چندسال از نافرمانی شیطان می گذرد و آیا شیطان فقط برای گمراهی نسل آدم و حوا بوده؟

شیطان

شیطان می تواند به هر موجود خبیثی اطلاق شود. اما آنچه غالبا به عنوان شیطان یاد می شود، همان ابلیس است که سردسته شیاطین می باشد.
آنچه از آیات قرآن و روایات استفاده می شود، اینکه تا قبل از خلقت حضرت آدم (ع) شیطان از بندگان درگاه الهی بوده است. تا آنجا که خطاب دستور سجده بر آدم که متوجه ملائک بوده، او را نیز شامل شده است:
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرینَ؛[بقره/۳۴] و به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده كنید. همه سجده كردند جز ابلیس، كه سرباز زد و برترى جست. و او از كافران بود.»

و قبل از قیامت نیز، مهلت او تمام می شود:
«قَالَ رَبّ‏ِ فَأَنظِرْنىِ إِلىَ‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ* قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِینَ* إِلىَ‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ؛[حجر، آیات ۳۶-۳۸] گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مى‏شوند مهلت ده.* گفت: تو در شمار مهلت‏یافتگانى.* تا آن روزى كه وقتش معلوم است.»

این جمله جواب خداى تعالى به ابلیس است و در آن اجابت قسمتى از خواسته او و هم رد قسمتى دیگر آنست. اجابت است نسبت به اصل عمر دادن و رد است نسبت به قیدى كه او به كلام خود زد، و آن اینكه این مهلت تا قیامت باشد، و لذا فرمود مهلت مى ‏دهم اما تا روزى معلوم، نه تا قیامت. و با در نظر گرفتن سیاق دو آیه مورد بحث بسیار روشن به نظر مى‏رسد كه" یوم وقت معلوم" غیر از" یوم یبعثون" است. و معلوم مى ‏شود خداى تعالى دریغ ورزیده از اینكه او را تا قیامت مهلت دهد، و تا روز دیگرى مهلت داده كه قبل از روز قیامت است.[۱]
بنابراین ابلیس از بعد خلقت آدم و حوا، به شیطنت پرداخته و قبل از قیامت نیز فرصت اغواگری او به اتمام می رسد. با این حساب می توانیم بگوییم حدود ۸ هزار سال از اغواگری شیطان می گذرد. چون طبق برخی از تاریخ ها از زمان آدم تا نوح(ع) هزار سال، از زمان نوح تا ابراهیم(ع) هزار سال و از ابراهیم تا موسی(ع) هم هزار سال، جمعاً سه هزار سال گذشته است. میان حضرت موسی و حضرت عیسی(ع) ۱۹۰۰ سال و میان حضرت عیسی و پیامبر اكرم(ص) ۵۶۹ سال فاصله است. و بعد از ایشان نیز بیش از هزار سال گذشته است با جمع این اعداد حدود هشت هزار سال از خلقت آدم ابوالبشر می گذرد. و شیطان نیز به اغواگری پرداخته است.

[۱]. ترجمه المیزان ج ۱۲ ص ۲۳۴.

نظرات