آیا بعد از فتح مکه، به کسی که اسلام را نمی پذیرفت، آزادی حضور در مکه می دادند؟
یکی از مهربانانهترین و بزرگمنشانهترین برخوردهای پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، اعلان عفو عمومی مکه و بخشش و مدارا با سران کفر و شرک و دشمنان دیرین خود، پس از فتح مکه بود. گروههای متعصب و لجوجی که جنگهای خونین علیه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به راه انداخته و اصحاب و یاران آن حضرت را به شهادت رسانده بودند، با فتح مکه و تسلط پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر آنها سکوت وحشتآفرینی بر آنها حکمفرما بود و نفسهایشان در سینه حبس شده بود و افکار مختلفی به ذهنشان خطور میکرد. آنان با یادآوری ظلمهایی که بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روا داشته بودند، مجازات سنگینی را انتظار میکشیدند. در چنین وضعیتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) سکوت آنان را شکست و چنین فرمود:
«ماذا تقولون؟ وماذا تظنون؟...» (چه می گویید و چه می پندارید) مردم بهتزده و نگران، باصدای لرزان گفتند: ما چیزی جز نیکی و خوبی درباره تو نمیاندیشیم... . پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز با خطاب به آنان فرمودند: من نیز همان جملهای را که برادرم یوسف به برادران ستمگر خود گفت، امروز به شما میگویم:
« قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛[یوسف/۹۲] امروز بر شما ملامتی نیست، خدا گناهان شما را میآمرزد و او ارحم الراحمین است»[۱]
پیامبر مهر و رحمت با این جملات امیدوار کننده، پیام عفو عمومی خود را اعلان نمود و چنین ادامه داد:
شما مردم هموطنان بسیار نامناسبی بودید. رسالت مرا انکار کردید، مرا از خانهام بیرون راندید و در دورترین نقطه که پناهنده شده بودم، با من به نبرد برخاستید؛ ولی من با این جرائم همه شما را میبخشایم و بند بندگی را از پای شما باز میکنم و اعلان مینمایم که: «اذهبوا فانتم الطّلقاء... (بروید شما آزادید).[۲]
در آن روز جز موارد اندکی که غیر از حضور در جبهه کفر، مرتکب جرم های خاصی شده بودند، همه مورد عفو و بخشش پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) قرار گرفتند. حتی عده ای از همان کسانی که مرتکب جرم های شخصی شده بودند، و بخشش آن ها امکان داشت، بخشیده شدند. همانند وحشی، قاتل حمزه سید الشهدا و هبار بن اسود قاتل دختر پیامبر(ص) که ولی دم مقتولین این دو، خود پیامبر (ص) بود، بخشیده شدند. و درباره حضور در جبهه کفر شعار پیامبر (صلی الله علیه و آله) این بود: الاسلام یجبّ ما قبله کسی که اسلام را پذیرفت، از گذشتهاش چشمپوشی میشود.[۳]
لیست کسانی که به دلیل جرایم خاص باید مجازات می شدند، بدین شرح است: عـبـدالله بـنسـعـدبـنابـیسـرح، عبدالله بن خطل. حـویرث بن نقیذ، عکرمةبنابیجهل، هـبـاربـن اسـود، مقیسبن صبابه، وحـشـی، هند، فرتنی و قرینه و ساره. و علاوه بر اینان، کسانی نیز گریختند و یا پنهان شدند که بیشترشان امان یافتند و بعدا خودشان مسلمان شدند.[۴]
در این جا مواجهه پیامبر (ص) با بعضی از کفار مکه را ذکر می کنیم:
۱-زهیر بن ابی امیه و حارث بن هشام
در فتح مکه، امهانـی، خواهر امام علی(علیه السلام)، دو نفر ازخویشان شوهرش بنامهای حـارثبـن هـشـام و زهـیـربـن ابـی امـیـه را که گـریـخـتـه و بـه خـانـهاش پناه آورده بودند، پناه داد. علیبن ابیطالب(علیه السلام) به خانه وی رفت و گفت: به خدا قسم که اینان را میکشم؛ اما امهانی در خـانـه را بـسـت و مانع از کشتن آنها شد. سپس نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رفت، جریان را به اطلاع آن حضرت رساند و برای آن دو امان خواست. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز در خواست امهانی را پذیرفت و فرمود: «ما هم به هر کسی که تو پناه دادهای، پناه دادیم و هر کس را امان دادهای در امان است.»[۵]
۲ـ ابوسفیان
این دشمن دیرینه و قسمخورده اسلام و پیامبر اعظم (صلی الله علیه و اله) که علیه رسول خدا جنگهایی همچون بدر کبری، سویق، احد، حمراءالاسد، بدر الموعد و خندق را فرماندهی و ساماندهی کرده و نیز در فتح مکه در دل مردم ترس و رعب ایجاد کرده بود، پس از مخالفتهای مداوم ناکام مانده بود، سرانجام در فتح مکه که پایان خط مبارزات ابوسفیان بود و راه چارهای برای ادامه دشمنی اش نداشت، با خواندن أشهد أن لا اله الا الله ایمان آورد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز او را بدون یادآوری گذشته سیاهش، محترم شمرد، به او مقامی داد و جملات تاریخی خود را چنین بیان نمود:
ابوسفیان میتواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود، و یا سلاح به زمین بگذارد و بیطرفی خود را اعلام کند، و یا در خانهاش را ببندد، ویا به خانه ابوسفیان پناه ببرد، ویا به خانه حکیم بن حزام برود، از تعرض ارتش اسلام مصون خواهد ماند.[۶]
۳ـ عکرمة بن ابی جهل
او آتش افروز جنگهای پس از بدر است که پیغمبر در فتح مکه خون او را هدر اعلان کرده بود. اما به درخواست همسرش، پیامبر او را بخشید.[۷]
۴ـ. صفوان بن امیه
او علاوه بر جنگهای خونین علیه اسلام و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، مسلمانی را به خاطر انتقام خون پدرش امیه که در جنگ بدر کشته شده بود، در مکه جلو دیدگان مردم به دار آویخته بود. لذا پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) خون او را هدر اعلان نموده بود. وی از ترس مجازات تصمیم گرفته بود که از طریق دریا از حجاز خارج شود. کسی او را نزد پیامبر(صلی الله علیه و اله) شفاعت کرد. آن حضرت با کمال مدارا و مهربانی بزرگترین جانی زمان را مورد عفو قرار داد و عمامه خود را که با آن وارد مکه شده بود به عنوان نشانه امان به وی داد. صفوان پس از این امان وارد مکه شد. پیامبر(صلی الله علیه و اله) باکمال بزرگواری و آزادمنشی به وی گفت: جان و مال تو محترم است؛ ولی خوب است که مسلمان شوی. او دوماه مهلت خواست که درباره اسلام به فکر و بررسی بپردازد؛ رسول خدا فرمود، به جای دو ماه چهار ماه به تو مهلت میدهم تا با بصیرت کامل دین اسلام اختیار کنی. صفوان قبل از چهار ماه به دین اسلام شرفیاب گردید.[۸]
۵ـ وحشی
او غلام هند همسر ابوسفیان است که در جنگ «احد»، حمزه، عموی پیامبر را به شهادت رساند و پیامبر حکم قتل او را صادر کرد. او پس از فتح مکه به طائف گریخت؛ اما پس از مدتی، در وفد ثقیف، ناگهان بر پیغمبر وارد شد و شهادتین گفت و پیغمبر او را بخشید، اما فرمود: به جایی برو که دیگر تو را نبینم. او مسلمان شد و در جنگهای ردّه، مسیلمه کذاب را کشت.[۹]
۶ـ. هبار بن اسود
او کسی بود که شتر زینب، دختر پیغمبر، را رم داد و زینب از میان هودج به زمین افتاد و طفل خود را سقط کرد و خود نیز به واسطه همان مرض از دنیا رفت. پیغمبر در فتح مکه خون او را هدر اعلان کرده بود، ولی پس از مدتی بر پیغمبر وارد شد و گفت: «... می خواستم به عجمها پناه ببرم، ولی فضل و بخشش تو را به یاد آوردم... .» او تقاضای بخشش کرد و پیغمبر او را عفو نمود.[۱۰]
اینها نمونه هایی بود از برخورد پیامبر (صلی الله علیه و آله) با مشرکان مکه،که از پیامبر امان خواستند و آن حضرت هم به آنها امان داد حتی بدون آنکه صحبتی از اسلام آوردن آنها شده باشد.
پیامبر اسلام در فتح مکه هیچ کسی را به پذیرش اسلام مجبور نکرد و هر کس مسلمان شد به انتخاب خودش بود. گرچه بسیاری از مشرکان بد سابقه مسلمان شدند. اما کسان زیادی تا سال نهم-سال نزول سوره برائت- و اندکی پس از آن بر شرک باقی بودند و در مکه زندگی می کردند.[۱۱] بنابراین کسی مجبور به ترک مکه نشد.
پی نوشتها:
[۱]. واقدی، المغازی، ج۲ ۸۳۵؛ بحار الانور، ج۲۱، ص۱۰۷ و ۱۳۲ و سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۳۷.
[۲]. ابنهشام، السیرة النبویة، ج۴، ص۴۲۶؛ کمالی، سیدعلی، خاتم النبیین، ص۱۰۴ و سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۳۸.
[۳]. واقدی، المغازی، ج۲، ۸۴۹.
[۴]. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۵۷؛ ابنهشام، السیرة النبویة، ج۴، ص۴۱۱؛ الصالحی الشامی، محمدبنیوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۳۴۱.
[۵]. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۳۰؛ ابنهشام، السیرة النبویة، ج۴، ص۴۱۱.
[۶]. ابنهشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۴۰۰ـ۴۰۴؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۱۶ـ۸۱۸ و سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۲۷.
[۷]. ابنهشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۴۱۷؛ کمالی، خاتم النبیین، ص۹۸ و سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۴۴.
[۸]. ابنهشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۴۱۷ و سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، ص۳۴۵.
[۹]. کمالی، سیدعلی، خاتم النبیین،ص۹۵.
[۱۰]. همان، ص۹۶.
[۱۱]. سیرۀ رسول خدا(ص) رسوا جعفریان،ص۶۳۱.
نظرات