ایرانیان چگونه اسلام آوردند؟
در ابتدا باید اشاره شود اسلام آوردن مردم ایران، به تدریج صورت گرفت. چنین نبود که همه مردم ایران در یک زمان اسلام را پذیرفتند.
مردم ایران در برابر مسلمانان، مقاومت نکردند و به این جهت، دین اسلام زود در ایران پیشرفت کرد.
علت شکست نیروهای نظامی حکومت ایران، ناتوانی نظامی آنان و یا تنها روحیه قوی مسلمانان نبود، بلکه علت اصلی شکست نیروهای جنگی ایران در برابر هجوم مسلمانان، ناراضی بودن مردم ایران از حکومت و آیین خود بود. آنان نخواستند بجنگند و حتی گاهی با مسلمانان همکاری میکردند. (۱)
مردم ایران، در زمان بعثت و حیات حضرت رسول(ص)، به اسلام توجه کردند و به تدریج و با میل و رغبت آن را پذیرفتند. اولین کسی که از ایرانیان اسلام آورد، سلمان فارسی بود. (۲) سلمان یک فرد عادی نبود. او از پیشوایان دینی بود و اسلام آوردن وی به طور طبیعی در دیگر ایرانیان نیز اثر داشت. سلمان، از نظر مقامات معنوی، به اندازهای بالا رفت که جزو مقرّبان پیامبر اسلام شد؛ به طوری که پیامبر خدا در روایتی فرمود: «خداوند مرا به محبت چهار نفردستور داده است: علی بن ابی طالب، سلمان فارسی، ابوذر و مقداد». (۳)
در حدیث دیگری آمده است: ایمان ده درجه دارد. سلمان در درجه دهم، ابوذر در درجه نهم و مقداد در درجه هشتم آن قرار دارند . (۴) سلمان، در حقیقت رهبر مسلمانان ایران در آن زمان بود.
دومین مسلمان از ایرانیان «باذان بن ساسان» است . پس از باذان بسیاری از ایرانیان ساکن یمن، مسلمان شدند . اسلام این ها در زمان پیامبر(ص) بود. باذان مورد توجه پیامبر اسلام قرار داشت. ایرانیان در زمان رسول اکرم(ص)، با میل و رغبت دین اسلام را پذیرفتند وهیچ گونه زور و تهدیدی در کار نبود؛ چنان که در کتابهای تاریخی آمده است: پیامبر اسلام(ص) در سال ششم هجری، به پادشاهان و رؤسای کشورها نامه نوشت و آنان را به دین اسلام دعوت کرد.
حضرت رسول، نامه ای به پادشاه ایران خسرو پرویز نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. متن نامه پیامبر(ص) چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسول الله الی کسری عظیم فارس. سلامٌ علی من اتّبع الهدی و آمن بالله و رسوله و شهدان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله. ادعوک بدعایة الله فانّی انا رسول الله الی الناس کافة لأنذر من کان حیا ویحقّ القول علی الکافرین. اسلم تسلم. فان ابیت فعلیک اثم المجوس؛
به نام خدای رحمان و رحیم. از محمد فرستاده خدا به کسری بزرگ ایران. سلام بر آن کس که پیرو هدایت باشد. به خدا و فرستادهاش ایمان بیاورد و گواهی دهد معبودی جز «الله» نیست، همتایی برای او نیست و محمد عبد و فرستاده او است. تو را به دعوت الهی به سوی اسلام دعوت میکنم؛ زیرا که من فرستاده خدا به سوی همه مردم هستم و تا زنده دلان را انذار کنم و عذاب خدا بر کافران فرودآید. تسلیم خدا باش، سالم بمان و گرنه گناه زرتشتیان به گردن تو است. (۵)
پادشاه ایران نامه را پاره کرد و گفت: ببینید چه کسی برایم نامه نوشته است؟! او که عبد من است. (۶)
فرستاده پیامبر خدا به مدینه برگشت و داستان پاره کردن نامه را برای پیامبر(ص) نقل کرد. آن حضرت فرمود: خداوند حکومتش را بگسلد، (۷).
عامل خسروپرویز در یمن، شخصی به نام «باذان» بود. خسروپرویز به باذان نوشت: دو نفر به سوی این مردی که در مدینه است بفرست تا او را نزد من بیاورند.
باذان «بابویه» را مأمور این کار کرد و مردی به نام «خرخسره» را همراه او ساخت. باذان نامهای هم به حضرت محمد(ص) نوشت و در آن نامه تأکید کرد که با این دو نفر نزد کسری در ایران برود. باذان به «بابویه» هم گفت: نزد «محمد» برو، با او سخن بگو و به من گزارش بده.
بابویه و خرخسره به مدینه رفتند و خدمت حضرت رسیدند. بابویه به حضرت رسول(ص) گفت: مرا باذان فرستاده است تا تو را نزد کسری پادشاه ایران ببرم و اگر با ما به ایران بیایی برایت خوب است؛ و گرنه پادشاه ایران تو را نابود میکند.
پیامبر(ص) به آن دو نفر گفت: بروید و فردا بیایید تا جوابتان را بگویم.
آن دو نفر رفتند. در همین زمان به پیامبر خدا وحی شد که خسرو پرویز به دست پسرش«شیرویه» به قتل رسید. (شب سه شنبه دهم جمادی الاولی از سال هفتم، شش ساعت از شب گذشته، خسرو پرویز کشته شد). آن دو نفر دوباره آمدند.
پیامبر(ص) به آنان گفت: خسروپرویز به دست پسرش کشته شد .برگردید و به پادشاه بگویید: اگر اسلام را بپذیری، آن چه داری در دستت خواهد ماند.
بابویه و خرخسره به یمن بازگشتند و آن چه را که اتفاق افتاده بود به باذان گفتند. باذان گفت: این گونه سخن گفتن از پادشاهان بر نمیآید، به نظر من او پیامبر است و منتظر میمانیم تا ببینیم پیشگویی او چگونه میشود. اگر کلامش مطابق واقع بود، اوپیامبرخواهد بود و اگر مطابق با واقع نبوده، نظرمان را درباره او اظهار میکنم.
پس از چند روز، نامه شیرویه به باذان رسید و از باذان خواسته بود که مردم را به اطاعت او فرا بخواند. شیرویه در آن نامه نوشته بود که با «محمد» کاری نداشته باشد. با رسیدن نامه شیرویه، باذان به نبوّت پیامبراسلام ایمان آورد و ایرانیان مقیم یمن نیز همراه با او ایمان آوردند. (۸)
پیامبر اسلام(ص) باذان را پس از مسلمان شدنش در مقام خود ابقا کرد و پس از آن که باذان از دنیا رفت، حضرت، پسر او شهر بن باذان را حاکم یمن کرد. باذان و پسرش در راه تبلیغ دین اسلام، بسیار تلاش کردند. شهر بن باذان، در جنگ با نیروهای اسود عَنسی (که در یمن ادعای پیامبری کرده بود) به شهادت رسید و او اولین شهید از ایرانیان در راه اسلام است.(۹)
همان طور که گذشت، باذان و ایرانیان ساکن یمن با مشاهده تحقق پیشگویی غیبی از سوی پیامبر(ص) به حقانیت حضرت رسول پی بردند؛ در حالی که در آغاز کار از احکام اسلامی و قوانین الهی پیامبر اسلام خبر نداشتند. اسلام آوردن ایرانیان به خاطر همین حقانیت پیامبر(ص) بود.
مردم بحرین هم در زمان پیامبر مسلمان شدند. حاکم بحرین و ایرانیان ساکن آن جا اسلام را پذیرفتند.(۱۰) پذیرش اسلام از سوی ایرانیان ساکن بحرین و یمن و ایرانیان دیگر مناطق - آن هم در زمان پیامبر اسلام - بزرگ ترین تأثیر را در دل های مردم ایران گذاشت. بنابراین میتوان گفت که علت اصلی اسلام آوردن مردم ایران، این است که آنان در اثر راهنماییهای علمای مورد اعتماد خود، به حقانیت پیامبر اکرم پی بردند و اسلام را پذیرفتند. در این پذیرش هیچ گونه فشار، زور و تهدیدی در کار نبود، بلکه با میل و رغبت، آن را قبول کردند. (۱۱)
خلاصه آنکه: اسلام آوردن ایرانیان آن گونه که بر خی نوشتهاند به زور شمشیر نیست. این گونه تاریخنگارى شیوه مستشرقان است و هدف از آنان این است که اسلام را آیین شمشیر معرفى کنند. حقیقت آن است که ایرانیان به جهت حقانیتی که در اسلام مشاهده نمودند مسلمان شدند. بسیاری از آنان که به شدت تحت ستم نظام ساسانى قرار داشتند و دنبال دگرگونی وضعیت موجود بودند از سپاه اسلام استمداد نمودند و یک نظام سلطه گر و تحمیلى را برانداختند و آزادى را براى مردم ایران به ارمغان آوردند.
حتی به نوشته برخی از مورخان: وقتى سپاه اسلام وارد ایران شد، ایرانیان به نفع سپاه عدالت خواه اسلام و برضد دولت ستم پیشه ساسانی کوشیدند. از جمله آن که :چهار هزار سرباز ایرانى از دیلم با پیمودن صدها کیلومتر راه خود را به سپاه اسلام رساندند و به یارى آنان شتافتند و شاه ایران را یک آسیابان ایرانى به قتل رساند.
پیروزى مسلمانان در جنگهاى صدر اسلام به دلیل برترى نظامى و تسلیحاتى نبود. آن چه که موجب بسط و گسترش سریع اسلام در آن عصر گردید، شعارها و برنامه هاى اسلام بود که به سرعت بر عقاید خرافى و جامعه طبقاتى آن روز چیرگی مىیافت و مردم گروه گروه و مشتاقانه به اسلام مىگرویدند. در حقیقت قبل از آن که مرزهاى جغرافیایى ایران و یا روم فتح گردد، دل هاى مردم به واسطه تعالیم برحق و فطرى اسلام فتح شده بود و آن چه پیشرفت اسلام را تسهیل مىکرد همین فتح دل ها بود.
پی نوشت ها:
۱- خدمات متقابل ایران و اسلام، شهید مطهری، ص ۷۶.
۲- الأعلام، زرکلی، ج ۷، ص ۱۹۴.
۳- بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۹۱، ۳۲۱، ۳۴۶ و ۳۲۶
۴- همان، ص ۳۴۱، ح ۵۲.
۵- مکاتیب الرسول، ص ۹۰؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۹۵، چاپ بیروت.
۶- تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۷- همان.
۸- تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۹۶.
۹- خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۶۲ به بعد.
۱۰- تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۱۹؛ خدمات متقابل ایران و اسلام، ص ۵۸.
۱۱- برای آگاهی بیشتر در این موضوع ر.ک: کتاب «خدمات متقابل ایران واسلام».
نظرات