پرسش: آیا بنی امیه و بنی عباس و پیامبر(صلیالله علیه و آله) با هم رابطه فامیلی دارند؟
پاسخ:
بین بنی امیه و بنی هاشم، ارتباط و نسبتی وجود ندارد. دلائل این امر عبارتند از:
۱. فرزند خواندگی در زمان جاهلیت
فرزند خواندگی، سنتی بود که در دوره جاهلیت، میان مردم جزیرة العرب و حتی سرزمینهای متمدن آن روز مانند: روم و ایران، بسیار رواج داشت.(۱) آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود، انتخاب میکردند و آن را پسر یا دختر خود میخواندند.
۲. محرومیت بنیامیه از سهم ذی القربی
پیامبر هنگام تقسیم سهم «ذوی القربی» هیچ سهمی، برای فرزندان عبد شمس(بنی امیه) و فرزندان نوفل قرار نداد و آن را مختص به بنی هاشم و بنی مطلب کرد.(۲)
این شیوه تقسیم، موجب اعتراض عثمان بن عفان و جبیر بن مطعم شد. پیامبر فرمود: «انما بنوهاشم و بنو المطلب شیء واحد»(۳) تنها بنیهاشم و بنیمطلب مانند یکدیگرند»
۳. افشاگری نسب معاویه از سوی امام علی(علیه السلام)
امام علی(علیه السلام) در پاسخ به نامه معاویه میفرماید:«و اما قولک انا بنو عبد مناف فکذلک نحن ولکن لیس امیة کهاشم و لا حرب کعبدالمطلب و لا ابوسفیان کأبی طالب و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق..»(۴) اینکه ادعا کردی ما فرزندان عبد مناف هستیم، آری ما هم چنین هستیم؛ اما جد شما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند، عبد المطلب و ابوسفیان، مانند ابوطالب نخواهند بود. هرگز ارزش مهاجران، چون اسیران آزاد شده نیست و حلالزاده مانند، مجهول النسب نیست...».
ظاهر این فراز از نامه، نشان میدهد که اولاً، اگر ادعای انتساب به عبد مناف(پدر هاشم و جد اعلای پیامبر(صلی الله علیه و آله) از سوی معاویه، باید بداند که امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز چنین انتسابی را دارد. ثانیاً، از کلمه «لکن» که برای استدراک و دفع توهم است و نیز به قرینه تقابل فضایل موهوم معاویه و فضایل واقعی علی(علیه السلام)، فهمیده میشود، انتساب معاویه به عبد مناف، روشن و قطعی نیست.
۴. انکار صریح عرب بودن امیه در برخی منابع
ابوالقاسم علی بن احمد کوفی، از دانشمندان سده چهارم، درباره امیه مینویسد: «عبد شمس بن عبد مناف، (برادر هاشم بن عبد مناف) بردهای رومی به نام امیه داشت که او را فرزندخوانده و منسوب به خود کرده بود. بنابراین، نسب بنی امیه به اینجا منتهی میشود و اصل آنها رومی میباشد».(۵)
اما بنی عباس، همه از بنی هاشم بودند. عباس، عموی پیامبر بود و نسل عباسیان از عبدالله بن عباس است.
پی نوشت ها:
۱. طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه همدانی، ج۱۶،ص۴۱۱.
۲. صحیح بخاری، ج۵، ص۷۹
۳. همان، ج۴، ص۱۵۵
۴. نهج البلاغه،نامه۱۷.
۵. ابوالقاسم کوفی، الاستغاثه،ج۱،ص۷۶.
نظرات