علیرغم تهدید انسان به جهنم، چگونه می توان مدعی آزادی و عدم جبر شد؟

این سوال ناشی از عدم درک صحیح مفهوم جبر و معنای مورد ادعا، درباره آزادی و اختیار انسان هاست. که برای توضیح آن باید گفت: جبر انواع مختلفی دارد و آنچه نفی می شود، یکی از انواع آن تنها در بعضی از حیطه هاست. و آن اینکه انسان در رفتار خود، با دو گزینه متفاوت برای انجام یا ترک مواجه است. و اگر فعلی را خودش انجام دهد، نسبت به آن مجبور نیست.

بر خلاف اینکه مثلا دست و پای کسی را بسته باشند و با زور او را به جایی ببرند. یا دهان کسی را با فشار باز کرده، و چیزی را در حلقش بریزند، به گونه ای که هیچ راهی برای عدم خوردن نداشته باشد. و آنچه نفی می شود، این نوع جبر در اعمال و رفتار انسان هاست.

و همین مقدار که انسان در مقابل فعلی با دو گزینه انجام یا ترک مواجه باشد، برای بیان اختیار داشتن او کافی است. مثلا دانش آموز مختار است که برای امتحان خود مطالعه بکند یا نکند. و اینکه اگر مطالعه نکند، سبب مردودی او می شود، هیچ منافاتی با اختیارش ندارد. چون اختیار به محض آنکه شخص می تواند درس نخواند، محقق شده است.

بنابراین چشیدن نتایج سوء یک عمل، و تبعات منفی داشتن یک عمل، هیچ منافاتی با داشتن اختیار و آزادی ندارد. و اگر کسی آزادی را این گونه معنا کند، طبیعی است که هیچ انسانی آزاد نخواهد بود. چون هر عملی نتیجه ای دارد که قطعا رخ خواهد داد. و اتفاقا اگر این قطعیت (جبر علت و معلول) نباشد، اختیار انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت. چون نمی توان قبل از انجام یک فعل، عواقب آن را سنجید و سپس انتخاب کرد.

بیشتر از این از آزادی، در حد یک مخلوق مانند انسان نیست. انسان اختیاری ندارد که مانع پیری خود شود، کما اینکه اختیاری برای تولد خود نداشته است. و همین اموری که از توان انسان خارج است و هیچ اختیاری نسبت به آنها ندارد، نکته ای مهم و دلیل بندگی انسان و وجود خالق متعال است.

بنابراین آنچه مهم است، اینکه ما می توانیم با اعمال و رفتار خودمان، نتیجه کارمان را مشخص کنیم که آیا به سمت بهشت خواهیم رفت یا آنکه اعمال ما در باطن، چیزی جز جهنم در پی نخواهد داشت.

إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (۳   انسان) ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس.

کلمات کلیدی: 

دیدگاه‌ها

سلام. نماز و روزتون قبول ... مومن ، همین که ما به جبر خلق شدیم و به جبر می میریم / همین که انتخاب خانواده و مکان و زمان تولدمون دست خداست / همین که هرجا بریم زمین خداست و راه فراری نداریم ازش / همین که سرنوشت ما از روز الست و قبل از تولد دنیایی مشخص و حتمیه یعنی جبر / وسط این جبر عظیم طولی ما فقط به اندازه ی تغییرات عرضی مختاریم . مثل یک کسی که مجبوره توی یک جاده طولی حرکت کنه اما در حد چپ و راست بردن فرمون و حرکت مختصر عرضی مختاره ... / نیازی به تهدید و تشویق نیست همین که یا بهشتی هستی یا جهنمی یعنی جبر نسبی ... ما مجازیم به انتخاب یکی از این دو جبر ... اسم این انتخاب کننده بودن رو نمیشه قطعا اختیار گذاشت ! در کل ما ضعیف و مجبور و تسلیمیم ... منه نوعی نمیتونم خودکشی کنم چون از خدا راه فراری ندارم بعد از مرگ . منه نوعی روزی خواهد رسید که دست و پام از کنترلم خارج بشن و برعلیه من شهادت بدن . ببین ؟ من حتی در حد اندام و بدن خودمم مختار و صاحب نیستم . من امانت دار خدام . من امانت خدام . من با حیوان تنها تفاوتم اینه که میفهمم که مجبورم و تسلیم و امانت خدا ... ولی چه میشه کرد؟ زندگی همینه دیگه . فقط باس از خود کریمش خواست بکُشه و این زجر بزرگ زندگی رو تمام کنه . من میفهمم وقتی میگن مرگ نعمته یعنی چه ! بگذریم. سوالات منه ۳۰ ساله : ۱- من علاقه ای به ازدواج کردن ندارم به هر دلیلی ... آیا مختارم ؟ چرا باید دینم نصفه و نیمه باشه در صورت عدم ازدواج؟ خیالتون راحت گناهایی که مربوط به عدم ازدواجن رو انجام نخواهم داد . ۲- من میتونم خدا رو از زندگیم کنار بذارم و از جنابش تقاضا کنم منو امتحان نکنه ، منو به کمال نرسونه یا ابتلا و آزمایش و ... یا منو بخاطر اشتباهاتم و گناهام آزار نرسونه و جزا نده ؟ خودم میخوام خودمو بسازم . روزه مگه؟ خودم میخوام خودمو امتحان کنم . کی بهتر از خودم؟ من اگه نخوام یهویی بدون خبر فقیر و بی پول و تنها بشم باس کیو ببینم؟؟ ؟ برعکس اگه نخوام یهویی برنده جایزه یه بانک یا پول یا خوبی و خوشی خارج از اختیار بشم کیو باس ببینم ؟؟؟ ای بابا اصلا من اگه نخوام برم سمت خدا چرا باس گوشمالی بشم؟ جواب اینه که من تا اون حد اختیار ندارم ! این یعنی جبر. شما بگو لطف خدا. من میگم این توفیق اجباری همون جبره ... ۳- چرا باید زندگی کنم ؟ لابد جواب اینه تا به دنیا نیای که نمیشه ازت پرسید دوست داری بیای یا نه ! خب این همون جبره دیگه ... چرا اگه خودکشی کنم میرم جهنم ؟؟ چون من اختیار خودم دست خودم نیس این یعنی جبر ... ۴ - میگن یه گروه دانشمند تحقیق کردن و فرضیه دادن که گذشته و حال و آینده هرسه همزمان با هم اتفاق میفتن اما آینده برای ما قفل و بلاک شده بخاطر شرایط بدنی و دنیایی و روانیمون / فقط گاهی توی بعضی خواب ها و رویاها اون قفل باز میشه و .... .اگه این تایید بشه یعنی همون جبر نسبی به همراه اندکی انتخاب کنندگی . نیست ؟ اتفاقا طی طریق و خبر از آینده دادن هم توجیه میشه برای بزرگان ... ۵ - خدا فقط وقنی واقعا مهربون و رحمان و رحیمه که قبول کنی مجبور و تسلیمی ولاغیر.من قبول نداشتم یه جوری گوشمو پیچوند که بفهمم مجبورم .... این یعنی جبر ... - به نظر من جبر سایه انداخته رو انتخاب ها به قول من و به قول شما اراده ها ... به قول افلاطون ما واقعیت نیستیم ما سایه ای از واقعیتیم ... / سوال نهایی که باید حتما جواب بدین اینه : چطور ممکنه خدای نامحدود و بدون نقص و حاکم و مصمم و محکم و معین و بلاشک و ابدی و اول و آخر و ظاهر و باطن عاشق خلقی بشه که یه موجود محدود شده ی ناقص محکوم نامعین مردد فناپذیره که اول و اخر و ظاهر و باطنش ش رو میدونه ! یعنی چی من متوجه نمیشم ! خدا میگه : ((( هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.))) یعنی خدا منتظر این اتفاقه از موجودی که خالقش اونو تحت تعارضات و امتحانات و ابتلائات و تضاد ها و انتخابات سخت قرار داده جوری که امید به نجاتش صد بار کمتر از هلاکشه ؟ منظورم اینه که خدا میتونست از اول همچین موجودی خلق کنه و خودشو معتل ماها نکنه که آیا میریم طرفش یا نه ! در ضمن من نمیفهمم چطور خدایی که همه چی رو میدونه ، منتظر انتخاب ماست ؟!؟!!!!؟؟؟؟!!!! خب این که میشه همون جبر. مثال : فلان عارف از قبل تولدش نظر کرده بوده و بعد ها عاشق و معشوق خدا میشه . خب اینو خدا میدونه ... یعنی چی این ؟!!! خب این همه زمان صرف کردن براچیه آخه !!! یا این به قول عرقا طی طریق و سلوک برای چیه ؟!! مثل اینکه خدا آهنربا باشه و یه مشت خلق مثل براده های مخنلف خلق کنه ولی بینشون فقط بعضیا رو از اهن بسازه . خب معلومه اون براده های اهن میان سمتش و میشن عاشق و عارف و پیامبر و خاصان . بقیم که .... این کجا لذت داره برای خدا؟؟؟ من هرچی به اقعال خدا بیشتر فکر میکنم کمتر متوجه میشم و دورتر میشم ازش. جریان چیه ؟؟؟ رفتم پیش روان شناس ازم تست نمیدونم چی گرفت گفت تیپ شخصیتی تو INTP هستش یعنی هیچیو نمی پذیری مگه اینکه عقلت تایید کنه . حالا چه عشق باشه چه خدا چه ... من گفتم خدا رو با عقل و منطق بیشتر از خیلیا پذیرفتم اما دلیل اعمال و رفتاراشو نه !!!! / چکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تصویر پاسخگوی اعتقادی

پاسخ :
با سلام وتشکر .
چون گفته اید هر چه عقل ومنطق قبول نمد آن می پذیرید این حرفی درست است .
پس از همین جا شروع کنیم چند سوال منطقی :
۱- اگر یک دانش آموز به معلمش بگوید : سر کلاس نمی آیم به تو چه ؟ درس نمی خوانم به تو چه ؟ تکالیفم انجام نمی دهم به تو چه ؟ امتحان نمی دهم به تو چه ؟
ووووو ود ر عین حال توقع داشته باشد که با سواد ودر امتحان قبول شود آیا این منطقی است وعقل شما آن را می پذیرد ؟
۲- یک مریض به طبیب بگوید : دارو های شما را مصرف نمی کنم به تو چه ؟ پرهیز نمی کنم به تو چه ؟ در پی در مان وعجلاج خود نمی روم به چه ؟ وووو ودر عین حال توقع داشته باشید که خوب وسالم شود آیا این منطقی است وعقل تان قبول می کند ؟
آنچه جناب تان مطرح نموده اید شبیه این دو مثال است وانسان را به یاد این گفته مولوی می اندازد :
کرده‌ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را (۱)
گفته ها وتصورات فوق در واقع یک نوع سفسطه است ونه تعقل ومنطق .
اما در باره فلسفه خلقت به طور کلی توجه داشته باشد عرفا معتقدند چون خداوند اراده نمود از خفا بیرون آید و جمال اسما و صفات خود را در اشیا و افراد مشاهده نماید، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرینش انسان و سایر پدیده‏ها ظهور و تجلى است. (۲)
فلاسفه اسلامى گفته‏ اند: چون خداوند دارای همه کمالات است و هیچ نقصى در او نبوده و بى نیاز مطلق است، هیچ گونه کمبودى ندارد تا بخواهد با آفرینش جهان یا انسان، آن را جبران نماید و یا سودى از آفرینش عالم و آدم نصیب او شود. خداوند چون کامل است، لازمه کمالش فیّاضیت و بخشندگی است، پس باید فیض بخشى و بخشندگى کند، در نتیجه باید جهانى زیبا و کامل بیافریند. بنابراین صدور وجود و هستى از خداوند یک فرایند ضروری است.(۳) تصور شما وهر فردی دیگر که به هر دلیل
این طور تصور دارید نمی شود که کل واقعیت نظام خلقت را تغییر دهد وهمه علل هستی را از کار بیندازد .
اما این که گفته اید : ( من هرچی به اقعال خدا بیشتر فکر میکنم کمتر متوجه میشم و دورتر میشم ازش. جریان چیه ؟؟؟ .......... رفتم پیش روان شناس ازم تست نمیدونم چی گرفت گفت تیپ شخصیتی تو INTP هستش یعنی هیچیو نمی پذیری مگه اینکه عقلت تایید کنه.)
در باره آن روان شناس با ید اشاره شود : حرف ایشان یا غلط واشتباه است ویا از روی غرض گفته ویا تشخیص درست نداده است . چون خدا گریزی بر خلاف عقل است و نه خدا محوری .
اما در باره شک در باره خدا ودروی شدن از او باید گفت :
در ابتدا باید اشاره شود که در این باره شهید مطهری در مقاله تحت عنوان «جست و جو حقیقت» نکته‌های بسیار سودمندی مطرح کرده است. تفصیل سخنان ایشان را در جای خود (۴) مطالعه نمایید که بسیار برای شما مفید است.
بر اساس تحلیل حکیمانه ایشان، خلاصه ای از گفته‌های شان در این جا بازگو می‌شود:
ایشان معتقد است که برخی افراد در دوران زندگی از نظر شک و یقین دچار بحران می‌شوند. بحران ممکن است در آغاز نوجوانی از حدود دوازده تا سی سالگی برای آن ها به وجود بیاید (افراد طبق شرایط خاص در این باب متفاوت اند). به هر حال، بحرانی است در افکار و عقاید مذهبی انسان و رفتارهای گوناگون فردی و اجتماعی و اخلاقی. این گونه افراد در شرایط حساس قرار می گیرند. باید با آنان از راه درست برخورد شود. با آرامش و منطق به شبهات فکری آن ها جواب داده شود. آن ها نیز باید تلاش نمایند از طریق پرس و جو از کارشناسان مربوط مشکلات فکری و روحی خود را برطرف سازند.
شک از دید ایشان، دو نوع است؛ یکی شک مقدس و دیگر شک غیر مقدس. شک قسم دوم، ویرانگر و خطرناک است. اگر علاج نشود، انسان را به تباهی می‌رساند؛ اما شک مقدس، انسان را وادار می‌کند که در پی حقیقت برود. مثل درد برای بیمار است. هر بیماری اگر درد داشته باشد، بالاخره شخص را وادار می‌کند که در پی درمان برود. اگر درد نداشته باشد، او را نسبت به بیماریش بی تفاوت نگاه می‌دارد و بالاخره از پا در می آورد.
شک مقدس، مثل بیماری با درد است. خودش یک نوع درد روحی است و باید در پی علاجش رفت. کسی حضور رسول خدا آمد و عرض کرد: هلاک شدم، به فریادم برسید. پیامبر فرمود: حتماً شیطان آمده از تو پرسیده که تو را کی آفریده است؟ عرض نمود: آری. حضرت فرمود: در جواب شیطان گفتی: مرا خدا آفریده است. بعد شیطان پرسید که پس خدا را کی آفریده؟ و نتوانستی جواب او را بدهی.
برای همین، سراسیمه آمدی تا نجات یابی. نگران نباشید خداوند تو را نجات می‌دهد. عبادت خداوند، نماز، ذکر و دعا زیاد بخوان. تمام وسوسه ها از ذهن تو برطرف می‌شود. آن شخص طبق دستور رسول خدا پیوسته در عبادت و دعا بود و از وسوسه شیطان نجات یافت. (۵)
با توجه به این بیان، جواب شما به دست خواهد آمد؛ ولی اگر امور یادشده در پرسش از حد وسوسه و خطور در ذهن به مرحله باور نرسد و موجب انکار عقاید دینی نشود و کارهای عملی غیر اخلاقی نیز انجام نشود و فقط خطور در ذهن باشد، گناه محسوب نمی‌شود و هیچ اشکالی ندارد. البته چون باعث آزار و اذیت خودتان است، آن را درمان کنید.
پاورقی :
۱- مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۵۲.
۲. سید حسن ابراهیمیان، انسان‏شناسى، ص ۱۱۵ و ۱۱۴.
۳. همان، ص ۱۱۶ و ۱۱۵، با تلخیص.
۴. مجموعه مقالات، انتشارات جامعه مدرسین قم، ۱۳۶۲ ش.
۵. مطهری، مجموعه مقالات، ص ۲۶۸ و ۲۷۰.

سلام .ممنون که اهمیت دادین و جوابمو پاسخ دادین .من دچار شک نیستم اتفاقا خیلیم راهمو بلدم .. اگه شک داشتم هیچوقت اینجوری سوال مطرح نمیکردم یا به قول شما سفسطه ... راستش همه ی این سوالا و حرفا بهونه بود . همش بخاطر اینه که من از زندگیم راضی نیستم . فقط می خواستم کمی لج کنم با شما . چون از خدا دلخورم و باهاش لج کردم ... میدونم در واقع با خودم لج کردم ! خدا که اصلا نیازی به من نداره اما سختی زندگی فشار میاره بهم و گاهی باعث میشه چرندیات ببافم و یقه ی خدا رو بگیرم !! مطمئنم خدا رو خوش نمیاد و لابد گناه و ناسپاسی هم محسوب میشه ... معذرت میخوام ازتون...

سبحان الله

نظرات