آیا دین در غیر از زندگی شخصی افراد نیز می تواند حضور داشته باشد؟

زندگی شخصی

این مساله از چند جهت قابل بررسی است:

۱- این ادعا به عنوان سکولاریسم در جامعه غربی بعد از رنسانس ترویج شد. و هرگز به طور واقعی به آن عمل نشد به عنوان نمونه تاثیر نصایح کلیسا در کاهش جرم و جنایات هرگز قابل انکار نبوده است. به همین دلیل، نظریه پردازان غرب، نه تنها کلیسا را از اظهار نظر در این گونه  مسائل اجتماعی نهی نکردند، بلکه بستر را برای کلیسا فراهم کردند تا حضور گسترده تری در این مسائل داشته باشد. یعنی به حضور دین در صحنه اجتماع کمک کردند. و امروزه نیز یکی از دینی ترین جوامع جهان، جامعه آمریکا است که پیشتاز فرهنگ غربی می باشد. (البته دینی منحط و منحرف)
بنابراین غرب در واقع دین را منحصر به زندگی شخصی نکرد و حضور آن را در اجتماع لازم دانست، اما مسائل حکومت و قدرت را استثناء کرد که کلیسا نتواند در مسائل سیاسی اظهار نظر کند و رقیبی برای سیاستمداران شود. (البته حتی در این سطح نیز این دو بی تاثیر بر روی یکدیگر نشدند، بلکه تاثیر یک طرفه شد و ارباب سیاست، هر قسمت دین را که بخواهند، به محاق فرو می برند و هر جا که بخواهند، پاپ و کلیسا را پیش تاز اغراض سیاسی خود می کنند)

۲- انسان در زندگی خود  تعاملات و رابطه های گوناگونی دارد از جمله  رابطه با خود، رابطه با خدا، رابطه با محیط زیست و رابطه با جامعه انسانی پیرامون خود. این رابطه ها  اگر چه از یک منظر از یکدیگر جدا می شوند، اما نمی توان آنها را غیر موثر در یکدیگر دانست. به عنوان مثال کسی که در رابطه با خدا، عبودیت و بندگی خدای متعال را پذیرفته، نمی تواند نسبت به دستورات خدای متعال بی تفاوت باشد، در نتیجه  دستورات خدای متعال درباره نحوه تعامل با محیط زیست و جامعه انسانی و ... اثر می گذارد. و اگر بخواهد دستورات خدای متعال در این زمینه ها را رها کند، در واقع نمی تواند مدعی بندگی باشد.

۳- این ادعا، نشان دهنده عدم فهم صحیح دین است. انسان هنگامی که خود را محدود به زندگی کوتاه مدت مادی ندید، و برای خود زندگی گسترده تری قائل شد، متوجه عوالمی می شود که با آن ها ارتباط دارد و از آن ها بی خبر است. و برای مصون ماندن از تاثیر منفی رفتارش بر آن عوالم باید دست به دامان وحی شود. و تمام رفتار و اعمال خود را با دستور العمل دین منطبق می کند. و طبق آنچه از دین (خصوصا دین تحریف نشده ای چون اسلام) می بینیم، دستورات دینی تمام حوزه های سیاسی و اجتماعی را در بر می گیرد. مسائل مالی نظیر خمس و زکات و احکام تجارت، دستور جهاد و هجرت و مساله امامت و رهبری و ... همه مسائل دینی حاضر در صحنه اجتماع هستند. و چگونه کسی که تسلیم در مقابل دین در تمام صحنه ها را لازم دانسته، در این موارد به عقل محدود خود منحصر می شود و راهی که هزارها سال بشر با آزمون و خطا هنوز به نتیجه قطعی نرسیده، می خواهد با آزمون و خطا ادامه دهد؟

این مساله برای کسی که تمام صحنه زندگی را امتحان الهی می داند، بسیار واضح تر است. آنجا که سخت ترین امتحان الهی در ولایت و امامت است، چگونه می توان دین را به ۴ رکعت نمازی که در گوشه خوانده می شود، منحصر کرد؟

۴- اگر دستورات دین را به دو دسته مسائل عبادی و مسائل اجتماعی تقسیم کنیم، حتی عبادی ترین اعمال نیز، بی تاثیر در اجتماع نیستند. به عنوان نمونه نماز سبب می شود تکبر انسان از بین برود، آیا انسان متکبر و غیر متکبر در جامعه انسانی رفتار و تعامل یکسانی دارند؟
خلاصه اینکه پذیرش دستورات دینی، برای عده ای سنگین است و چون خود را بنده خدا نمی دانند، می خواهند خدای متعال تحت دستور آنها باشد (نعوذبالله) که کجا خدای متعال حق دارد سخن بگوید، و کجا خدا حق حرف زدن ندارد.

نظرات