شرح واقعه غدير خم
غدیر خم
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و همراهانش، به غدیر خم رسیدند. در آن سرزمین که نزدیک جحفه بود، مسیر دیگر بلاد اسلامی از اهالی مدینه جدا میشد. این، آخرین فرصت برای نصب علی در محضر جمع حاجیان بِلاد مختلف بود.
نزدیک ظهر بود و هوا بسیار گرم. در یک چنین جایگاهی، جبرییل نازل شد و این آیه را بر پیامبر فرود آورد: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أُنزل إليك من ربّكَ و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس إن الله لايهدى القوم الكافرين»؛[۱] ای رسول! آن چه را از جانب پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن، و اگر در انجام دادن این مأموریّت کوتاهی کنی، رسالت خدا را انجام ندادهای. خدا، تو را از توطئه مخالفان، حفظ خواهد کرد. همانا که خدا، ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن مکان، فرود آمد. به حاجیانی که از آن مکان گذشته بودند، اعلام کرد برگردند. به آن دسته از حاجیان که در عقب قافله بودند، فرمان داد با سرعت حرکت کنند. تعدادی درخت بزرگ در آن مکان بود. دستور داد زیر آنها را جارو و برای اقامه نماز آماده سازند. حاجیان، از چنین اجتماع نابههنگام آن هم در آن هوای گرم و سوزان، در شگفتی بودند. میگفتند: «لابد حادثه بسيار مهمى رخ داده است!.».
آنگاه منبری فراهم ساختند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر منبر بالا رفت و برای اجتماع عظیم حاجیان، خطبه خواند. تعدادی از حاضران که از صدای بلندی برخوردار بودند، سخنان پیامبر را به افراد دور دست منتقل میساختند.
این حادثه مهم، روز هجدهم ذوالحجة به وقوع پیوست.
حدیث غدیر
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در آن مکان، خطبه مفصّلی خواند که بعداً به نام «حديث غدير» معروف شد. متن آن خطبه، با عبارتهای مختلف در کتب معتبر اهل سنّت و شیعه، ثبت شده است.
بعض راویان، به طور تفصیل، آن خطبه را نقل کردهاند و بعض دیگر، به صورت کوتاهتر، امّا همه آنان، در نقل جمله هایی که بر ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام دلالت دارد، اشتراک دارند. ما، در این جا، به نقل یکی از آنان اکتفا میکنیم:
زید بن ارقم میگوید: هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از حجهالوداع برمیگشت، در غدیر خم فرود آمد. ابتدا، دستور داد زیر درختان را پاکیزه کنند. آن گاه خطبه خواند و فرمود: «گويا من، به سوى خدا دعوت شدهام و اجابت كردهام. دو چيز بسيار نفيس و گرانقدر را در ميان شما به امانت مىگذارم كه يكى از آن دو چيز، از ديگرى برتر است: كتاب خدا و عترتم. مراقب باشيد در نگهدارى اين دو امانت، چه گونه رفتار مىكنيد! اين دو، تا قيامت، از هم جدا نخواهند شد.».
آن گاه فرمود: «خداى عزّوجلّ، مولاى من، و من، مولاى همه مؤمنان هستم.». آن گاه، دست علی را گرفت و فرمود: «هر كس من، مولاى او هستم، على، ولىّ او است. پروردگارا! با مواليان على دوستى كن و با دشمنان، دشمن باش.».[۲]
براء بن عازب، در نقل همین حدیث، جملهای را اضافه دارد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ابتدا، فرمود: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟». قالوا: «بلى.». قال: «ألست أولى بكل مؤمن من نفسه؟.». قالوا: «بلى.». قال: «فهذا ولىّ مَنْ أنا مولاه.».[۳]
در ذیل حدیث دیگری، از براء، این جمله اضافه شده: «فلقيه عمربنالخطاب، فقال: هنيئاً لك! أصبحتَ وأمسيت مولا كلَّ مؤمن و مؤمنة.».[۴]
راویان حدیث غدیر
حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است. بیش از یکصد و ده نفر از صحابه بزرگ رسول خدا، آن را نقل کردهاند. افراد زیر از جمله آناناند:
ابوهریره؛ ابویعلی انصاری؛ ابوالهیثم بن التیهان؛ ابوبکر بن ابی قحافه؛ عمر بن الخطاب؛ عثمان بن عفّان؛ علی ابن ابی طالب؛ امام حسن مجتبی؛ امام حسین؛ فاطمه زهرا؛ اسامة بن زید؛ امّ سلمه (همسر پیامبر)؛ انس بن مالک (خادم پیامبر)؛ براء بن عازب؛ جابر بن سمرة؛ جابر بن عبدالله انصاری؛ حذیفة بن اسید؛ حصان بن ثابت؛ خزیمة بن ثابت انصاری؛ زبیربن عوام؛ زید بن ارقم؛ زید بن ثابت؛ ابوسعید خدری؛ سلمان فارسی؛ مقداد بن عمر و کندی؛ عباس بن عبدالمطلب؛ عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر بن خطاب؛ عمار بن یاسر.[۵]
اسناد حدیث
اکثر مؤلفان اهل سنّت و شیعه، این حدیث را در کتب حدیث و تاریخ و تفسیر و کلام، نقل و بدان استناد کردهاند. کتاب هایی نیز در خصوص همین حدیث، تألیف شده است.
با توجّه به اینکه حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است، نیازی به بحث در سندش وجود ندارد، ولی در عین حال، جمع کثیری از علما، در سند آن، بحث، و آن را به عنوان حدیث حسن و صحیح معرّفی کردهاند. از باب نمونه، به بعضی از آنان اشاره میشود:
۱ـ حافظ ابوعیسی ترمذی در سنن؛
۲ـ حافظ ابوجعفر طحاوی در مشکل الآثار؛
۳ـ ابوعبدالله حاکم در المستدرک علی الصحیحین؛
۴ـ ابومحمّد احمد بن محمّد العاصی در زین الفتی؛
۵ـ حافظ ابن عبدالبرّ قرطبی در استیعاب؛
۶ـ ابوالحسن بن المغازلی شافعی در مناقب؛
۷ـ ابوحامد غزالی در سرّالعالمین؛
۸ـ ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در مناقب؛
۹ـ سبط بن جوزی حنفی در تذکره؛
۱۰ـ ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه؛
۱۱ـ ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایة الطالب؛
۱۲ـ علاءالدین سمنانی در العروة؛
۱۳ـ سیّد محمود آلوسی در روح المعانی؛
۱۴ـ شیخ محمّد الحوت بیروتی شافعی در أسنی المطالب؛
۱۵ـ شهاب الدین ابو الفیض احمد بن محمّد صدیق در تشنیف الآذان؛
۱۶ـ حافظ عماد الدین بن کثیر شافعی در البدایة و النهایة؛
۱۷ـ حافظ نور الدین هیثمی در مجمع الزوائد؛
۱۸ـ شمس الدین جزری شافعی در أسنی المطالب؛
۱۹ـ حافظ ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب؛
۲۰ـ ابوالخیر شیرازی شافعی در إبطال الباطل؛
۲۱ـ حافظ ابوالعباس شهاب الدین قسطلانی در المواهب اللدنّیة؛
۲۲ـ حافظ شهاب الدین ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه؛
۲۳ـ جمال الدین حسینی شیرازی در اربعین؛
۲۴ـ جمال الدین ابوالمحاسن یوسف بن صلاح الدین حنفی در المعتصر من المختصر؛
۲۵ـ شیخ نورالدین هروی قاری حنفی در المرقاة فی شرح المشکاة؛
۲۶ـ شیخ محمّد صدر العالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی؛
۲۷ـ سیّد ابن حمزه حرانی در البیان و التعریف؛
۲۸ـ ابوعبدالله زرقانی در شرح المواهب؛
۲۹ـ شهاب الدین حفظی شافعی در شرح عقد جواهر الآل؛
۳۰ـ میرزا محمّد بدخشی در نزل الابرار؛
۳۱ـ مفتی شام العمادی حنفی در الصلاة الفاخرة؛
۳۲ـ ابوالعرفان الصبان شافعی در اسعاف الراغبین؛
۳۳ـ زین الدین مناوی شافعی در فیض الغدیر؛
۳۴ـ نورالدین حلبی شافعی در سیرهالحلبیة؛
۳۵ـ شیخ احمد بن باکثیر اعلا در وسیلة المآل فی مناقب الآل؛
۳۶ـ شیخ عبدالحق دهلوی بخاری درشرح المشکات؛
۳۷ـ شیخ محمود بن محمّد شیخانی در صراط السوی فی مناقب آل النبی.[۶]
پرسش امیرالمؤمنین
امیرالمؤمنین علیهالسلام در موارد متعدّد، مردم را سوگند میداد که هر کس در حادثه غدیر ژحضور داشته و آن را از پیامبر شنیده، شهادت دهد. در هر مرتبه، جمعی از حاضران، شهادت میدادند و میگفتند: ما از پیامبر شنیدیم که میفرمود: «مَن كنت مولاه فعلى مولاه.».
از جمله این پرسشها، در روز شورا، در زمان عثمان بن عفان، در روز رحبه در کوفه، روز جمل، روز صفین، در حدیث الرکبان، انجام گرفت. و در هر مرتبه، گروهی شهادت میدادند. از جمله در روز رحبه، بیست و چهار نفر شهادت دادند که اسامی آنان از این قرار است:
۱ـ ابو زینب بن عوف انصاری؛
۲ـ ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصاری؛
۳ـ ابو فضالة الانصاری؛
۴ـ ابوقدامه انصاری؛
۵ـ ابویعلی انصاری؛
۶ـ ابوهریره دوسی؛
۷ـ ابوهیثم بیهان؛
۸ـ ثابت بن ودیعه انصاری؛
۹ـ حبشی بن جناده سلولی؛
۱۰ـ ابو ایوب خالد انصاری؛
۱۱ـ خزیمة بن ثابت انصاری؛
۱۲ـ ابوشریح خولید بن عَمْرو الخزاعی؛
۱۳ـ زید یا یزید بن شراحیل انصاری؛
۱۴ـ سهل بن حنیف انصاری؛
۱۵ـ ابوسعید سعد بن مالک خدری؛
۱۶ـ ابوالعباس سهل بن سعد انصاری؛
۱۷ـ عامر بن لیلی غفاری؛
۱۸ـ عبدالرحمان بن عبد ربّ انصاری؛
۱۹ـ عبدالله بن ثابت انصاری (خادم رسول الله)؛
۲۰ـ عبید بن عازب انصاری؛
۲۱ـ ابوطریف عدی بن حاتم؛
۲۲ـ عقبة بن عامر جهنی؛
۲۳ـ ناجیة بن عَمْرو خزاعی؛
۲۴ـ نعمان بن عجلان انصاری.[۷]
احتجاجات
حدیث غدیر، همواره مورد استناد و احتجاج امیرالمؤمنین و اهل بیت و حامیان آنان بوده است. فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: أنسیتم قول رسول الله صلیاللهعلیهوآله یوم غدیر خم: «من كنت مولاه فعليّ مولاه»، و قوله علیهالسلام «أنت مِنّي بمنزلة هارون من موسى»؟[۸]
امام حسن علیهالسلام فرمود: این امت، از جدّ من شنیدند که درباره پدرم فرمود: «تو، نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من، پيامبرى نخواهد آمد.» و در غدیر خم، دست پدرم را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعليّ مولاه. اللهم! والِ من والاه و عاد مَن عاداه.».[۹]
امام حسین علیهالسلام در مکّه فرمود: «أنشدكم الله! أتعلمون أنّ رسول الله نصبه يوم غدير خم فنادى له بالولاية و قال: ليبلغ الشاهد الغائب؟.». قالوا: «اللّهم، نعم.».[۱۰]
در همین رابطه، عبدالله بن جعفر و عمر و بن عاصی و اصبغ بن نباته و قیس بن سعد، بر معاویه، و برد و عمار بن یاسر، بر عمر و بن عاص، احتجاج کردند.[۱۱]
مفاد حدیث
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در این خطبه فرمود: «گويا من، به سفر آخرت دعوت شدهام و آن را پذيرفتهام. دو چيز بسيار مهم و گرانقدر را نزد شما به امانت مىسپارم. يكى از اين دو، از ديگرى برتر است. آن دو چيز، كتاب خدا و عترتم است. مواظب باشيد بعد از من، با آنها چه گونه رفتار مىكنيد! همانا كه اين دو چيز، تا قيامت، از هم جدا نخواهند شد.».[۱۲]
پیامبر گرامی اسلام، در این فراز از خطبه، قرآن و عترت را به عنوان دو امر بسیار گرانقدر و نفیس به امت اسلام معرّفی کرد و فرمود: «اين دو را به شما مىسپارم. از آن دو، كاملاً مراقبت كنيد و در نگهدارى آن دو، كوشش كنيد.».
قرآن
توصیه پیامبر در آن موقعیّت حسّاس، یک امر تشریفاتی نیست. پیامبر نمیخواست به مردم سفارش کند که قرآن را خوب چاپ کنید و در خانههای خود نگه دارید و آن را احترام کنید و احیاناً با صدای خوب آن را بخوانید. قرآن، بدین منظور نازل نشده است، بلکه قرآن، کتاب هدایت و برنامه زندگی است و آمده تا با محتوای غنی و روشن خود، انسانها را از ضلالت و فساد برهاند و به عالم نور و سرور رهنمون گردد و سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین کند.
قرآن، بزرگترین و معتبرترین منبع علوم و معارف دینی است و آمده تا باقی بماند و در طول تاریخ و در همه زمانها و مکانها، بشریّت را هدایت کند. بنابراین، باید گفت، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در آن موقعیّت حسّاس، میخواسته قرآن را به عنوان یک مرجع علمی و دینی معتبر به مردم معرّفی کند تا در حل مشکلات گوناگون خود بدان مراجعه کنند و از آن بهره بگیرند. از مردم خواسته تا اهداف قرآن را تعقیب کنند و در تحقّق آنها بکوشند. پیامبر اکرم، یک چنین رفتاری را از امّت خود توقّع داشته و دارد.
عترت و مرجعیّت علمی آنان
منظور از عترت، اهل بیت است که قبلاً در باره آن بحث شد و مقام عصمت و علم آنان به اثبات رسید. گفته شد، پیامبر اکرم، علوم و معارف دین را در اختیار علی ابن ابیطالب علیهالسلام و به وسیله او، در اختیار امامان معصوم از فرزندانش قرار داد. بنابراین، عترت، حاملان علوم نبوّت هستند و اگر درباره آنان در این خطبه و سایر احادیث، سفارش و توصیّه شده، به جهت همین امتیاز آنان بوده است؛ چون، خزینه دار علوم دین هستند، به امّت توصیه شده، آنان را به عنوان یک مرجع معتبر و اصیل علمی بپذیرند و از وجودشان استفاده کنند. منظور پیامبر از آن همه سفارشهای اکید، این نبوده که مردم به آنان احترام بگذارند و احسان کنند یا به طور صوری اظهار محبت کنند.
اگر در قرآن و احادیث، «مودة ذى القربى» و «احسان به اهل بيت» خواسته شده، آن هم به همین معنا و به منظور پیروی و پذیرش مرجعیّت علمی آنان بوده است. لزوم قبول مرجعیّت دینی اهل بیت، منحصر نیست به کسانی که امامت آنان را پذیرفتهاند، بلکه از همه مسلمانان خواسته شده در اخذ علوم و معارف دین، به آنان مراجعه کنند، حتّی کسانی که در اثر جهالت یا به هر دلیل دیگر، امامت آنان را نپذیرفتهاند، وظیفه دارند علوم دین را از اهل بیت فرا گیرند.
بعد از آن، پیامبر فرمود: «قرآن و عترت، تا قيامت از هم جدا نمىشوند.»؛ یعنی، کسی نمیتواند بگوید: «حسبنا كتاب الله» و عترت را از مرجعیّت دینی حذف کند! یا بگوید «حسبنا محبة أهل البيت»، ولی در عمل به قرآن کوتاهی کند.
این معنا با توجّه به جملهای که در بعض نقلها آمده که پیامبر فرمود: «ما إنْ تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى أبداً» روشنتر میشود.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در طول زندگی خود، بارها و بارها، مقام علمی اهل بیت را برای اصحاب، بیان، و توجّهشان را به سوی آنان جلب کرد. در خطبه مهم و تاریخی غدیر نیز به همین معنا توصیه و تأکید کرد.
تفسیر «مولى»
مهمترین بخش خطبه غدیر، جمله «مَن كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه»است. جمله مذکور، با اندکی اختلاف، در همه متون احادیث غدیر وجود دارد و مورد اتّفاق است.
صدور این جمله از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در بین شیعه و اهل سنّت، مورد اتّفاق است، ولی در مفاد و معنای آن، اختلاف نظر دارند. شیعه، آن را دلیل بر خلافت و امامت و ولایت حضرت علی علیهالسلام میداند، ولی اهل سنّت، این مطلب را قبول ندارد.
منشأ این اختلاف، اختلافی است که در تفسیر کلمه «مولى» دارند. اهل سنّت، «مولى» را به معنای «محب و ناصر» میگیرند، ولی شیعه، آن را به معنای «اَوْلى به تصرّف» میداند.
در این رابطه، بحثها و مناظرات و احتجاجات فراوانی بین فریقین انجام گرفته که در کتب کلام ثبت شده است.
ما، در این جا، ابتدا، به معنای مختلف «مولى» اشاره میکنیم و سپس به نقد و بررسی آنها میپردازیم.
نویسنده کتاب الغدیر، مجموع موارد استعمال کلمه «مولى» را بیست و هفت مورد میداند، به قرار زیر:
۱ـ الربّ: پروردگار؛
۲ـ العم: عمو؛
۳ـ ابن العم: پسر عمو؛
۴ـ الابن: پسر؛
۵ـ ابن الأُخت: پسر خواهر؛
۶ـ المعتِق: آزاد کننده؛
۷ـ المعتَق: آزاد شده؛
۸ـ العبد: بنده؛
۹ـ المالک: مالک؛
۱۰ـ التابع: پیرو؛
۱۱ـ المنعم علیه: مورد انعام واقع شده ؛
۱۲ـ الشریک: شریک؛
۱۳ـ الحلیف: هم پیمان؛
۱۴ـ الصاحب: همراه؛
۱۵ـ الجار: همسایه؛
۱۶ـ النزیل: میهمانِ وارد؛
۱۷ـ الصهر: خویشان همسر؛
۱۸ـ القریب: نزدیک؛
۱۹ـ المنعم: نعمت دهنده؛
۲۰ـ العقید: طرف قرار داد؛
۲۱ـ الولّی: سرپرست؛
۲۲ـ الأوْلی بالشیء: سزاوارتر؛
۲۳ـ السیّد: بزرگ؛
۲۴ـ المحبّ: دوستدار؛
۲۵ـ الناصر: یاری دهنده؛
۲۶ـ المتصرف فی الأمر: دخالت کننده در کار؛
۲۷ـ المتولی فی الأمر: متصدی کار.[۱۳]
با اندکی دقّت، روشن میشود که «مولا» در حدیث غدیر، با هیچ یک از معانی شماره یک تا بیست تناسب ندارد و قابل تفسیر به آنها نیست؛ زیرا، لازمه معنای اوّل، شرک است و نمیتوان آن را به پیامبر نسبت داد. ربّ العالمین، فقط، خدا است و جز او، ربّی وجود ندارد.
معنای شماره هفت و هشت و دوازده نیز درباره پیامبر صادق نیست؛ زیرا، آن حضرت، نه آزاد شده است و نه بنده و در طول زندگی هم با کسی شریک نبوده است.
در بقیّه شمارهها، تا شماره بیست و یک گرچه در نظر ابتدایی، میتوان «مولا» را به یکی از آن معانی تفسیر کرد، ولی تلازمی بین پیامبر و حضرت علی صلیاللهعلیهوآله وجود نخواهد داشت. مثلاً چنان نیست که اگر پیامبر، عموی کسی باشد، علی هم عموی او خواهد بود. سایر معانی هم همین گونه است.
بقیه معانی از شماره بیست و یک تا بیست و هفت، در نظر ابتدایی قابل استفاده هستند.
اهل سنّت، در بین معانی هفت گانه، معنای بیست و چهارم و بیست و پنجم را برگزیدهاند، و «مولا» در این حدیث، به «محبت» یا «ناصر» تفسیر کردهاند. گفتهاند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواسته، علی علیهالسلام را به عنوان دوستدار و یاری کننده مردم معرّفی کند و بگوید: «هر كس من دوستدار يا ناصر او هستم، على نيز چنين است. شما هم او را به عنوان دوست بپذيريد و ياريش كنيد.».
با اندکی دقّت، روشن میشود که احتمال مذکور، سخن سودمند و قابل قبولی نیست. هدف پیامبر از القای این سخن، چه بوده است؟ آیا صرفاً میخواسته بگوید: «اى مردم! بدانيد هر كس من محبّ او هستم، على هم محبّ او است.»؟ آیا این سخن، ارزش آن را داشت که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به دستور خدای متعال، در آن هوای گرم و سوزانی، با اصرار و تأکید فراوان، قافله عظیم حاجیان را در سرزمین غدیر خم گرد آورد و خطبه بخواند و بگوید: «اى مردم! هر كس من محبّ او هستم، على نيز محبّ او است»؟! آیا القای این سخن، آن قدر مهم بود که این آیه نازل شود: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل اليك من ربّك و إنْ لمْتفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس»؟[۱۴]
با چنین احتمالی، دعوت پیامبر، به تهنیت و «مبارك باد» چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ عمر که با نقل ابوالفداء، بعد از این خطبه، علی را ملاقات کرد و گفت: «هنيئاً لك أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة»،[۱۵]. آیا او، به همین جهت تهنیت گفت که علی، محبّ و ناصر او و همه مؤمنین شده است؟ آیا یک چنین سخنی را میتوان به پیامبر نسبت داد؟ حضرت علی علیهالسلام و فرزندان و اصحابش، به این گفته پیامبر «مَنْ كنت مولاه فعليّ مولاه» افتخار و احتجاج میکردند، آیا محبّ و ناصر مردم بودن حضرت علی، یک فضیلت است و افتخار دارد، و میتواند برای علی علیهالسلام دلیل امامت و خلافت باشد؟ اگر هدف پیامبر از القای این سخن، توصیه و سفارش بوده تا مردم علی را دوست بدارند، جمله مذکور این مطلب را نمیرساند، بلکه باید میفرمود: «مَنْ كنت محبوبه فعلي محبوبه»، یا «من أحبني فليحب علياً» و از این قبیل تعبیرات.
شیعیان، «مولى» را به معنای «اولى بالتصرف» تفسیر کردهاند، که به معنای «حاكميّت دينى و امامت» است. يكى از شواهد اين مدعا، قول پيامبر است كه قبلاً به مردم فرمود: ألست أولى بكم من أنفسكم.». کلام مذکور، اشاره است به آیه کریم «النبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم»؛[۱۶] پیامبر، نسبت به مؤمنین، از خودشان سزاوارتر است.
در آیه مذکور، گفته شده، پیامبر، در انجام دادن امور اجتماعی مردم، بر خود آنان اولویّت دارد، و این، همان حاکمیّت الهی و امامت است. بنابراین، پیامبر گرامی اسلام، در این خطبه و با جمله «مَن كنت مولاه فعليّ مولاه» علی علیهالسلام را به مقام امامت و حاکمیّت الهی خود منصوب کرده است. با قبول چنین تفسیری، همه مشکلات حل میشود. نصب حضرت علی علیهالسلام به مقام امامت و خلافت، ارزش آن را پیدا میکند که در تأکید آن، آیه «يا أيّها الرسول بلّغ ماأُانزل إليك من ربّك و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس»[۱۷] نازل شود، و پیامبر برای انجام دادن چنین مسئولیّت مهمّی، مردم را در غدیر خم گرد آورد و در آن هوای سوزان، چنین خطبهای را بخواند. با پذیرش چنین معنایی، مسئله بیعت و تهنیّت اصحاب نیز، امری درست و معقول مینماید.
زید بن ارقم میگوید: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بعد از ادای خطبه غدیر، از مردم خواست با علی علیهالسلام بیعت کنند. در این هنگام، مردم عرض کردند: «شنيديم و امر خدا و رسول را
اطاعت مى كنيم.».
اوّلین کسانی که با پیامبر و علی دست دادند، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. بعد از آنان، مهاجران و انصار، بیعت کردند و این عمل تا وقت نماز عشا، ادامه یافت.[۱۸]
با قبول چنین معنایی، نزول آیه «أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً»[۱۹] موجَّه میشود.
ابوهریره میگوید: آیه مذکور، در روز غدیر و بعد از قول پیامبر «مَنْ كنت مولاه فعليّ مولاه» نازل شد. در این هنگام، پیامبر فرمود: «الله أكبر على إكمال الدين و إتمام النعمة و رضا الرب برسالتي و الولايه لعلي من بعدي».[۲۰]
با پذیرش چنین معنایی، انشادات و احتجاجات حضرت علی علیهالسلام در موارد مختلف، برای اثبات ولایت و امامت خود، توجیه میشود.
حضرت علی علیهالسلام در قریه رحبه، مردم را انشاد کرد و فرمود: «هر كس در غدير خم حضور داشته و خطبه رسول خدا را شنيده، برخيزد و شهادت دهد.». در این هنگام، دوازده نفر برخاستند و گفتند: ما از رسول خدا شنیدیم که فرمود: «مَنْ كنت مولاه فعليّ مولاه».[۲۱]
در صورتی که «مولى» به معنای «اولى به تصرّف و حاكم و امام» باشد، نصب که در بعض احادیث آمده نیز معنا پیدا میکند.
حضرت علی علیهالسلام در روز شورا فرمود: «أنشدكم بالله! أ منكم مَنْ نصبه رسول الله صلىاللهعليهوآلهيوم غدير خم للولاية غيرى؟». قالوا: «اللّهم، لا».[۲۲]
امام حسین علیهالسلام دو سال قبل از مرگ معاویه، در مکّه، برای مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: «أنشدكم الله! أتعلمون أنّ رسول الله صلىاللهعليهوآله نصبه يوم غدير خم فنادى له
بالولاية و قال: ليبلغ الشاهد الغائب؟». قالوا: «اللهم، نعم».[۲۳]
اگر «مولى» به معنای «امام و حاكم» باشد، نصب، معنا پیدا میکند، نه در محبّ و ناصربودن. اگر «مولى» به معنا «محبّ و ناصر» بود، نصب معنا نداشت. چه گونه میتوان گفت، پیامبر، علی علیهماالسلام را به محبّ و ناصر بودن منصوب گردانید؟ شیعیان، با توجّه به امثال و نظائر این قرائن و شواهد، لفظ «مولى» را در حدیث غدیر، بر معنای «اولى به تصرّف» یعنی «امامت و حاكميّت الهى» حمل میکنند و عقیده دارند که پیامبر اکرم، در آن اجتماع عظیم علیابنابیطالب علیهالسلام را رسماً، بدان مقام منیع برگزید و به مسلمانان معرّفی کرد.
در خاتمه، تذکّر این نکته را لازم میدانم که گر چه علمای شیعه اصرار دارند کلمه «مولا» را در این حدیث، به «اولى به تصرّف» تفسیر کنند، ولی به نظر نمیرسد این مسئله، یک امر ضروری باشد، بلکه اگر از معانی دیگر مانند «الولي» و «المتصرف في الأمر» و «المتولى في الأمر» و حتّی از کلمه «مولا» استفاده کنیم، نتیجه مطلوب حاصل میشود.
در توضیح مطلب عرض میشود که کلمه «مولا» و دیگر مشتقات نظیر آن، از صیغه «ولى يليه» اشتقاق یافتهاند. اصل این کلمه، به معنای «نزديك و در پهلو قرار گرفتن» است. گاهی «در پهلو قرار گرفتن» به منظور کمک کردن و تصدّی کارهای مربوط به فرد یا افراد یا اشیای دیگر است. در تفهیم این مطلب، از کلمه «ولايت» و دیگر مشتقاتش استفاده میشود.
در همین رابطه و به همین معنا گفته میشود: ولیّ المرأة؛ ولیّ الصغیر؛ ولیّ الیتیم؛ ولیّالاولاد؛ ولیّالمجنون؛ ولیّ المیت. در این قبیل موارد، متعلق ولایت، در انجام دادن امور خود، نیاز به فرد دیگری دارد که در جنب او قرار گیرد و کارهای مربوط به او را انجام دهد. گاهی دایره ولایت، گستردهتر میشود، مانند والی بلد یا استان، یا ولیّ امّت یا ولیّ مسلمانان. در این موارد نیز والی یا ولیّ امور اجتماعی مربوط به مردم یک شهر یا استان یا امّت را بر عهده میگیرد.
در همه مشتقات ولایت، در واقع، معنای کنایی آن، یعنی سرپرستی واداره، مراد است، نه معنای تطابقی آن.
عین این سخن را در تفسیر کلمه «مولى» نیز میتوان گفت. مولی، بر وزن مفعل، اسم زمان و مکان است؛ یعنی مقام و جایگاه ولایت و اِعمال حاکمیّت و سرپرستی. این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله مولا بود، یعنی حاکم و سرپرست مسلمانان بود و انجام دادن امور اجتماعی آنان را بر عهده داشت و در خطبه غدیر خم، حضرت علی علیهالسلام را به همین مقام برگزید و به مردم معرّفی کرد.
بنابراین، لزومی ندارد که مولا را به معنای «اولى به تصرّف» تفسیر کنیم، بلکه میتواند به همان معنای اصیل خود باشد، و درعین حال، هدف پیامبر را که نصب علی علیهالسلام به مقام امامت و حاکمیّت اسلامی است، تأمین کند. حاکم و امام را بدان جهت «مولا» میگویند که در جایگاه و مقام اداره امور اجتماعی مردم واقع میشود و در این جهت بر دیگران اولویت دارد.
به سوی مدینه
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پس از یک شبانه روز توقّف در سرزمین مبارک غدیر خم، به همراه خانواده و دیگر زائران بیت الله، به سوی مدینه رهسپار شدند.
پیامبر اکرم خوشنود بود که توانسته بدون مخالفت و عکس العمل منافقان، وظیفه الهی خویش را انجام دهد و علی علیهالسلام را به مقام امامت منصوب گرداند، اما بعضی از سران قریش که به خلافت پیامبر دل بسته بودند، از این عمل پیامبر، شدیداً ناراحت بودند و مراتب انزجار خود را احیاناً در مجالس خصوصی و در گوش هم اظهار میداشتند، ولی جرئت مخالف علنی نداشتند. رسول خدا نیز از خشم و ناراحتی منافقان و سران قریش بیاطلاع نبود. از کینههای آنان که خویشان و اقوامشان به دست علیابن ابی طالب علیهالسلام به قتل رسیده بود، آگاه بود. به همین جهت از احتمال توطئه آنان نسبت به خلافت و امامت حضرت علی علیهالسلام همواره، در بیم و هراس بود. علی علیهالسلام حاصل عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود و در طول رسالت، علوم و معارف اسلام را نزد او ذخیره کرده بود، بدان امید که بعد از خودش اهداف او را تعقیب کند و امّت را در مسیر اسلام ناب و اصیل، هدایت کند و به سوی خیر و
سعادت دنیوی و اخروی رهنمون باشد. حضرت، در معرّفی او و تمهید مقدمات، کارهای لازم را انجام داده بود، ولی به هر حال از احتمال توطئه مخالفان و تفرقه امّت و کنار زدن علی علیهالسلام از مقام امامت و خلافت، شدیداً نگران بود.
این نگرانی را میتوان از گفتار و رفتار پیامبر صلیاللهعلیهوآله از زمان ورود به مدینه تا آخرین لحظات حیات احساس کرد. بارها درباره اهل بیت و عترتش توصیه میکرد، مردم را از تفرقه و اختلاف بر حذر میداشت، از فتنههایی که در پیش دارند، اظهار نگرانی میکرد.
ابومویهبه، غلام آزاده شده پیامبر، میگوید:
در نیمه شبی، رسول خدا مرا خواند و فرمود: «من مأمور شدهام به زيارت اموات بقيع بروم و برايشان دعا كنم.».
به اتّفاق آن حضرت، به قبرستان بقیع رفتم. مردگان را مورد خطاب قرار داده فرمود: «السلام عليكم يا أهل المقابر! ليهن لكم ما أصبحتم فيه ممّا أصبح الناس فيه. أقبلتِ الفتنُ كقطع الليل المظلم، يتبع آخرها أولها. الآخرة شر من الاُولى»؛[۲۴]
سلام بر شما ای اهل قبور! آن چه در آن هستید، بهتر و آسانتر است از آن چه مردم در آن هستند. فتنهها، همانند قطعاتی از تاریکی شب، به سوی ما روی آورده است. فتنهها، پی در پی فرا میرسند، و آخرین آنها از اوّلین آنها بدتر و دشوارتر است.
توطئهها آشکار میشود
تعدادی از سران قریش و هواداران خلافت، تصمیم گرفته بودند با توصّیههای پیامبر در رابطه با خلافت و ولایت علی ابن ابی طالب و اهل بیت، مخالفت کنند. این توطئه از زمان بیماری رسول خدا شروع شد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیمار شد. بیماری ایشان، روز به روز شدت مییافت.
نوع بیماری آن حضرت، روشن نیست، ولی نوشتهها، از تب و سر درد شدید حکایت دارد.
با فرارسیدن بیماری، نگرانیهای پیامبر بیشتر شد. نگرانیهای آن حضرت، از مرگ و ملاقات پروردگار جهان نبود، بلکه از اختلاف و تفرقههای امّت و فتنه هایی بود که در پیش دارند.
نامهای که نوشته نشد
در آن زمان، به فکر رسول خدا رسید که برای تحکیم ولایت و امامت علی ابن ابیطالب علیهالسلام وصیتنامه مکتوبی را فراهم سازد تا بعد از خودش باقی بماند و مورد استفاده واقع شود.
مُسْلِمْ در صحیح خود، از ابن عباس نقل میکند:
هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در احتضار مرگ بود، و در بیت آن حضرت، افرادی از جمله عمر بن خطاب، حضور داشتند، فرمود: «قلم و كاغذ بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم تا بعد از آن، به ضلالت و اشتباه نيفتيد.». عمر گفت: «از شدّت درد، اين سخن را مىگويد! ما قرآن را داريم و برايمان كفايت مىكند، (نيازى به نوشته پيامبر نيست).».
در این زمان، در بین حاضران اختلاف افتاد. بعضی میگفتند: «قلم و كاغذ بياوريم تا برايمان بنويسد» و بعضی هم سخن عمر را تکرار میکردند.
هنگامی که اختلاف و کشمکش بالا گرفت، پیامبر فرمود: «از نزد من برخيزيد».[۲۵]
در صحیح مسلم از ابن عباس نقل میکند که گفت:
«روز پنجشنبه! چه روزى بود پنجشنبه!». در همین حال، اشک بر صورتش جاری شد و گفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «قلم و كاغذ برايم بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد.». پس گفتند: «رسول خدا، هذيان مى گويد.»![۲۶]
ابن ابی الحدید، از قول ابن عباس نقل میکند که گفت:
در آغاز خلافت عمر، بر او وارد شدم... به من گفت: «آيا پسر عمويت (على) گمان مىكند كه رسول خدا به امامت او تصريح كرده است؟». گفتم: او، این چنین عقیده دارد. بالاتر از این را برایت بگویم. من، این موضوع را از پدرم سؤال کردم. جواب داد: «على، راست مىگويد.». پس عمر گفت: «آرى؛ رسول خدا، سخنى در اين رابطه داشت، ولى حجتى را اثبات نمىكند و عذر، منقطع نمىگردد. به همين جهت رسول خدا صلىاللهعليهوآله در انتظار فرصتى بود تا آن را تثبيت كند. در زمان بيمارى تصميم گرفت كه نام او را تصريح كند، ولى من از روى دل سوزى و حفظ اسلام، از اين كار مانع شدم. نه؛ به پروردگار كعبه سوگند! قريش، زير بار امامت و خلافت على نمىروند. اگر على به ولايت منصوب مىشد، عربها در صدد نقص آن برمىآمدند. پس پيغمبر صلىاللهعليهوآله فهميد كه من مراد او را دريافتهام، پس، از نصب على خوددارى كرد. و خدا هر چه را بخواهد انجام مىدهد.».[۲۷]
شیخ مفید مینویسد:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله (در مرض وفاتش) فرمود: «برايم دوات و كاغذى بياوريد تا برايتان كتابى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.». این را فرمود و بیهوش شد. بعض حاضران برخاستند تا کاغذ و دوات بیاورند. عمر گفت: «برگرد! پيامبر هذيان مىگويد.»! پس آن شخص برگشت.
حاضران، بعداً، از کوتاهی خود در آوردن قلم و کاغذ پشیمان شدند و خود را سرزنش میکردند و میگفتند: «إنا للّه و إنا إليه راجعون! ما از مخالفت با رسول خدا بيم داريم.».
وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هوش آمد، عرض کردند: «آيا كاغذ و قلم حاضر كنيم؟». فرمود: «آيا بعد از آن چه گفتيد، حالا مىخواهيد كاغذ و قلم بياوريد؟ نه؛ ولكن درباره اهل بيتم به شما سفارش مىكنم.».[۲۸]
عمر با گفتن جمله «فإنَّه يهجر»، کار خود را کرد؛ زیرا، از یک طرف از وصیّتِ حساس و مهم پیامبر جلوگیری کرد و از سوی دیگر، پیامبر معصوم را که خدا دربارهاش میگوید: «لاينطق عن الهوى» به هذیان گویی متّهم کرد! معلوم است که بعد از چنین اتّهام گستاخانهای، دیگر وصّیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سودی نداشت؛ زیرا، میگفتند: «وصيتنامه، از روى هذيان صادر شده است.»! به همین جهت، حضرت چارهای ندید جز این که در آخرین لحظههای حیات، توصیههای مکرّر خود را نسبت به عترت و اهل بیت تکرار کند، امّا ملاحظه کنید همین آقایان در رابطه با قضایای مشابه چه رفتاری دارند.
ابن ابی الحدید مینویسد:
زمانی که ابوبکر در حال احتضار بود، به کاتب (عثمان) گفت: «بنويس: اين عهدى است از عبدالله بن عثمان، در آخرين زمان وداع خود با دنيا و اولين زمان ورود به جهان آخرت، در ساعتى كه انسانِ فاجر، اظهار ندامت، و كافر، اظهار اسلام مىكند.».
در همین حال، ابوبکر بیهوش شد. پس کاتب، در همین حال نوشت: «عمربنالخطاب».
وقتی ابوبکر به هوش آمد، به کاتب گفت: «آنچه را نوشتى، برايم بخوان.».
کاتب آن چه را ابوبکر قبلاً گفته بود به اضافه نام عُمَر خواند. ابوبکر گفت: «من كه نام عمر را نگفتم. از كجا نوشتى؟». کاتب گفت: «من گمان نمىكردم كه تو در تعيين خليفه از نام عمر تجاوز كنى»! ابوبکر کار کاتب را تأیید کرد و گفت: «كارى درست كردى.»![۲۹]
آغاز فتنهها
چنان که قبلاً گفته شد، پیامبر گرامی اسلام در اواخر عمر، بویژه بعد از حجهالوداع، همواره از فتنههایی که همانند قطعات ابرهای سیاه در تاریکی شب پیدر پی حرکت میکنند اظهار نگرانی میکرد. متأسّفانه، بعد از ارتحال پیامبر، بلافاصله آثار فتنهها آشکار گردید.
بزرگترین فتنهها، یعنی فتنه تعیین خلیفه زمانی شروع شد که هنوز جنازه مطهّر آن حضرت به خاک سپرده نشده بود، و خانوادهاش مشغول عزاداری و تهیّه مقدّمات کفن و دفن بودند.
در چنین زمان حسّاس و غمانگیزی، عمر بن خطاب و ابوبکر و ابوعبیده ابن جراح، بدون این که به خانواده پیامبر و بنی هاشم اطّلاع دهند، از بیت آن حضرت خارج شدند و با سرعت به سوی سقیفه بنی ساعده حرکت کردند. در همان زمان و شاید کمی زودتر، تعدادی از انصار در سقیفه گرد آمده بودند. بزرگ انصار، سعد بن عباده که مختصر کسالتی هم داشت از جمله حاضران در سقیفه بود.
پس از مدّتی کوتاه، جمعی از مهاجران به آنان پیوستند که از جمله آنان میتوان معاذبن جبل، اسیدبن حضیر، بشیر بن سعد، خالدبن ولید، عبدالرحمانبن عوف، مغیرهبن شعبه، را نام برد.
از بنی هاشم و بنی امیه، و اصحاب بدر، و مهاجران به حبشه، کسی حضور نداشت. سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد و طلحه و عبدالله بن مسعود، و اُبیّ بن کعب و افرادی دیگر نیز حضور نداشتند.
بعد از اندکی گفت و گو معلوم شد، هدف از این اجتماع، انتخاب خلیفه است. از بحث مشورت و این که چه کسی برای خلافت رسول خدا شایستگی بیشتری دارد و رسول خدا در این رابطه چه گفته، سخنی نبود، بلکه آن جلسه، به یک صحنه مسابقه در ربودن گوی خلافت از دیگر رقیبان، بیشتر شباهت داشت. قهرمانان این صحنه، ابوبکر و عمر و ابوعبیده ابن جراح از مهاجران بودند و از سوی دیگر رقیب آنان، سعد بن عباده از انصار بود. بحث اصلی، این بود که «مهاجران به خلافت سزاوارترند يا انصار؟». سران هر یک از این دو رقیب، یعنی ابوبکر و سعدبن عباده، برای حاضران سخنرانی کردند و امتیازات خود را برشمردند. اختلافات و کشمکش، شدید شد. در چنین هنگامهای، ابوبکر پیش دستی کرد و به حاضران گفت: «اينك عمر و ابوعبيده براى خلافت آمادگى دارند. با هر يك از آنان كه مىخواهيد بيعت كنيد.». عمر و ابوعبیده، بلافاصله گفتند: «به خدا سوگند! ما امر خلافت را قبول نمىكنيم، در حالى كه تو افضل مهاجران و خليفه رسول الله در نماز جماعت هستى. دستت را بده تا با تو بيعت كنيم.».
ابوبکر، بلافاصله دستش را برای بیعت باز کرد، در این هنگام، بشیربن سعد بر آن دو سبقت گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.[۳۰]
ابن ابی الحدید در نقل دیگری چنین مینویسد:
هنگامی که ابوبکر دست عمر و ابوعبیده را گرفت و به مردم گفت: «من، در خلافت يكى از اين دو مرد براى شما، رضايت مىدهم.»، ابوعبیده به عمر گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم.». عمر گفت: «تو اشتباهى بزرگتر از اين ندارى! چه گونه اين سخن را مىگويى در حالى كه ابوبكر حضور دارد؟».
آنگاه به مردم گفت: «چه كسى حاضر مىشود بر قدمهايى كه رسول خدا آنها را مقدم داشت، پيشى بگيرد؟ رسول خدا، تو را براى دينمان (نماز) رضايت داد، آيا ما تو را براى دنياى خودمان انتخاب نكنيم؟». آن گاه دست ابوبکر را گرفت و بیعت
کرد.[۳۱]
بدین صورت، نخستین مرحله بیعت، به طور دوستانه در بین ابوبکر و عمر و ابوعبیده انجام گرفت، به گونهای که گویا به جز این سه نفر، شخص دیگری که برای خلافت شایستگی داشته باشد، اصلاً وجود ندارد.
بعد از این عمل، مهاجران و انصار، در برابر عمل انجام شدهای، واقع شدند و جز بیعت چارهای نداشتند. در این هنگام، عمر به جمعیّت حاضر خطاب کرد و گفت: «خليفه پيامبر معلوم شد! منتظر چه هستيد؟ زود باشيد بيعت كنيد!.». مهاجران، برای این که از هم عقب نیفتند، در بیعت با ابوبکر ازدحام کردند، به گونهای که سعد بن عباده انصاری که بیمار و در گوشهای آرمیده بود، نزدیک بود پایمال شود. در این زمان یکی از حاضران گفت: «چرا عجله مىكنيد؟ سعد را كشتيد!». عمر گفت: «بكشيد او را كه خدا او را بكشد!».[۳۲]
بدین صورت، مهاجران حاضر در سقیفه، با ابوبکر بیعت کردند. مرحله دوم بیعت با موفّقیّت انجام پذیرفت، ولی انصار از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و گفتند: «لانبايع إلاّ عليّاً.».[۳۳]
در مرحله سوم، باید ابوبکر به مسجد پیامبر برود تا عموم مردم با او بیعت کنند، ولی باید قدری صبر کنند تا طائفه اسلم به مسجد برسند و زمینه بیعت بهتر فراهم شود. وقتی خبر رسید که طائفه اسلم در حال حرکت به سوی مسجد هستند، به پیروزی کامل امیدوار شدند. عمر گفت: «هنگامى كه طائفه اسلم را ديدم، به پيروزى يقين پيدا كردم.».[۳۴]
طائفه اسلم به مسجد رسیدند و با ابوبکر بیعت کردند. با بیعت آنان، جانب ابوبکر تقویت شد و سایر مردم با او بیعت کردند.
از تاریخ استفاده میشود که عمر، در تنظیم حادثه سقیفه، نقش مهمی بر عهده داشت.
ابن ابی الحدید مینویسد:
عمر، کسی بود که بیعت با ابوبکر را استوار ساخت، مخالفان را سرکوب کرد، شمشیر زبیر را شکست، بر سینه مقداد کوبید، سعد بن عباده را در سقیفه پایمال کرد و گفت: «وى را بكشيد كه خدا او را بكشد!»، بینی حباب بن منذر را بر خاک مالید، بنی هاشم را که به خانه فاطمه پناه برده بودند (به احراق) تهدید کرد و از خانه خارجشان ساخت. بنابراین اگر کوشش عمر نبود، بیعت با ابوبکر، استحکام نمییافت.[۳۵]
آری، همه این کارها با سرعت و عجله انجام گرفت. جالب این جااست که خود عمر، بعداً، اعتراف کرد که بیعت با ابوبکر، با سرعت و بدون مشورت انجام گرفت.
ابن ابی الحدید مینویسد:
عمر، در ضمن خطبهای در مدینه گفت: شنیدهام کسی گفته: «اگر اميرالمؤمنين بميرد، من با فلانى، (على) بيعت مىكنم.». کسی مغرور نشود که بگوید: «إنَّ بيعة أبىبكر كان فلتة، فلقد كان كذالك و لكن الله وقى شرّها.».[۳۶]
ابن ابی الحدید مینویسد:
قائل این کلام، عمار بن یاسر بوده که گفت: «اگر عمر بميرد، من با على بيعت مىكنم.».
او، آنگاه در معنای فتنه، به طور تفصیل بحث میکند و میگوید: گرچه به معنای زلّه و خطیئه، تفسیر شده، ولی در این جا به معنای، «بغتة» است.[۳۷]
لازم به تذکّر است که در حادثه سقیفه، گروه کثیری از مهاجران و انصار، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند. افراد زیر را میتوان از جمله امتناعکنندگان نام برد: علی ابن ابی طالب؛ همه بنی هاشم؛ زبیر بن عوام؛ ابوسفیان بن حرب؛ خالدبن عاص؛ عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش؛ ابوسفیان بن عبدالمطلب.[۳۸]
در حادثه سقیفه، نکات زیر قابل تأمّل است:
۱ـ چرا عمر و ابوبکر و ابوعبیده، در حالی که هنوز جنازه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روی زمین بود، از بیت پیامبر خارج شدند و شتابان به سوی سقیفه حرکت کردند؟
۲ـ اگر تعیین خلیفه را لازم میدانستند، چرا هدف خود را به بنی هاشم و دیگر مسلمانان اطّلاع ندادند؟ مگر آنان نامحرم بودند؟
۳ـ آیا میخواستند با مشورت، خلیفه را انتخاب کنند یا این که منحصراً یکی از خودشان را در مسند خلافت مستقر سازند؟ اگر هدف مشورت بود، چرا آثار آن دیده نمیشود؟
۴ـ چه شد همه که توصیههای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره حضرت علی، به کلّی فراموش شد و نامی از او برده نشد؟ فرضاً، نصوص مربوط را قبول نداشتند، آیا فضائل و کمالات ذاتی او قابل انکار است؟ آیا او یکی از افراد محتمل و شایسته برای خلافت هم نبود؟!
۵ـ اگر قرار بود انتخاب خلیفه با مشورت انجام بگیرد، چه شد که مخالفت انصار را بهکلّی نادیده گرفتند، و حتّی عمر در رابطه با سعد بن عباده، بزرگ انصار گفت: «اقتلوه! قتله الله»؟
۶ـ چه شد که قهرمانان این معرکه، فقط ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند و دیگران حضور فعّال نداشتند؟ آیا جز این سه نفر، شخص دیگری لیاقت خلافت نداشت؟
۷ـ حضور طائفه اسلم و بیعت آنان، در تحکیم خلافت ابوبکر، نقش مهمّی را بر عهده داشت، به گونه که عمر در انتظار رسیدن آنان و پیروزی نهایی را در بیعت آنان میدانست. عمر، از کجا میدانست آنان با ابوبکر بیعت خواهند کرد؟ آیا این احتمال وجود ندارد که قبلاً با رییس این قبیله تبانی شده باشد؟
۸ـ آیا این گونه بیعت را یک امر عادی میدانید که ابوبکر، ابتدائاً و بدون مشورت با حاضران بگوید: «عمر و ابوعبيده، براى خلافت صالح هستند. با هر يك از آنان كه مىخواهيد، بيعت كنيد.»، آن گاه ابوعبیده به عمر بگوید: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم.»، آنگاه عمر به عنوان اعتراض به ابوعبیده بگوید: «با اين كه ابوبكر حضور دارد، و در زمان بيمارى رسول خدا، پيشنماز ما بوده، چه كس مىتواند بر او سبقت بگيرد؟»، آن گاه دست
ابوبکر را بگیرد و با او بیعت کند؟ آیا خلیفه را این گونه تعیین میکنند؟ آیا احتمال نمیدهید قبلاً در این رابطه هماهنگیهای لازم به عمل آمده باشد تا با سرعت و بدون فوت وقت، امور را بر طبق دلخواه انجام دهند و بنی هاشم را در برابر یک عمل انجام شده واقع سازند؟
۹ـ آیا احتمالنمیدهید که حادثهاسفناک سقیفه بنیساعده در تعقیب حادثهدردناک زمان بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به وقوع پیوسته و مرتبط باشد؟ هنگامی که رسول خدا، سخت بیمار بود، به حاضران فرمود: «قلم و كاغذ بياوريد تا برايتان وصيتنامهاى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد.». عمر گفت: «إنّ الرجل ليهجر! حسبنا كتاب الله!» و بدینوسیله، از وصیت رسول خدا جلوگیری کرد. آیا این دو حادثه، در تعقیب یک هدف نیستند؟
بهانههای کنار زدن علی علیهالسلام
عمر بن خطاب، به ابن عباس گفت: «به خدا سوگند! رفيق و دوست تو (على ابن ابى طالب) براى امر خلافت بعد از رسول خدا، از همه كس شايستهتر بود، جز اين كه از دو چيز نسبت به او بيم داشتيم.». ابن عباس گفت: «يا اميرالمؤمنين! آن دو چيز كدامند؟». پاسخ داد: «يكى، جوان بودن و ديگرى، علاقه به فرزندان عبدالمطلب.».[۳۹]
ابن عباس میگوید:
در شب جابیه، مردم از اطراف عمر پراکنده شدند، و هر کسی با دوست خود انس گرفت. من، در آن شب، در بین راه با عمر گفت و گو میکردم. عمر، از تخلّف علی از بیعت، به من شکایت کرد. گفتم: «آيا او عذر نداشت؟». گفت: «آرى؛ عذر داشت.». گفتم: «عذرش چه بود؟». گفت: «يا ابن عباس! ابوبكر، اوّلين كس بود كه در واگذاركردن امر خلافت به شما كوتاهى كرد. اقوام شما راضى نبودند كه خلافت و نبوّت در شما جمع بشود.». گفتم: «چرا يا اميرالمؤمنين؟ مگر از ما خير نديدند؟».
گفت: «خير ديدند، ولى اگر خلافت را نيز به شما واگذار كرده بودند، فخر و مباهات مىكرديد.».[۴۰]
ابن ابی الحدید مینویسد:
مردم، از نزد عمر خارج شدند، سپس به سوی او بازگشتند، گفتند: «يا اميرالمؤمنين! كاش در مورد خليفه بعد از خودت، كسى را تعيين مىكردى.». گفت: «تصميم گرفته بودم شخصى را به خلافت برگزينم كه شما را در طريق حق هدايت و وادار كند.»، و در همین حال به علیابن ابی طالب اشاره کرد و گفت: «در اين هنگام، حال غشوهاى بر من عارض شد، در آن حال مردى را ديدم كه داخل باغى شد. ميوههاى كال و رسيده را با سرعت براى خودش مىچيد و جمع مىكرد، پس من ترسيدم كه در زمان حيات و مماتم باعث آن شده باشم.».[۴۱]
آری، با توجّه به این که فضائل و کمالات حضرت علی علیهالسلام و توصیّههای مؤکّد پیامبر صلیاللهعلیهوآله درباره او، برای هیچ کس قابل انکار نبود، قهرمانان صحنههای خلافت، ابتدا، آنها را به فراموشی سپردند و اصلاً از آن سخن نگفتند، و بعد از آن که احیاناً با اعتراض بعض افراد مواجه میشدند، در توجیه عمل خلافت خود، به سه بهانه تمسّک میجستند: اوّل این که علی، جوان بود؛ دوم این که به فرزندان عبدالمطلب علاقه داشت؛ سوم این که مردم میل نداشتند خلافت و نبوّت در یک خانواده جمع شوند.
البته، هیچ یک از اینها، عذر موجّه نبود؛ زیرا، معیار برای خلافت و ولایت، کمالات و شایستگی ذاتی است، نه مقدار سن. علی علیهالسلام از حیث علم و عمل و سایر کمالات، بر دیگران برتری داشت، و پیامبر اکرم او را برای تصدّی مقام ولایت پرورش داده بود، خود
پیامبر هم با این که از جوانی حضرت علی اطّلاع داشت، او را به مقام ولایت نصب کرد.
اجتماع خلافت و نبوّت هم هیچ محذوری را در پی نداشت جز حسد ورزی و کینهتوزی بعض طالبان جاه و مقام.
آری، علّت واقعی، جز حبّ جاه و مقام و کینه توزی و حسد ورزی نسبت به اهل بیت پیامبر، چیز دیگری نبود.
آثار شوم حادثه سقیفه
حادثه اسفبار سقیفه، بزرگترین فتنهای بود که فتنه هایی را در پی داشته و آثار شوم آن در طول تاریخ دامنگیر امّت اسلام بوده و هست. مهمترین آنها عبارت است از:
۱ـ منحرف شدن حکومت معصوم نبوی و ولایی از مسیر اصلی خود و تبدیل آن به حاکمیّت غیر معصومان و فراهم شدن زمینه برای سلطنتهای موروثی و حکومتهای لاییک، در طول تاریخ و عواقب سوء آن.
۲ـ تفکیک قرآن از عترت، برخلاف نص صریح پیامبر.
۳ـ محروم شدن احکام و قوانین سیاسی و اجتماعی اسلام از ضامن اجرای معتبر با پشتوانه عصمت، و در نتیجه، تعقیب نشدن اهداف بزرگ رسول اکرم، از قبیل توحید جهانی، عدالت اجتماعی، گسترش اسلام در جهان و غلبه بر سایر ادیان.
۴ـ منزوی شدن عترت و خزینه داران علوم و معارف و احکام و قوانین اصیل اسلام از مقام مرجعیّت علمی و حاکمیّت منطقِ غلطِ «حسبنا كتاب الله.».
۵ـ تفرقه و اختلاف در میان امّت و به وجود آمدن مذاهب گوناگون و آثار شوم آن، از قبیل اختلافات و کشمکشهای مذهبی، و حتّی جنگها و خونریزیهای تأسّفبار داخلی، جداییها و بدبینیها و در نتیجه از دست دادن قدرت و عظمت و شوکت و عزّت اسلامی و آماده شدن برای استعمار و سلطه پذیری از بیگانگان.
منبع: کتاب الگوهای فضیلت / آیت الله ابراهیم امینی
[۱]ـ مائده: ۶۷
[۲]ـ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۱۹ ـ زید بن أرقم، رضی الله عنه، قال: لمّا رجع رسول الله صلیاللهعلیهوآله من حجهالوداع و نزل غدیر خم أمر بدوحات فقمن، فقال: «كأني دُعيتُ فأُجيبُ. إنّي قدتركتُ فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله وعترتي. فانظروا كيف تخلفوني فيهما؛ فإنّهما لن يتفرقا حتّى يردا علىّ الحوضَ». ثم قال: «إنَّ الله عزّوجلّ مولاي و أنا مولى كلِّ مؤمن ٍ». ثم أخذ بید علیّ، رضی الله عنه، فقال: «مَنْ كنت مولاه فهذا ولية. اللهم! والِ مَنْ والاه، وعادِ مَن عاداه». : البدایة و النهایة، ج ۳، ص ۲۲۸
[۳]ـ البدایة و النهایة، ج۳، ص ۲۲۹
[۴]ـ البدایة و النهایة، ج ۳، ص ۲۲۹
[۵]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۴۱ ـ ۴۴
[۶]ـ برای اطلاع از آدرس دقیق مصادر مذکور و تفاصیل بیشتر، به کتاب الغدیر، ج ۱، ص ۵۴۳ تا ۵۷۲ رجوع شود.
[۷]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۳۷۶. در رابطه با تفصیل حدیث غدیر و... میتوانید به کتاب الغدیر، ج۱، ص ۳۲۷ تا ۳۹۹ و کتاب الإمام علی ابن أبیطالب، ج ۲، ص ۵ تا ۹۰ و غایهالمرام، ج ۱، ص ۲۶۷ تا ۳۴۴ مراجعه کنید.
[۸]ـ الغدیر، ج۱، ص ۳۹۷
[۹]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۳۹۸
[۱۰]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۳۹۹
[۱۱]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۴۰۰ ـ ۴۱۴
[۱۲]ـ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۰۹ ـ کأنّی دعیتُ فأجبتُ. إنّی ترکتُ فیکم الثقلین أحد هما أکبر من الآخر: کتاب الله و عترتی. فانظر و اکیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیَّ الحوضَ.
[۱۳]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۶۴۱
[۱۴]ـ مائده: ۶۷
[۱۵]ـ البدایة و النهایة، ج۳، ص ۲۲۹
[۱۶]ـ احزاب: ۶
[۱۷]ـ مائده: ۶۷
[۱۸]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۵۰۸ (نقل از کتاب الولایه، محمّد بن جریر طبرسی).
[۱۹]ـ مائده: ۳
[۲۰]ـ الغدیر، ج ۱، ص ۱۰۵
[۲۱]ـ البدایه و النهایه، ج ۳، ص ۲۲۹
[۲۲]ـ الغدیر، ج ۳، ص ۳۲۹ (نقل از کتاب الدرالنظیم، ج ۱، ص ۱۱۶)
[۲۳]ـ الغدیر، ج ۳، ص ۴۰۰ (نقل از کتاب سلیمان بن قیس، ج۲، ص ۷۸۸، ح۲۶)
[۲۴]ـ البدایة و النهایه، ج ۵، ص ۲۴۳
[۲۵]ـ صحیح مسلم، ج ۳، ص۱۲۵۹ ـ عن ابن عباس، قال: لمّا حضر رسولالله صلیاللهعلیهوآله فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال النبی صلیاللهعلیهوآله : «هلم أكتب لكم كتاباً لاتضلوا بعده؟». فقال عمر: «إنّ النبيّ قد غلب عليه الوجع! و عندكم القرآن. حسبنا كتاب الله!». فاختلف أهل البیت فاختصموا: مِنْهم مَنْ یقول: «قرّبوا يكتب لكم النبيّ كتاباً لنْ تضلوا بعده» و منهم مَنْ یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند النبیّ، قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «قوموا».
[۲۶]ـ صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹ ـ عن ابن عباس، قال: «يوم الخميس و ما يوم الخميس!». ثم جعل تسیل دموعه، حتّی رأیت علی خدیه کأنّها نظام اللؤلؤ، قال: قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «ايتوني بالكتف والدواة أكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعده ابداً». فقالوا: «إنَّ رسول الله يهجر».
[۲۷]ـ شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۲۱ ـ عن أبی عباس، قال: دخلتُ علی عمر فی أوّل خلافته إلی أن قال: قال عمر: «أيزغم (ابن عمك) أن رسول الله صلىاللهعليهوآله نص عليه؟.». قلت: نعم وأزیدک. سألتُ أبی عمّایدّعیه، فقال: «صدق». فقال عمر: لقد كان من رسول الله في أمره ذرو من قول لايثبت حجة ولا يقطع عذراً و لقد كان يربع فى أمره وقتاً ما. و لقد أراد في مرضه أنْ يصرح باسمه فَمَنَعْتُ من ذالك إشفاقاً و حيطة على الإسلام. لا و ربّ هذه البنية لا تجتمع عليه قريش أبدا، و لو وليها لا نتقضت عليه العرب من أقطارها. فعلم رسول الله صلىاللهعليهوآله أنّي علمت ما في نفسه فأمسك. و أبى الله إلاّ إمضاء ما حتم.».
[۲۸]ـ الإرشاد، ج ۱، ص۱۸۴ ـ قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «ايتوني بدواة و كتف أكتب لكم كتاباً لاتضلوا بعده أبداً»، ثم أُغمی علیه. فقام بعض مَنْ حضر یلتمس دواةً وکتفاً، فقال له عمر: «ارجع! فإنَّه يهجر»! فرجع وندم من حضره علی ما کان منهم من التضجیع فی إحضار الدواة و الکتف، فتلا وموا بینهم، فقالوا: «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، لقد أشفقنا من خلاف رسول الله صلىاللهعليهوآله!».
فلما أفاق صلیاللهعلیهوآله قال بعضهم: «ألا نأتيك بكتف يا رسول الله و دواة». فقال: «أبعدالذى قلتم! لا؛ ولكني أوصيكم بأهل بيتي خيراً». ثم أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا.
[۲۹]ـ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۶۳
[۳۰]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۳۹ـ فقال أبوبکر: «هذا عمر و أبوعبيدة با يعوا أيهما شئتم». فقالا: «لا، والله! لا نتولى هذالأمر عليك و أنت أفضل المهاجرين و خليفة رسول الله صلىاللهعليهوآله في الصلاة و هى أفضل الدين. أبسط يدك.». فلمّا بسط یده لیبایعاه سبقهما بشیر بن سعد، فبایعه.
[۳۱]ـ شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۵ ـ لما أخذ أبوبکر بید عمر و أبی عبیدة و قال للناس: «قد رضيتُ لكم أحد هذينالرجلين»، قال ابوعبیدة لعمر: «امدد يدك نبايعك»، فقال عمر: «مالك في الإسلام فهة غيرها. أتقول هذا و أبوبكر حاضر؟». ثم قال للناس: «أيّكم يطيب نفسه أنْ يتقدم قدمين قدمها رسولالله للصلاة رضيك رسول الله لديننا فلا نرضاك لدنيانا؟». ثم مدَّ یده إلی أبی بکر فبایعه.
[۳۲]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۵ : اقتلوه! قتله الله!
[۳۳]ـ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص ۳۲۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۲
[۳۴]ـ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۲۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶، ص ۲۸۷ ـ فقال عمر: «ما إنْ رأيت أسلم أيقنت بالنصر بايعه الناس.». : الکامل، ج ۲، ص ۳۳۱
[۳۵]ـ شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۷۴
[۳۶]ـ شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۳
[۳۷]ـ شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۶
[۳۸]ـ شرح نهجالبلاغه، ج ۲، ص ۲۱
[۳۹]ـ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۵۷ ـ قال عمر لا بن عباس: «أما و الله انْ كان صاحبك هذا أولى الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الاّ إنّا خفناه على اثنين». قال ابن عباس: فجاء بمنطق لم أجد بداً من مسألته عنه. فقلت: «يا أميرالمؤمنين! ما هما؟». قال: «خشيناه على حداثة سنه و حبّه بنى عبدالمطلب.».
[۴۰]ـ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید،ج ۲، ص ۵۷، عن ابن عباس، قال: «تفرق الناس لیلة الجابیه عن عمر فسار کل واحد مع إلفه، ثّم صادقت عمر تلک الیلة فی مسیرنا فحادثته، فشکا إلیَّ تخلّف علیً عنه، فقلت: «ألم يعتذر أليك؟». قال: «بلى». فقلت: «هو ما اعتذر به». قال: «يا ابن عباس! إنّ أوّل مَنْ ريثكم عن هذاالأمر أبوبكر. إنّ قومكم كرهواأن يجمعوا لكم لخلافة والنبوة». قلت: «لم ذالك يا اميرالمؤمنين؟ ألم ننلهم خيراً». قال: «بلى؛ و لكنهم لو فعلوا لكنتم عليهم جحفاً جحفاً»!
[۴۱]ـ شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۱۹۰ ـ فخرج الناس من عند عمر، ثم راحوا الیه، فقالوا له: «لوعهدت عهداً». قال: «قد كنت أجمعت بعد مقالتى إنّ أولى أمركم رجلاً هوا أحراكم أنْ يحملكم على الحق ـ و أشار إلى عليٍّ ـ فرهقتني غشية، فرأيت رجلاً يدخل جنة قد غرسها فجعل يقطف كل. عضّة و يانعة فيضمها إليه و يصيرها تحته، فخفت أنْ أتحملها حيّا و ميّتاً.».
دیدگاهها
خدا را فراوان شکر می کنم که
خدا را فراوان شکر می کنم که شیعه هستم و امامان من بعد از پیامبر اسلام (ص) از اهل بیت او هستند.
خدایا چه منت بزگی بر من هادی که شیعه ی حضرت علی علیه السلام شده ام.
بی شک اگر خدا نمی خواست این افتخار به من داده نمی شد.
"الحمد الله رب العالمین"
"اللهم عجل لولیک الفرج"
نظرات