اگر خدا هست چرا مانند گذشته عذابش را بر سر گناهکاران نازل نمی کند؟
خدای متعال موجودی حکیم و قدیر است به مقتضای قدرت او هیچ کس نمی تواند از سلطنتش خارج شود و حتی گناهکاران نیز با قدرتی که از او دریافت کرده اند می توانند گناه کنند همان گونه که شیطان با اذن خدای متعال زنده مانده و مشغول گمراه کردن مردم است.
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (۵۹ انفال) آنها كه راه كفر پيش گرفتند، گمان نكنند (با اين اعمال،) پيش بردهاند (و از قلمرو كيفر ما، بيرون رفتهاند)! آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد!
و حتی همین گناهکاری آنها با توجه به تسلط حتمی خدای متعال بر آنها نیز می تواند به معنای تشدید عقوبت آنها باشد.
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (۱۷۸ آل عمران) آنها كه كافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند،) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مىدهيم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مىدهيم فقط براى اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنها، عذاب خواركنندهاى (آماده شده) است.
و به مقتضای حکمت، خدای متعال در عذاب گناهکاران شتاب نمی کند. چرا که شتاب در مجازات با داشتن اختیار انسان منافات دارد. اختیار انسان وقتی معنا دارد که بتواند بر سر دو راهی قرار گرفته و به انتخاب کفر یا ایمان بپردازد. اما اگر به محض ایجاد شدن بیراهه ظلم و بدعت خدای متعال عذابش را نازل کند، اصلا راه کفر در بین بشر برقرار نخواهد شد. و همگان تنها یک راه در پیش روی خود خواهند دید.
علاوه بر این خدای متعال در گذشته نیز به محض صدور گناه از کسی عذابش را نازل نکرده است. بلکه همیشه فرصت های طولانی به گناهکاران داده است و شاید ما به دلیل غفلت از زندگی ابدی پس از مرگ، تصور می کنیم که باید فورا ظلم ها سرکوب شود و .. در حالی که اگر کسی به وجود آخرت یقین داشته باشد می فهمد که زندگی این سو بخش کوچکی از حقیقت ماست و برای جبران ظلم ها و تنبیه ظالمان فرصت بسیار است.
در پایان برای اصلاح تصورمان از عذاب های الهی، داستان طوفان نوح از زبان امام صادق (ع) بیان می شود تا روشن باشد که خدای متعال هیچ وقت در عذاب ظالمان و گناهکاران شتاب نکرده و نمی کند.
وقتى كه خداوند نبوّت نوح (ع) را ظاهر فرمود و پيروان آن حضرت نسبت به فرج و گشايش يقين يافتند آزار و بليّه كفّار به شدّت رسيد و آنها نوح را آنقدر زدند كه بيهوش و خونين بر زمين افتاد و تا سه روز خون از گوشهايش جارى بود، سپس بهوش آمد و اين امر سيصد سال بعد از بعثت او واقع شد و او در طىّ اين مدّت شب و روز به دعوت آنان مشغول بود،
وقتى آنها را پنهان و سرّى دعوت مى كرد او را اجابت نمى كردند وقتى آنان را آشكارا دعوت مى فرمود، اعراض مى كردند و روى مىگ رداندند، آنگاه نوح تصميم گرفت كه آنان را نفرين كند
و بعد از نماز صبح به قصد نفرين روى زمين نشست كه ناگهان گروهى فرشته از آسمان هفتم نازل شده و بر او سلام كردند و به او گفتند: اى پيامبر خدا ما از تو حاجتى داريم و آن اين است كه نفرين بر قومت را به تأخير بياندازى
نوح گفت: من نفرين را بر آنان را سيصد سال تأخير انداختم و آنگاه به قصد دعوت به سوى قوم خود بازگشت امّا همان رويّه ادامه داشت، نوح همچنان با صبورى دعوت مى كرد و آنها با سنگدلى از او اعراض كرده و او را آزار مى دادند، تا اينكه سيصد سال ديگر هم سپرى شد و نوح از ايمان آنها مأيوس شد،
پس در هنگام ظهر به قصد نفرين بر آنها روى زمين نشست، اين بار گروهى از ملائكه آسمان ششم بر او نازل شده و به او سلام كردند و همان درخواست گروه اوّل را مطرح كردند و نوح هم پاسخ آنها را همان طور كه پاسخ گروه اوّل را داده بود، مطرح كرد و مجددا مدّت سيصد سال به دعوت قومش مشغول شد تا اينكه نهصد سال كامل شد كه او مشغول دعوت بود و آنها او را اجابت نمى كردند، در اين زمان پيروان او از آزار و اذيّت كافران و طاغوتها به او شكايت كردند و از او خواستند تا براى فرج ايشان دعا كند، آنگاه نوح با اجابت درخواست آنان به دعا و نماز مشغول شد،
در آن وقت جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند تبارك و تعالى دعوت تو را اجابت كرده، پس به پيروانت بگو كه خرما بخورند و هسته آن را بكارند و از آن مواظبت كنند تا وقتى كه به بار بنشيند و وقتى كه چنين شد زمان فرج فرا رسيده است، نوح اين مطلب را به آنان ابلاغ كرد و آنها خوشحال شدند و به اين كار اشتغال يافتند، وقتى درختان به بار نشست از نوح خواستند كه وعده خود را در باره فرج عملى سازد و نوح اين مطلب را از خداوند درخواست كرد،
خداوند مجددا فرمان داد كه آنان خرما بخورند و هسته آن را بكارند تا وقتى كه به بار نشيند و نپندارند كه وعده ما خلاف است، در اين موقع يك سوّم آنها مرتدّ شدند و نوح را انكار كردند، امّا دو سوّم باقى ماندند و به كاشتن درخت مشغول شدند، وقتى درختان به ثمر رسيدند آنها به نزد نوح آمدند و از او درخواست محقّق شدن وعده الهى را نمودند،
مجددا خداوند وعده را موكول نمود به خوردن خرما و كاشتن هسته آن و به ثمر رسيدن درخت خرما، اين بار يك سوّم ديگر هم مرتدّ شدند و فقط يك سوّم باقى ماندند كه اينها با پايدارى باز هم به كاشت درخت مشغول شدند، وقتى درختان به بار نشست به نزد نوح آمدند و گفتند: اى نوح به جز تعداد كمى از ما بر ايمان خود باقى نمانده اند و ما از تأخير فرج بيمناكيم و مى ترسيم كه هلاك شويم، در اين زمان نوح به نماز و دعا پرداخت و گفت: پروردگارا جز همين عدّه اندك كسى از ياران من باقى نمانده و من مى ترسم مرگ آنها فرا رسد و فرج و گشايش را مشاهده نكنند،
خداى متعال به او وحى كرد كه: همانا من دعاى تو را مستجاب كردم، پس به ساخت كشتى بپرداز و فاصله بين اجابت دعاى او تا وقوع طوفان پنجاه سال بود . (كمال الدين و تمام النعمة، ج۱، ص: ۱۳۴)
دیدگاهها
مهلت دادن خداوند به شیطان،لطف
مهلت دادن خداوند به شیطان،لطف در حق شیطان محسوب میشود؟چرا خداوند به نحو دیگری جبران هزاران سال عبادت شیطان را ننمود؟چرا انسانها باید تاوان مهلت داده شدن به شیطان را پس بدهند؟
سلام
سلام
مهلت دادن لطف نیست:
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (۱۷۸ آل عمران) آنها كه كافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند،) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مىدهيم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مىدهيم فقط براى اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنها، عذاب خواركنندهاى (آماده شده) است!
و انسان نیز تاوان پرداخت نمی کند. بلکه در مقابل ندای شیطانی، ندای الهی را می شنود تا انتخاب کند. و کسی نمی تواند او را مجبور کند. و همه چیز به انتخاب خود انسان بستگی دارد.
و طبیعت حق انتخاب این است که دو راهی وجود داشته باشد. از همین رو شیطان و نفس اماره، در درون و بیرون انسان فعالیت دارند تا در مقابل راه انبیاء و فطرت برای آنان که راه الهی را نمی خواهند، راهی وجود داشته باشد.
سلام.خداوندبه داعش هرچقدرمهلت
سلام.خداوندبه داعش هرچقدرمهلت دهدبیشتر به نوامیس مردم تجاوز میکنند،بیشترسربیگناهان رامیبرندو... اونوقت تنهاخداوند میخواهدکه داعش با مهلت بیشتر گناه بیشتری مرتکب شود درخالیکه در این میان فقطمردم بیدفاع ومظلوم متضرر میشوند.
باسلام
باسلام
در این باب ممکن است اسرار و حکمتهای بسیاری نهفته باشد، ولی از ظواهر برخی آموزههای دینی به دست میآید : مهلت دادن برای گناه - که در فرهنگ قرآنی به آن «استدراج و امهال» گفته میشود - خود، کیفر اعمال آنان است که کیفراخروی را نیز به دنبال دارد.
برای روشن شدن مطلب به نکات زیر دقت کنید:
۱- قطعا انسان پاداش و کیفر اعمال خود را - هر چند کوچک باشد - خواهد دید؛ اما از آن جا که حیات انسان اختصاص به دنیا ندارد، اگر عدهای پاداش و کیفر خود را در دنیا نبینند، دلیل بر این نیست که پاداش و کیفری ندارند.
۲- زندگی دنیا، مجال عمل و تلاش است و آنچه در دنیا انجام میشود، حیات اخروی را شکل میدهد. اما پس از مرگ فرصت عمل به پایان میرسد و حیات پس از آن، براساس آنچه دراین جا کسب شده رقم میخورد.
پس مجال اصلی پاداش و کیفر، حیات پس از مرگ است. آیه درباره آخرت است:
« فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ پس هر کس هموزن ذرهای نیکی کند، آن را خواهد دید. هر که هموزن ذرهای بدی کند، آن را خواهد دید. (۳)
البته این بدان معنا نیست که حیات دنیا خالی از پاداش و کیفر است.
چه بسا کسانی پاداش و کیفر اعمال خود را در دنیا ببینند؛ اما پاداش و کیفر خود- مانند دیگر مظاهر دنیا - وسیله آزمایش و امتحان آن ها است و در حیات اخروی آنان نیز موثر است.
۳- نعمت بهرهمندی از موهبت های دنیا - به عنوان رحمت عام الهی - شامل همه موجودات میشود. کافران و ظالمان به حکم این که مخلوقی از مخلوقات خداوند رحمان هستند، از این نعمت بهرهمنداند. عمل و عقیده زشت و پلید آنان، مانع از این رحمت عام نمیشود. بله رحمت خاص الهی - که کسب آن نیازمند تحصیل مقدماتی از سوی بندگان است - شامل حال آنان نمیشود. نوع نعمتهایی که ظالمان از آن برخوردارند، از نوع رحمتهای عام الهی میباشد که نعمتهای دنیوی است.
۴- دو سنت الهی دیگر در زندگی انسان جاری است که مستقیما مربوط به سؤال شما است و آن سنت استدراج وسنت امهال است.
ا) استدراج؛
یعنی، امداد اهل باطل در جهت باطل و سرازیر کردن نعمتهای دنیا بر آنان تا قدم به قدم و درجه به درجه بر کفر و ظلم خود بیفزایند و استحقاق عذاب الهی را بیابند.
پارهای از آیات بر این سنت دلالت دارد:
«فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا افرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون فقطع دابرالقوم الذین ظلموا؛
همین که آنچه را به یادشان آورده بودیم، به فراموشی سپردند، درهای همه را بر آنان گشودیم. چون به آنچه یافته بودند، شادمان شدند، ناگهان بگرفتیم شان و یکباره درمانده و نومید شدند. گروهی که ستم میکردند ریشهکن شدند». (۴)
نیز فرمود: «ولولا ان یکون الناس امّة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفا من فضّة و معارج علیها یظهرون ولبیوتهم ابوابا و سررا علیها یتکؤون و زخرفا و ان کل ذلک لمّا متاع الحیاة الدنیا والاخرة عند ربک للمتقین؛
اگر نه آن بود که همه مردم در انکار خداوند امتی واحد شوند (همه کافر شوند) قطعا برای خانههای آنان که به خدای رحمان کفر میورزیدند، سقفها و نردبانهایی از نقره که به آن ها بالا روند، قرار میدادیم و برای خانههای شان نیز درها و تختهایی که بر آن ها تکیه زنند و زر و زیورهای دیگر نیز قرارمیدادیم. همه این ها جز متاع زندگی دنیا نیست و آخرت پیش پروردگار تو برای پرهیزگاران است». (۵)
استدراج سه منشأ دارد:
یکم: استدراج نتیجه وضعی رفتار خود کافران و ظالمان است. حالت طبیعی گرایش به دنیا جمع و تصاحب دنیااست. پس در واقع استدراج دامی است که آنان خود برای خود پهن کرده و در آن گرفتار میشوند.
دوم: برخی از کفار و ظالمان هستند که لیاقت سعادت اخروی را به کلی از دست دادهاند:
«والاخرة عند ربک للمتقین ؛ آخرت پیش پروردگار تو برای پرهیزگاران است». (۶) اینان اگر در دنیا عمل نیکی انجام دهند، پاداش آن عمل نیک در دنیا به آن ها داده میشود تا ظلمی متوجه آنان نشده باشد. اما بهره آنها از رحمت الهی، فقط در دنیای فانی است؛ چرا که لیاقت سعادت اخروی را از دست دادهاند.
سوم: استدراج، نوعی امتحان محسوب میشود؛ هم امتحان برای کافران و ظالمانی که گرفتار استدراج میشوند و هم امتحان برای مؤمنانی که نعمتهای دنیوی کافران را مشاهده میکنند و شکی به دل راه نمیدهند.
ب ) امهال؛ یعنی، مهلت دادن. خداوند برای رعایت مصالحی که از برخی ناآگاهیم، در عقوبت اهل باطل تعجیل نمیکند؛ بلکه به آنان فرصت و مهلت میدهد.
اموری را میتوان به عنوان فلسفه امهال نامبرد.
اول: امهال به همان فلسفه استدراج باشد. خداوند میفرماید:
«ولایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین ؛
کسانی که کفر ورزیدند، مپندارند که مهلتی که به آنان میدهیم برای شان خوب است. فقط مهلت شان میدهیم تا گناه شان بیش تر شود و عذابی خوارکننده دارند». (۷)
دوم: فرصت توبه و بازگشت. اگر خداوند در عذاب ظالمان تعجیل کند و فرصت توبه و اصلاح به آنان ندهد، اولاً
انسانی باقی نمیماند که از عقوبت دنیوی سالم بماند.
ثانیا با نبود فرصت توبه روح ناامیدی بر مردم حاکم میشد.
خداوند میفرماید: « ولو یؤاخذ اللّه الناس بما کسبوا ما ترک علی ظهرها من دابة ولکن یؤخرهم الی اجل مسمّی فاذا جاءاجلهم فان اللّه کان بعباده بصیرا ؛ اگر خدای متعال مردم را به آنچه میکنند، مؤاخذه میکرد، هیچ جنبندهای را بر پشت زمین باقی نمیگذاشت، ولی [مؤاخذه] آنان را تا سرآمدی معین به تأخیر میاندازد؛ و چون سرآمدشان در رسد خدا به [کار] بندگانش بینا است». (۸)
پینوشتها:
۱. آل عمران (۳) آیه ۱۳۳.
۲. نساء (۴) آیه ۵۶.
۳. زلزال (۹۹) آیه ۷ و ۸.
۴. انعام (۴) آیه ۴۴ و ۴۵.
۵. زخرف (۴۳) آیه ۳۵ - ۳۳، برای مطالعه بیش تر ر. ک: سوره اعراف (۳)، آیات ۹۵، ۱۸۲ و ۱۸۳؛ سوره رعد (۱۳) آیه ۳۲ و سوره قلم (۶۸) آیات ۴۴ و۴۵.
۶. زخرف، آیه ۳۵.
۷. آل عمران، آیه ۱۷۸.
۸. فاطر (۳۵) آیه ۴۵.
سلام . با این تفاصیل آیا
سلام . با این تفاصیل آیا شیطان وجود خارجی داردیا تنها ساخته وپرداخته ذهن بشری است که هرگناهی را به گردن او می اندازیم؟ و اگرفلسفه شیطان ازسوی خداوندابزار آزمودن آدمی بوده اگر شیطان نبود خداوند آدمی را چگونه می آزمود؟
باسلام
باسلام
در ابتدا باید گفت : طبق آموزههای قرآنی شیطان وجود خارجی دارد. شیطان در آیات قرآن، به موجودی اطلاق شده که انسان را از راه خداوند و بندگی او یا صراط مستقیم الهی بازدارد، خواه از جنیان باشد یا از انسانها. اما غالباً مقصود از شیطان ، ابلیس است که شیطان معروف است و با نفس اماره متفاوت است.
شیطان که از طایفه جن میباشد، از آتش خلق شده. موجودی است مستقل که خلقتش با انسان که از خاک خلق شده، متفاوت است.
شیطان از امر خداوند که سجده ملائکه بر آدم بود، سرپیچی کرد. (۱) از همین جا دشمنی شیطان با انسان شروع شد و قسم یاد کرد که انسانها را گمراه کند. (۲)
خداوند شیطان را به عنوان دشمن انسان معرفی نموده : " شیطان دشمنی آشکار برای شما است، پس او را دشمن بگیرید". (۳)
کار شیطان وسوسه کردن به گناه و کارهای ناشایست است. تنها تسلط شیطان بر انسان در وسوسه کردن است. برای همین خداوند در قرآن فرموده است که از شر وسوسههای شیطان به او پناه ببرد:
"بگو: به پروردگار مردم، فرمانروای مردم، به خدای مردم پناه میبرم از شر وسوسهگر نهانی، آن که در دلهای مردم وسوسه میکند، خواه از جنیان باشد یا از آدمیان" (۴)
در روز قیامت شیطان به انسان هایی که به دنبال او رفتهاند، میگوید: "چون کار به پایان آید، شیطان گوید: خدا به شما وعده داد و وعده او درست بود. من نیز به شما وعده دادم، ولی در وعده خود خلاف کردم و برایتان هیچ دلیل و برهانی نیاوردم جز آن که دعوتتان کردم، شما نیز دعوت من را اجابت کردید، پس مرا ملامت مکنید، بلکه خود را ملامت کنید. نه من فریادرس شمایم، نه شما فریاد رس من. از این که مرا پیش از این شریک خدا کرده بودید بیزارم"(۵)
البته وسوسه ممکن است از طریق امور ناخوداگاه و غیر محسوس صورت بپذیرد. ممکن است از طریق امور محسوس ؛ مثلا شیطان یا یکی از فرزندان یا یاران او در قالب یک فرد یا انسان به سوی انسان بیاید و او را به انحراف وفساد دعوت کند ، چون جنیان توانایی قرار گرفتن در قالب ها ی گوناگون را تا حدی دارند.
شیطان از طایفه جن است و جن هر چند مجرد نیستند ولی موجودات لطیفی هستند که برای ما قابل رویت نیستند. ندیدن ما دلیل بر نبودن نیست. قرآن در آیات فراوانی موجودی به نام ابلیس یا شیطان را اثبات می کند و اتفاقات خاصی را درخصوص وی بیان می دارد که نمی توان انها را حمل بر استعاره و تمثیل کرد ،پس چنین موجودی وجود خارجی دارد.
باید توجه داشت ابلیس از آفریدگان خداوند واز جنیان است و مدتهای طولانی خداوند را عبادت کرده بود، و به واسطه نافرمانی از خداوند، از درگاه او رانده شد و از این پس به نام شیطان شناخته میشود. شیطان بر هر موجودی گفته میشود که انسان را فریب دهد، خواه از جنیان باشد یا از انسانها، بنابراین، شیطان از ابتدا شیطان آفریده نشد. او در ابتدا پاک بود. او مخلوقی چون سایر مخلوقات خدا در اطاعت پروردگار و از مقربین درگاه ربوبی بود، اما در مقابل یک دستور الهی که سجده و تعظیم در مقابل انسان بود، لغزید (۶) و از درگاه الهی رانده شد.(۷) شیطان در برابر آن همه عبادت، از خداوند تقاضای زنده ماندن تا روز قیامت را نمود و خداوند او را تا آن روز مهلت داد.
شیطان آفریده نشد تا خلایق را بفریبد. او فریب نفس خویش را خورد و از خداوند مهلت خواست تا دنیا هست، او نیز باشد، و از آن پس قسم خورد تا انسانها را بفریبد مگر کسانی را که مؤمن باشند.(۸) و خداوند نیز این مهلت را به شیطان داد.
اما چرا این مهلت را از طرف خداوند یافت، میتوان گفت فلسفه وجود شیطان برای انسان، همانند وجود قواها و غرایز و نفس اماره درون انسان است که انسانها را به سوی بدی و دور شدن ا ز خدا امر میکنند. از طرف دیگر گرایش به سوی کمال و نیکی و خرد و رسولان و پیامبران الهی، در مقابل آنها قرار میگیرند تا انسانها را به کمال و خوشبختی سوق دهند. تنها در صورت وجود هر دو نیرو در انسان است که وی میتواند با اختیار خود، یکی از دو راه را انتخاب کند تا به سعادت یا شقاوت برسد. بنابراین اگر نفس اماره و نیروهای سرکش و شیطانها نبودند، انسان نمیتوانست در معرض آزمون الهی قرار گیرد و با نفی و طرد و مبارزه با آنها، موجب شکوفا شدن استعدادهای عالی انسانی و سیر در مسیر کمال و خوشبختی و سعادت ابدی شود، پس شیطان شر مطلق نیست.
"علامه طباطبایی" فرموده است: "اگر شیطانی نبود، نظام عالم انسانی هم نبود، و وجود شیطانی که انسان را به شر و معصیت دعوت کند، از ارکان نظام عالم بشریت است، و نسبت به صراط مستقیم، او به منزله کناره و لبه جاده است و معلوم است که تا دو طرفی برای جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمیشود".(۹)
به تجریه و تحقیق ثابت شده است که فلزات برای آن که از ناخالصی و زوائد پاک شوند، باید در کورههای داغ قرار گیرند تا پس از آن به شکل فلزی با ارزش درآیند. انسان نیز برای خالص شدن، نیازمند امتحانی سخت است تا جوهره اصلی اش نمایان شود که در نتیجه وارد مرحله استحقاق و محبت الهی گردد و با خطاب "ارجعی" لایق دیدار پروردگارش شود. دنیا میدان آزمایش است و انسان هدف این آزمایش، پس حریف قدری چون شیطان لازم است تا انسان بتواند در مصاف با او، استعدادهای خارق العاده خود را شکوفا کند.
بنابراین ماهیت وجود انسانی، ماهیت موجود دارای اختیارو انتخاب است و چون مسئله انتخاب به میان آید، باید دو طرف نیک و بد فرض شود تا انتخاب و اختیار معنا داشته باشد.
هم چنین باید دانست که شیطان (چه شیطان جنی و چه شیطان انسی) با انواع حیلهها و القاها و زینت دادنها به زمینه گناه که در نفس انسان است، ترغیب میکند، امّا شیطان، علّت تامه گناه نیست به این معنا که غرائز نفسانی در وجود انسان، باعث و علّت گناه است و شیطان هم با ترفندهای خود به آن کمک میکند. بنابراین، اگر شیطان هم خلق نمیشد، انسان به وسیله همان غریزی که در وجودش هست، گناه میکرد، بله اگر شیطان نبود، انسان، کمتر گناه میکرد، چون تحریکات شیطانی نبود. قلمرو قدرت شیطان در حد وسوسه است. "یوسوس فی صدور النّاس" لذا پیامبر(ص) در خطبه آخر شعبان فرمود: "یغلّ فیه الشیاطین؛ یعنی در ماه مبارک رمضان شیاطین در غل و زنجیرند و قدرت بر وسوسه ندارند". اما معصیت و گناه انسانها در این ماه بسته و ختم نمیشود، اگر چه کمتر میشود.
در مقابله وجود شیطان و نفس اماره در جود انسان، عقل و خرد وی و فطرت خداجوی و پیامبران الهی قرار دارند.
پس در یک طرف نیروهای خیر و در طرف دیگر نیروهای شر وجود دارند.
حدیثی را از امام صادق(ع) نقل میکنیم که فرمود: "اصول الکفر ثلاثة: الحرص و الاستکابر و الحسد، فامّا الحرص، فانّ آدم(ع) حین نهی عن الشجرة حمله الحرص علی أن أکل منها و امّا الاستکبار فابلیس حیث امر بالسجود لآدم(ع) فأبی و امّا الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه؛ امام صادق(ع) فرمود: ریشههای کفر سه چیز است: حرص و استکبار و حسد، امّا حرص، باعث شد که آدم از درختی که خوردن از آن ممنوع شده بود، بخورد و از بهشت رانده شد و اما استکابر، باعث شد که ابلیس وقتی که خدا به او امر کرد که بر آدم سجده کن، سجده نکرد و باعث کفر او شد و امّا حسد باعث شد که قابیل، برادرش هابیل را بکشد.(۱۰)
در این روایت ریشه های گناه را همان غرایز موجود در نفس انسان دانسته است. فریب شیطان از طریق همین نیروها در وجود انسان است و اگر کسی بتواند نیروهای وجود خود را در کنترل خود قرار دهد و عقل و خرد بر هواهای نفسانی غالب کند، فریب شیطان ونفسسر کش خود را نخواهد خورد.
پینوشتها:
۱. بقره (۲) آیه ۳۴.
۲. ص (۳۸) آیه ۸۲ - ۸۳.
۳. فاطر (۲۵) آیه ۶.
۴. سوره ناس(۱۱۴) آیات ۱ - ۶.
۵. ابراهیم (۱۴) آیه۲۲.
۶. بقره (۲) آیه ۳۴.
۷. حجر (۱۵) آیه ۳۴.
۸. ص (۳۸) آیه ۸۲ و ۸۳.
۹. تفسیر المیزان، ترجمه فارسی، ج ۸، ص ۵۰.
۱۰. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۸۹.
اگر بخواهم راستش را بگویم من
اگر بخواهم راستش را بگویم من هنوز نمی توانم وجود خدا را درک کنم_ من ۱۵ سالم هست_ ( در واقع هیچ دلیل و اثبات منطقی برای این منظور پیدا نکرده ام و منظورم صرفا آیه های قرآن و یا معجزه های الهی نیست ، منظورم از دلیل منطقی ، استدلالی بر پایه قوانین علمی هست که ميشه اثباتش کرد) ، چون تمام اثبات ها منحصر به جملاتی مانند"پس اگه خدا نیست چه کسی این همه مخلوق رو خلق کرده(!)" و مانند این ها ميشه!
من خیلی تلاش کردم تا مسئله اثبات خدا را برای خودم حل کنم و تا حدی هم موفق بودم اما در نهایت شکلی که از خدا برایم به تصویر کشیده شد کمی متفاوت از خدایی بود که در آیات قرآن هست و یا خدایی که دیگران درباره اش حرف می زنند!...
به طور مثال در در حال حاظر من کاملا ایمان پیدا کردم که خدا در واقع همان نیروی درونی عظیم ضمیر باطن انسان هاست که با تکیه بر اون هر کاری از دستشان بر می آید و البته شاید هم راه حل قانع کننده تری برای اثبات خدا وجود داشته باشد اما برای من تا الان قانع کننده ترین راه حل ، ضمیر باطن بوده.
و البته یکی از موضوعاتی که من نتوانستم برای آن راه حلی پیدا کنم ، مسئله وجود روح برای انسان ها و رها شدن اون پس از مرگ وبهشت و جهنم است، تا حدی که کم کم به این موضوع که پس از مرگ نیستی کامل است ایمان پیدا کردم و حالا حتی دیگر از مرگ نمی ترسم و فقط سعی می کنم از ثانیه های زندگیم استفاده کنم.
در رابطه با اثبات روح ، یکی از متخصصان ایرانی در آمریکا آزمایشی رو طرح کرده بود که در آخر شکست خورد...( تا اون جایی که یادم هست به این صورت بود که زیر تخت تعدادی بیمار که در حالت کما
بودند تابلویی قرار داده می شد که تنها در صورتی که روح از بدن بیماران جدا شده باشد دیده می شد که در نهایت این آزمایش موفقیت آمیز نبود.)
و همچنین دانشمندان فیزیک طبق قوانین فیزیک_کوانتوم_ اثبات کرده بودند که انسان ها پس از مرگشان و با از بین رفتن سلول های بدن موجودیت خود را از دست می دهند.
و از طرفی استفن هاوکینگ، در یکی از مصاحبه هایش بیان کرده بود که خدایی برای خلق جهان وجود نداشته و صرفا علت پیدایش جهان قوانین فیزیکی_از قبیل بیگ بنگ _ می باشد ، بعد از مدتی در مصاحبه
ای دیگر اعلام کرد که جهان حتما خدایی دارد ؛ اما نکته قابل توجه این است که چطور امکان دارد بزرگترین دانشمند جهان در یک مصاحبه رسمی دچار همچین اشتباهی شود و شاید به این خاطر که با این حرفش عقاید خیلی از انسانها رو که از بچگی بهشون گفته بودن که" اگه کارهای خوب انجام بدن میرن بهشت و در غیر این صورت جاشون تو جهنمه " رو به هم بریزه، و از اون جایی که عقاید آدم ها تبدیل به هدف و امید اون ها برای ادامه زندگی ميشه می تونست با این ادعا حتی باعث خودکشی خیلی ها باشه.......
من از معلم های دینی مدرسمون هم در این رابطه سوال های "زیادی " کردم ، اما جواب های همگی طبق آیات قرآن و یا اینکه حتما خدایی در ابتدا وجود داشته و... می شد.
و البته تقریبا مطمئنم که وجود خدا رو نميشه اثبات کرد، و شاید افرادی که یقین صد در صد به خدا دارند فقط با قلبشون و احساسشون خدا رو پذیرفتن ، اما از نظر من چیزی که پایه منطقی داشته باشه قابل استناد هست و میشه بهش یقین پیدا کرد.
در هر صورت خوشحال میشم جوابم رو بدین.
سلام
سلام
روش شما مثل این است که بخواهید با بو کردن، ببینید.
انسان ابزارهایی برای فهم دارد که هر ابزار باید در جای صحیح استفاده شود و در غیر این صورت چیزی جز ناکامی در فهم نخواهد بود.
علوم تجربی که شما منتظر نتیجه گیری از آن هستید، در صورتی می توانند راجع به خدا، روح و ... نظر دهند که اینها امور مادی باشند.
چرا که علوم تجربی فقط از حواس مادی استفاده می کند و خدا و روح مادی نیستند.
برای اثبات امور غیر مادی باید از استدلال عقلی بهره برد که استدلال های فراوانی برای اثبات خدا وجود دارد.
و ربط دادن خدا به نیروی انسان و ... دلیل دیگری است که شما اصلا متوجه نیستید دنبال چه رفته اید. خدا خالق است. آیا فکر می کنید انسان خودش، خود را ایجاد کرده که خدا را درون انسان می جویید؟
نظرات