیاری از مردم جهان نسبت به اسلام ومسلمین بد بین شوند.

سلام ممنون بابت جواب دادنتون، مفید بود.الان من با یه به ظاهر سنی مذهب بحث میکنم و بهم گفته:یک فرق بین چیزی که در وهمیات شما "وهابیت" اسمش هست و اهل سنت در اعتقادات و اصول بفرمایید.
من در جواب ایشون گفتم: ۱ فرق میخواید؟اونا به ابن ملجم میگن رضی الله و بهشتی میدوننش.اینم یه فرق
جنابعالی هم ابن ملجم رو قبول دارید؟
ولی اون در جوابم اینطوری گفت: این که جواب حرف من نشد
بین اهل سنت و آنچه که شما وهابیت می نامید، در اصل و عقیده پس تفاوتی نیست؟
الان من چه جوابی میتونم به این اقا بدم؟یه تفاوت توی اصول و اعتقادات به من یاد بدید تا بهش بگم لطفا

تصویر پاسخگوی اعتقادی

سلام
برای این که خوب با ماهیت وهابیت آشنا شوید باید از این جا شروع نماییم :
احمد بن تیمیه نجدی بنیان گذار اصلی جریان وهابیت است ایشان در سال ۶۶۱ هجری قمری، پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان که از توابع شام است به دنیا آمد. تحصیلات اولیه را تا ۱۷ سالگی در آن سرزمین به پایان برد. در آن روزگار که حمله مغولان به اطراف شام ترس عجیبی در دل‌ها افکنده بود، سبب شد که عبدالحلیم، پدر احمد، همراه خانواده و جمعی از بستگان، حرّان را به سوی دمشق ترک گویند و در آنجا اقامت کنند.
تا سال ۶۹۸ هـ. ق چیزی از احمد بن تیمیه شنیده نشد، ولی از آغاز قرن هشتم افکار مخرّب وی ظهور و بروز یافت؛ خصوصاً زمانی که ساکنین حماه از وی خواستند آیه «الرحمن علی العرش استوی» را تفسیر کند. در تفسیر این آیه برای خداوند جایگاهی در فراز آسمان‌ها که بر عرش و سریری متکی است تعیین کرد.
انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن غوغایی به راه انداخت به طوری که علمایی همچون جلال‌الدین حنفی، قاضی وقت، محاکمه وی را خواستار شدند. قاضی او را احضار کرد ولی او در محاکمه حاضر نشد. ابن تیمیه، پیوسته افکار عمومی را با نظریات خلاف مشهور و رایج خود متشنج و پریشان می‌کرد، تا اینکه در سال ۷۰۵ هـ. ق در دادگاه محکوم و به مصر تبعید شد. وی در سال ۷۰۷ از زندان آزاد شد ودرسال ۷۱۲ به شام برگشت و در آنجا به نشر افکار و نظریات خود پرداخت، مجدداً در سال ۷۲۱ محکوم به زندان شد و در سال ۷۲۸ در زندان مرد.
ذکر بیانیه‌هایی که عالمان بزرگ شام و مصر درباره ابن تیمیه صادر کرده‌اند، در این مقاله نمی‌گنجد. برای نمونه به برگزیده‌ای از آنها اکتفا می‌کنیم تا نقش او در تشویش افکار عمومی آن زمان و پاشیدن بذر نفاق در بین مردم روشن شود.
ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه خود معروف به «رحله ابن بطوطه» می‌نویسد:
من در دمشق فقیه بزرگ حنابله تقی‌الدین بن تیمیه را دیدم. او در فنون گوناگون سخن می‌گفت ولی در عقل او چیزی بود. او در یکی از جمعه‌ها در مسجدی مشغول وعظ و ارشاد بود و من نیز شرکت کردم، از جمله گفتار او این بود: خداوند از عرش به آسمان نخست فرود می‌آید، مانند فرود آمدن من از منبر. این سخن را گفت و یک پله از منبر پائین آمد. در این هنگام «ابن الزهرا» فقیه مالکی با او به مقابله برخاست، و سخن او را رد کرد. مردم به
طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند.(۱)
شمس‌الدین ذهبی (دانشمند مشهور اهل سنت که در علم حدیث و رجال و درایه سرآمد عصر خویش بود و همچون ابن تیمیه آیین حنبلی داشت) در نامه بلند و پند‌آمیزش به ابن تیمیه چنین نوشت: آیا وقت آن نرسیده که از جهالت دست برداری و توبه کنی؟! بدان که به دهه هفتاد عمر خود گام نهاده‌ای و مرگت نزدیک شده است. به خدا قسم، فکر نمی‌کنم تو به یاد مرگ باشی، بلکه کسانی را هم که به یاد مرگ هستند تحقیر می‌کنی! فکر نمی‌کنم سخن مرا بپذیری و به پند من گوش دهی؛ بلکه بر آنی که در برابر نامه کوتاه من، درازگویی کنی تا من رشته سخن را قطع کنم. تو پیوسته در فکر پیروزی بر من هستی تا من سکوت اختیار کنم! تو که با من ـ که می‌دانی دوست تو هستم ـ چنین می‌کنی، پس با دشمنانت چه خواهی کرد؟! به خدا قسم! در میان دشمنان تو افراد صالح و خردمند و دانشور فراوانند، چنان که در بین دوستانت نیز افراد گنه‌کار و دروغگو و نادان و بیعار، زیاد به چشم می‌خورند! بدان خوشحالم که از من بدگویی ‌کنی اما از نصیحتم پند گیری.(۲)
سُبکی، محقق هم عصر ابن تیمیه، معتقد است: «ابن تیمیه در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست. او با اتفاق مسلمانان به مخالفت پرداخت و سخنی گفت که لازمه آن جسمانی بودن خدا و مرکب بودن ذات اوست تا آنجا که به ازلی بودن عالم ملتزم شد و با این سخنان حتی از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت».(۳)
ابن شاکر کتبی در شرح حال ابن تیمیه از رساله‌ای یاد می‌کند که وی درباره فضایل معاویه و عدم جواز لعن یزید نوشته است.(۴)
ابن حجر هیثمی دانشمند سرشناس اهل سنت، ابن تیمیه را فردی می‌داند که خداوند او را خوار و گمراه و کور و کر کرده است . پیشوایان اهل سنت بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند. هر کس می‌خواهد از عقاید وی آگاه شود به کتاب‌های ابوالحسن سُبکی و فرزندش تاج الدین و غیر آنان رجوع کند. سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگزار، گمراه گمراه‌گر و غیر معتدل است. خداوند، به عدلش با او رفتار کرده و ما را از شر عقیده و راه و رسم وی حفظ کند!(۵)
انتقادات مستمر دانشمندان وقت، موجب انزوای ابن تیمیه شد و مرامش به تدریج به فراموشی سپرده شد، چندان که
دیگر کسی از افکار وی دم نمی‌زد، گویی در جهان چنین کسی نبوده و چنین افکاری را عرضه نکرده است. بر اثر مبارزات یاد شده، از مکتب ابن تیمیه جز در کتاب‌های شاگرد وی، ابن قیم جوزی (۶۹۱ ـ ۷۵۱) نامی باقی نماند. حتی خود ابن قیم نیز در کتاب «الروح» به چالش با استاد خود پرداخته است.
اکنون باید دید چگونه این مکتب بار دیگر در قرن ۱۲ هجری از انزوا و گم‌­نامی بدر آمد و برخی مجدداً به نشر و ترویج آن پرداختند؟
حدود پانصد سال بعد از ابن تیمیه، آرای وی توسط فردی موسوم به محمد بن عبدالوهاب از انزوا و گمنامی به در آمد و با ترویج آن به وسیله قدرت شمشیر، موجی نو از تفرقه و کشتار بین مسلمانان به راه افتاد. متأسفانه طرح مجدد افکار ابن تیمیه از سوی محمد بن عبدالوهاب در اوضاع تاریخی بسیار نامناسبی صورت گرفت. چنان که گویی اساساً وضع این افکار، برای ایجاد شکاف و اختلاف میان مسلمانان، آن هم در بدترین اوضاع تاریخی بود! ترویج آرای ابن تیمیه از سوی محمد بن عبدالوهاب (که عنوان مکتب وهابیت را به خود گرفت) و سپس حمله وهابیان با پشتیبانی سیاسی ـ نظامی شیوخ برخی از قبایل «نجد» به مناطق مسلمان نشین حجاز و عراق و شام و یمن، در دهه‌های نخست قرن ۱۳ هجری صورت پذیرفت، این در حالی بود که امت اسلامی از چهار سو مورد هجمه و حمله شدید استعمارگران مسیحی قرار داشت.
انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها، روس‌های تزاری و آمریکایی‌ها هر کدام به نوبة خود در قرن ۱۹ میلادی گرگ ­صفتانه امت مظلوم و پریشان اسلامی را مورد حمله قرار داده بودند.در چنین دوران سختی که مسلمانان نیاز حیاتی به همدلی و همکاری بر ضد دشمن مشترک داشتند، محمد بن عبدالوهاب مسلمانان را به جرم شفاعت خواهی از پاکان و زیارت قبور اولیای خدا مشرک و بت‌پرست و واجب القتل خواند! و اعراب بادیه‌نشین را برانگیخت که مناطق سنی‌نشین و شیعه‌نشین حجاز و عراق و شام و یمن را به خاک و خون بکشند و اموال مسلمانان را ـ به عنوان غنیمت جهاد با کفار ـ به غارت برند!
نکته بسیار عجیب و غیر قابل هضم در این کار، جریان فتوای محمد بن عبدالوهاب (مثلاً به عنوان فقیه) به تکفیر مسلمانان جهان و تشویق و پیروان خویش به قتل­و غارت فجیع آنان به اتهام شرک­و بت‌پرستی است که صحنه‌‌های
جانگدازی در طول دو قرن اخیر پیش آورده است. چنین فتوایی در بین پیروان ادیان الهی کمتر سابقه دارد.
وی در کتاب کشف الشبهات می‌نویسد: کسانی که فرشتگان و پیامبران و اولیاء الله را شفیع قرار داده، و به وسیله آن نزد پروردگار تقرب می‌جویند، خونشان حلال و قتل آنان جایز است. (۶)
خشونت و وحشیگری در ذات این مکتب نهفته است و مظاهر آن در حمله و کشتار بی‌سابقه مردم مظلوم کربلای معلی در سال ۱۳۴۳ هجری قمری دیده می‌شود که حدود ۷۰۰۰ نفر از علما، سادات و مردم را قلع و قمع کردند که بسیار دور از باور و انسانیت است.(۷)
محمد بن عبدالوهاب­پایه‌گذار وهابیت: محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۵ هـ.ق در شهر عُینیه از توابع نجد به دنیا آمد، پدر او عبدالوهاب قاضی شهر به شمار می‌رفت. محمد بن عبدالوهاب فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت. سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینه منوره شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت.
در دوران تحصیل در مدینه، گاهی مطالبی بر زبانش جاری می‌شد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی از آینده‌اش نگران شده و می‌گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد، گروهی را گمراه خواهد کرد.
چندی بعد، محمد بن عبدالوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت کرد. زمانی هم در اصفهان و قم ساکن بود و بعد از طریق بصره به احسا و سپس به اقامتگاه پدرش حُریمله رفت.
تا زمانی که پدرش در قید حیات بود وی کمتر سخن می‌گفت. تنها گاهی میان او و پدرش نزاعی در می‌گرفت. ولی پس از مرگ پدر به سال ۱۱۵۳هـ. ق، پرده از عقاید خود برداشت. تبلیغات محمد بن عبدالوهاب در شهر حُریمله افکار عمومی را برآشفت، به گونه‌ای که ناچار شد این شهر را به قصد اقامت در زادگاهش ترک کند.
در زادگاهش (عینیه) با حاکم وقت، عثمان بن مَعمر، تماس گرفت و دعوت جدید خود را با او در میان نهاد و قرار شد که با پشتیبانی عثمان بن مَعمر، آیین خود را تبلیغ کند ولی طولی نکشید که فرمانروای احسا (که مقامی بالاتر از حاکم عییینه داشت) عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هر چه زودتر فرزند عبدالوهاب را از شهر بیرون کند.
محمد بن عبدالوهاب ناچار شد برای اقامت و تبلیغ مقاصدش محل دیگری را انتخاب کند، بنابراین به منطقه‌ای به
نام دِرعیه رفت. حاکم درعیه محمد بن سعود (نیای آل سعود) بود. او دعوت خود را با حاکم در میان گذاشت و هر دو پیمان بستند که رشته دعوت از آن محمد بن عبدالوهاب و زمام حکومت در دست محمد بن سعود باشد. برای استحکام روابط ازدواجی نیز بین دو خانواده صورت گرفت.
محمد بن عبدالوهاب این بار تبلیغات مسمومش را در پرتو قدرت حاکم آغاز نمود. به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک شروع شد و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر درعیه، که شهر فقیر و بدبختی بود، سرازیر گشت. این غنایم، چیزی جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بت‌پرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود!
عوامل گسترش وهابیت: به طور کلی می‌توان گفت دو عامل به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در میان اعراب بادیه نشین نجد کمک زیادی کرد:
۱ـ حمایت سیاسی ـ نظامی آل سعود از محمد بن عبدالوهاب.
۲ـ دوری مردم نجد از تمدن و معارف و حقایق اسلامی.
توضیح: جنگ‌هایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد (حجاز، یمن، شام، عراق و...) می‌کردند، جاذبه‌ای دلفریب داشت به گونه‌ای که ثروت هر شهری که با قهر و غلبه بر آن دست می‌یافتند، بر مهاجمان حلال بود. اگر می‌توانستند آن را جزو تصرفات و املاک خود قرار می‌دادند و در غیر این صورت، به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا می‌کردند.
جنایات وهابیت: کشتار شیعیان به دست وهابیان در عتبات عالیات، صفحه‌ای سیاه در تاریخ اسلام است. صلاح‌الدین مختار، که از نویسندگان وهابی است، می‌نویسد: در سال ۱۲۱۶ هـ . ق امیر سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی قعده به کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانه‌ها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطه‌ای به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود امیرسعود برداشت و بقیه به
نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین مهاجمان تقسیم شد.
ابن بُشر، مورخ نجدی، درباره حمله وهابیان به نجف می‌نویسد: در سال ۱۲۲۰ امیر سعود با سپاهی انبوه به قصد حمله به نجف حرکت کرد و سپاه خود را در اطراف آن شهر فرود آورد. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند، ولی هنگامی که سپاه او به نزدیکی شهر رسیدند خندق عریض و عمیقی دیدند، که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که بین طرفین رخ داد بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، عده‌ای از سپاهیان امیرسعود کشته شدند و بقیه آنها از گرد شهر عقب نشسته و به غارت روستاهای اطراف پرداختند.
ممکن است تصور شود که وهابیان، تنها بلاد شیعه نشین را مورد تاخت و تاز قرار می‌دادند، ولی این درست نیست و باید گفت: کلیه مناطق مسلمان نشین حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاریخ در این مورد از هجوم‌های وحشیانه‌ای گزارش می‌دهد که مجال شرح آن نیست. برای نمونه جمیل صدقی در خصوص فتح طائف به دست وهابیان می‌نویسد: از پلیدترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند. طفل شیرخوار را روی سینه مادرش سر می‌بریدند، و جمعی را که مشغول فرا گرفتن قرآن بودند، همه را کشتند. چون در خانه‌ها کسی باقی نماند، به دکان‌ها و مساجد رفتند و هر که را دیدند، حتی گروهی را که در حال رکوع وسجود بودند، کشتند. کتاب‌ها را که در میان آنها تعدادی قرآن و و دیگر کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند. این وقایع خونبار در سال ۱۲۱۷ هـ.ق اتفاق افتاد.
وهابیان پس از قتل عام طائف، نامه‌ای به علمای مکه نوشتند و آنان را به آئین خویش دعوت کردند. سپس صبر کردند حج منقضی شد و حاجیان از مکه بیرون رفتند، آنگاه قصد مکه نمودند.
علمای مکه در کنار کعبه گرد آمدند تا به نامه وهابیان نجد پاسخ گویند. در حین گفتگو و مشاوره آنان، ناگهان جمعی از ستمدیگان طائف داخل مسجد الحرام شدند و آنچه بر آنان گذشته بود، بیان کردند و میان مردم مکه شایع شد که وهابیان به مکه آمده و کشتار خواهند کرد. مردم مکه سخت در وحشت و اضطراب افتادند، چندان که گویی قیامت بر پا شده است. ابو حامد خطیب در مسجد الحرام به منبر رفت و نامه وهابیان و جواب علما در رد عقاید آنان را قرائت کرد. آنگاه خطاب به علما و قضات و ارباب فتوا گفت: گفتار نجدیان را شنیدید و عقایدشان را دانستید. درباره آنان چه می‌گویید؟ همه علما و مفتیان مذاهب اربعه اهل سنت، از مکه مکرمه و سایر بلاد اسلامی که برای ادای مناسک حج گرد آمده بودند، به کفر وهابیان حکم کردند و بر امیر مکه واجب دانستند به مقابله با آنان اقدام کند و افزودند که بر مسلمین واجب است او را یاری کنند و با وی در جهاد علیه وهابیان شرکت نماید و هر کس بدون عذر تخلف کند گنهکار بوده و هر کس در این راه شرکت کند مجاهد، و در صورت کشته شدن شهید خواهد بود. در این امر بین تمام علمای مسلمانان اجماع بود و فتوای مزبور را نوشته و همه مهر کردند.
پی­نوشت­‌ها:
۱. رحله ابن بطوطه، ص ۹۵ ـ ۹۶.
۲. تکمله السیف الصیقل، ص ۱۰۹ ـ ۱۹۲.
۳. الدره المضیه فی الرد علی ابن تیمیه، شبکی، ص ۵.
۴. فوات الوفیات، کتبی، ج ۱، ص۷۷.
۵. الفتاوی الحدیث، ص ۸۶.
۶. کشف الشبهات، ص ۵۸ ـ ۸۷، چاپ دارالقلم.
۷. کشف الارتیاب، ص ۷۷؛ شهداء الفضیله، علامه امینی، ص ۳۸۸.

نظرات