شوهرم رو دوست ندارم ، چکار کنم ؟

عشق به همسر

خانمی ۲۴ساله و متاهل هستم.دو سال پیش به اجبار خانواده ازدواج کردم اما دلم با این رابطه نبود. پسر از لحاظ اقتصادی صفر بود و هست . من اول کمی بهش علاقه پیدا کردم، اما بعد از یه مدت دیگه سرد شدم .از این رابطه خسته شدم . میترسم حرف جدایی بزنم، خانوادم خیلی حساسن رو طلاق . خیلی دارم عذاب میکشم چون عاشق پسری بودم که واقعا همدیگرو دوست داشتیم و من هنوزم دوسش دارم.  نمیدونم چیکار کنم.شوهرم خیلی با من لجبازی میکنه هرکاری خودش دوست داره انجام میده من براش مهم نیستم.هیچ دلیلی قانع کننده ای هم نمیتونم بیارم که خانوادمو راضی کنه به جدایی و اینکه اصلا چه جوری مطرحش کنم. لطفا راهنمایی کنید


خواهر گرامی این نکته را در ابتدا به شما یادآوری می کنیم که در مسائل خانوادگی و بخصوص ازدواج که معمولا دو طرف درگیر هستند، درک کامل و درست از مسئله، و تشخیص مشکل و در نهایت ارائه راه حل منوط به صحبت با هردوطرف است. بنابراین پاسخی که ما خواهیم داد قطعا پاسخ کاملی نخواهد بود و سعی ما بر این است که بتوانیم توانایی شما برای کنارآمدن و حل مشکلاتتان را افزایش دهیم. شما در سوال خود، نکات مختلفی را مطرح کرده اید مثل، ازدواج اجباری، وضعیت اقتصادی، سردی رابطه، عشق قدیمی، افکار خودکشی، لجبازی همسر... که هرکدام از اینها فصلی از یک کتاب است، اما به نظر می رسد سررشته بیشتر این موارد، به یک نقطه ختم می شود.

الف) هرچند علاقه اولیه پسر و دختر از شرایط لازم برای یک ازدواج موفق است اما یک ازدواج موفق لوازم دیگری نیز نیاز دارد که از جمله آنها موافقت و هماهنگی خانواده ها است. متأسفانه مشکلی که شما مطرح نموده اید مشکل بسیاری از دختر پسرها به شمار می رود.
ب) رضایت داشتن یك فرد از زندگی، تنها منوط به داشتن و برخورداری از نعمت و سرمایه( مادی و معنوی) نیست، بلكه به شناختن نعمت و حق شناسی آن نیز هست! چه بسا فردی از داشته‌های فراوانی برخوردار باشد اما از زندگی خویش رضایت داشته باشد و حال آنكه شخصی در مقابل باوجود عدم برخورداری از داشته قابل توجه، از زندگی خویش راضی باشد. رضایت از زندگی از درون افراد و مبتنی بر سرمایه‌های فردی، می‌جوشد، و اگر قرار باشد از دیگران وام گرفته شود، نه تنها رضایتی در كار نخواهد بود بلكه جز تلاطم و تشویش چیز دیگری به ارمغان نخواد آورد.

ج) اگر ذهن فردی گرفتار تحریفات شناختی گردد، تفسیری كه از امور مختلف خواهد داشت، تفسیری تحریف شده خواهد بود كه در صورت تكرار، خروجی آن می‌تواند اضطراب، افسردگی، نارضایتی از زندگی و...باشد. تحریف شناختی به زبان ساده و خودمانی، همان عینک بدبینی یا خوشبینی است که میتواند تمام تفسیرها و نگاه ما را به زندگی یا به یک فرد یا یک اتفاق عوض کند. نگاهی که با برداشتن آن عینک به کلی متفاوت می شود. وضعیت فعلی شما معلول عدم ازدواج با معشوقتان نیست، بلكه ناشی از نوع نگاه و روش غلط شما در مواجه با مسائل و تفسیر همراه با تحریف از وقایع است. و مادامیكه چنین رویكردی بر قضاوتهای شما حاكم باشد، نتیجه‌ای جز عدم رضایت از وضع موجود ( به صورت افراطی و پاتولوژیك) به دنبال نخواهد داشت چه با معشوقه ازدواج كنید و یا ازدواج می‌كردید و چه ازدواج نمی‌كردید!

اما راهکارها:
۱- اگر قبل از ازدواج به کسی علاقه داشتید یا قول و قراری داشتید، اکنون سعی کنید در بیرون هیچ آثاری از ایشان را جلوی دید خود نداشته باشید مانند عکس شماره تلفن و یادگاری های و... و آنها را محو کنید. هنگام هجوم افکار و تصاویر ایشان در ذهن بدون فکر کردن مکان را ترک کرده و یا توجه و تمرکزتان را به چیزی جلب کنید مثلا با قطع کردن افکار، مشغول گفتگو با یک فردی شوید، با عجله آن مکان را ترک کنید، با روشن کردن تلویزیون سعی در تمرکز دیداری و شنیداری نسبت به نوع برنامه و حتی نوع لباس های مجریان و بازیگران و اسامی آنها شوید. گاهی لازم است که انسان خودش خودش را مجبور به کار یا رفتاری بکند.
۲- افرادی که در وضعیت شما قرار دارند به هیچ وجه نقاط منفی و بدی ها و آسیب هایی که از طرف مقابل متحمل شدند را نمی بینند و به همین دلیل علاقه و وابستگی آنها ثابت می ماند. شما با تهیه لیستی از نقاط مثبت همسرتان (مطئنا همه ما آدمها هم نقاط مثبت داریم و هم نقاط منفی) آن را هر روز مرور کنید تا نگرشتان نسبت به ایشان منطقی تر شده و احساس بهتری پیدا کنید. در مقابل درباره امتیازات و خوبی های جدا شدن از فرد قبلی نیز با خود فکر کنید و سعی کنید با خوشحالی از اینکه با ایشان ازدواج نکرده اید مطالبی را یادداشت کنید(سعی کنید) و با خود بیندیشید كه ایشان نیز یك انسان دارای نقص هستند، مثل همه.
۳- سعی کنید بدون خود سرزنشی و مقایسه، نقاط مثبت و خوبی های خودتان را فراموش نکنید و با نوشتن و مرور و نادیده و بی ارزش نکردن آنها به آینده خوشبین و امیدوار باشید.
۴- انجام کارهایی مانند ورزش های دست جمعی، تعاملات اجتماعی، سرگرمی و تفریح و پرهیز از تنهایی بسیار مفید هستند و شما حتما گزارش از حال قبل و بعد از این تکنیک را باید با دقت ارسال فرمایید.
۵- به تغذیه ( نه كم خوری و نه پرخوری، استفاده بیشتر از ویتامینها(میوه)، و خواب خود اهمیت بدهید ( متوسط ۷ ساعت، حذف خواب روزانه و مبادرت به خواب سرشب )
۶- با افکار منفی و مأیوس کننده مبارزه کنید و پیش بینی منفی نسبت به آینده نداشته باشید. موفقیتهای خویش را كه در واقع نعمتهای الهی هستند را به صورت روزانه بنویسد و شكر آن را با الحمدالله گفتن ادا كنید!
۷- سعی کنید تمام اوقات خود را با همسرتان بگذرانید و با برقراری ارتباط های عاطفی از طریق صحبت کردن، اس ام اس و تماس تلفن، نیازهای خود را در کنار همسرتان برآورده کنید..
۸- همانطور که خودتان هم میدانید یکی از راههای آرامش یافتن و خلاصی از دست افکار مختلف انحرافی، تقویت معنویت و ارتباط با خدا است زیرا که اوست که آرامشگر واقعی است «كسانى كه ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى‏گیرد، آگاه باشید كه تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مى‏كند»(الرعد/ ۲۸). میتوانید هر زمانی که احساسات و افکار ناخواسته به ذهنتان هجوم می آورد با گفتن ذکر، آرام آرام آنها را از خود دور کنید.
۹- در صورت امكان به صورت حضوری، به یك روانشناس مراجعه كنید.

موفق باشید

کلمات کلیدی: 

دیدگاه‌ها

من و خانمم هم دقیقا همین وضعیت رو داشتیم یعنی به اینصورت که بنده از لحاظ اقتصادی صفر بودم اما خب پسر سالمی بودم و از یک خانواده خوب بودم خانمم هم که شش سال کوچکتر از بنده بودند به احتمال قریب به یقین تحت تاثیر صحبت هایی که پدرشون از فواید این ازدواج با ایشون کردند راضی به این ازدواج شده بوند (چون پدر ایشون خیلی متمایل به این ازدواج بودند) خلاصه که دو روز بعد از عقد از زبان خانمم شنیدم که ایشان عاشق خواستگار قبلی شان بودند! و پدرش با ازدواج آنها مخالف کرده. وقتی اینو شنیدم باورم نمیشد اصلا انگار دنیا رو سرم خراب شد باور نمی کردم یه همچین چیزی داره سر منم میاد. موقع اذان مغرب بود منم همونجا بین نماز مغرب و عشا دو رکعت نماز غفیله خوندم و توش دعا کردم که این قضیه بخوبی ختم بخیر بشه.
در طول بودن با هم هرچقدر سعی کردم خودمو بهش نزدیک کنم نشد انگار هرچی سعی می کردم بهش نزدیک بشم برعکس ازش دور میشدم. در واقع در کل دوران عقد ما خیلی هم پیش هم نبودیم، وقتی میدیدم ایشون چقدر با من سرده و تمایلی به بامن بودن نداره منهم کمتر خونشون میرفتم. خانم منهم جرات اینکه درباره ی طلاق با پدرش حرف بزنه رو نداشت. بیشتر از یکسال بود که هیچ رابطه زناشویی جنسی با هم نداشتیم به اینصورت که ایشون نمی خواست و اجازه نمیداد. درنهایت وقتی بعد بیشتر از یکسال، صبر منم تمام شد بالاخره در اینباره بطور جدی با پدرش صحبت کردم پدرشون گفتن که من با مشاوره درستش می کنم ولی شما که فکر نمی کنید بشه با مشاوره یکیو به اونی که دوستش نداره تحمیل کرد! اتفاقا فرصتی برای خانمم پیش اومد که بتونه درباره طلاق صحبت کنه آخه اونم مثل شما دلایل قابل قبولی برای طلاق نداشت فقط همینکه دلش با من نبود. این زندگی ای بود که یچند روزی کمتر از دو سال بیشتردوام نیاورد. واقعا اون باید تکلیف خودشو با عشق گذشته ش مشخص میکرد بعد تصمیم به ازدواج میگرفت. خب آدم هر ضربه ایکه میخوره از نادانیست. متاسفم هم برای اون هم خودم. دوستش داشتم و راضی به طلاق نبودم اما چه فایده :( خدا رو شکر بخوبی از هم جدا شدیم.

تصویر پاسخگو

با سلام
ممنون که تجربه زندگی خودتون رو در اینجا گذاشتید .
اما کاش به این هم اشاره می کردید که :
۱- شما به عنوان همسر ایشون چه اقداماتی برای علاقمند کردن ایشون انجام دادید ؟
۲- همسر سابقتون آیا به مشاور مراجعه کرد یا خیر و آیا راهکارهایی که در بالا بدان اشاره شد را انجام داد یا نه ؟

سلام منم درگیر همچین رابطه ای بودم و تمام سعی خودم کردم که درست بشه ولی نشد ...این دخترا معمولا مشکلات روحی دارن و اصلا به درد ازدواج نمیخورن ... چرا باید زندگی یه نفر دیگه رو خراب کرد ؟! و در آخر با هیچ کس خوش بخت نمیشن چونکه مشکل دارن این نظر من بود واسه ازدواج باید مهارت داشت و از خود گذشتگی و تلاش و از همه مهمتر دو طرفه بودن رابطه ...

به نظر من بعضی وقتها خدا ما رو در مسیر زندگی افرادی قرار میده و ما رو مامور میکنه که سرو سامونی به زندگی و وضعیت رفتار ی و معاشرتی آنها بدیم. چرا که من یقین دارم لا تسقط من ورقه الا باذن الله....هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر به اذن خدای متعال.....لذا آدم وقتی احساس کنه از طرف خدا برای یه کار خوبی مامور شده با تمام مصائب پیش رو با لحظه به لحظه اون زندگی حال میکنه و لذت میبره.البته اجر و پاداش اخرویش نزد خالق مهربان محفوظه......یاحق

من هم شرایط اون خانم رو داشتم شوهرم رو دوست نداشتم
ولی اینقد بهم محبت کرد و هوامو داشت که شرمنده شدم یه روز به خود اومدم و دیدم خیلیییییییییییییییییییی دوستش دارم چون عشق واقعی رو بهم نشون داد

خوش به حالت من هم همین وضعیت رو دارم ولی هر کاری می کنم شذایط عوض بشه حتی نقش عاشق رو. باضی کردم ولی نشد. شوهر من هر. روز با بدیاش منو سردتر می کنه اصلا منو. نمی بینه نمی دونم چه کنم اصلا دوسش ندارم. فقط می ترسم راه جدایی ندارم واسم دعا کنید یه دنیا غصه تو دلمه

من هم همینطور ، فقط خدا باید به ماها کمکم کنه
چون من هر ازخود گذشتگی و تلاشی که میتونستم برای زندگی کنم انجام دادم
قادر به طلاق گرفتن هم نیستم چون طلاق وضعیت رو بدتر میکنه و تلاشم رو برایتغییر هم کردم که نتیجه نداده
فقط میمونه سوختن و ساختن
خدا بهمون صبربده و تحمل

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. هیچگاه از تغییر وضعیت ناامید نشوید. ما هم امیدواریم خداوند به شما و همه ما در رفع گرفتاری ها و مشکلات کمک کند. اما از تلاش در جهت بهبود وضعیت دست بر نمی داریم. ضمنا این نکته قابل ذکر است که همیشه با ازخودگذشتگی (علیرغم ارزشمندی این جایگاه و صفت) نمیتوان به نتیجه مطلوب رسید. گاهی لازم است با کوتاه آمدن، گاهی با تغییر رفتار، گاهی با واکنش متناسب ، و گاهی تشویق طرف مقابل به نتیجه رسید. البته در اکثر اوقات همه این کارها (متناسب با موقعیتهای مختلف و افراد مختلف) را باید انجام داد.
موفق باشید.

چراا ین حرفو میزنی. چرا نمیتونی برا طلاق اقدام کنی؟ چرا بسوزی و بسازی؟ من الان توهمین وضعتیتی که شما بودید نزدیک نه ماهه جداشدم. وقتی کسی از اول به دل ادم نمیشینه محاله ادم بعدا خوشش بیاد مگر اینکه ادم توانایی باشه و بتونه جذب کنه. ادمم یه بار به دنیا میاد چرا عمرشو تلف یکی کنه که دوسش نداره.

سلام
من خداروشکر مشکل شمارو نداشتم البته خودم متاهلم و تو صحبت کردن حرف ندارم. خانمم بیشتر بخاطر نوع صحبت کردن من عاشقم شد. شما هم بهتره به شوهرتون بگین که یکم کتاب زناشویی و مذهبی بخونه بلکه اخلاقش بهتر بشه چون خودم واقعا بداخلاق هستم و الان به خاطر همین کتاب ها و مطالب هستش که اخلاقم واقعا بهتر شده ومطمئنم که روی شوهر شما هم اثرگذاره.
اما این که شما یه نفرو از قبل دوست دارین خودش جای بحث داره. مشکل ما بیشتر بخاطر همین روابط نامشروعه که زندگی همه ی جوونارو متزلزل کرده.اولا که کار شما اشتباه بود که با وجود دوست داشتن یه نفر دیگه تن به حرف والدین دادین و با کسی که رابطه خوبی ندارین ازدواج کردین.
بخدا این والدین خیلی مقصرن که بچه هاشونو وادار به چنین ازدواجی میکنن که اخرش به اینجا بکشه. به نطر من بهترین کار برای ازدواج علاقه عاطفیه که باعث ایجاد محبت میشه....زیاد حرف نمیزنم که سرت درد بیاد...
راه حل:
اولا اون راه اولی که گفتم رو انجام بدین بعدش بشینین مثل دوتا آدم بالغ و خوب و تنها با هم حرف بزنین و مشکل همو رفع کنین و سهی کنین واسه حرفتون دلیل بیارین و با دلیل و منطق با هم صحبت کنین مطمئنن مشکلتون حل میشه. ببین مشکل شوهرت چیه حلش کن و برعکس مشکل خودتو واسه شوهرت مطرح کن و بگو که حلش کنه.بخدا قسم تمام مشکلات ما با صحبت کردن خوب و با دلیل حل میشه.
اگه واقعا به جایی نرسیدین تا قبل بچه دار شدن از هم جدا بشین که راه مناسبی هستش

من هم درست در این شرایط هستم.
به خاطر شرایطی که پیش اومد من مجبور به ازدواج با دختری شدم.
الان نزدیک ۱۵ ماهه نامزدیم.
تا حالا یکبار با عشق بهش محبت نکرده ام.
بهش حسی ندارم.
و مثل خواهر منه.
نمیتونم حرف طلاق بزنم چون خانواده من و اون به طلاق دید خوبی ندارن.
همسرم فکر میکنه من دوستش دارم.
نمیدونم چکار کنم.
حتی میتونم مهریه شو هم بدم.
ولی رحمم میاد زندگیش داغون بشه.
زندگی من که خراب شد.
لطقا راهنماییم کنین.

تصویر پاسخگو

با سلام
دوست عزیز ، با توجه به این که مطالبی که نوشتید اطلاعات زیادی درمورد علت و ریشه این رفتار شما به ما نمیده ، نمی توانیم پاسخ دقیقی ارائه دهیم .
اما اکیدا توصیه می کنیم حضورا با مشاور امین و کاردان مشورت نمایید .
موفق باشید

با سلام
اولا اشتباه بزرگی کردی به اجبار ازدواج کردی.حالا کار از کار گذشته اشکال نداره. تو واسه ازدواج معیارهایی داری و میتونی معیارهاتو به همسرت بگی و باهاش بحرفی . سعی کن یکم بهش وابسته بشی.از کجا معلوم که با همین دختر خوشبخت بشی هان؟ سعی کن بهش نزدیک تر بشی و ببینی معیارهاش چیه و اونو با خودت مقایسه کنی.در ضمن از این فکرا نکن که زندگیت خراب شده نه اصلا هم اینطور نیست. ببین ایمان همسرت در چه حدیه اصلا خودت چقد به ایمان پایبندی؟؟؟
همیشه بخاطر ایمان زن باهاش ازدواج کن نه معیار دیگه...
برادر من از خدا بخاه تا مشکلت حل بشه ایشالله که درست میشه.توکلت به خدا باشه

منم همین شرایطو دارم نمیدونم چیکار کنم

شما اینطوری که یدتر زندگیشوداغون میکنی خب جدا شو اونم بره دنبال زندگیش مطمعنا طعم زندگی با عشق رو میچشه نه اینکه این همه سال با کسی باشه که دوسش نداره

به نظر من ادامه نده چون خدایی نکرده یه بچه بدنیا بیاد دیگه مشکلتون خیلی خیلی حاد میشه. و پای یه بی گناه دیگه میاد وسط. همه اشتباه میکنن فقط شما نیستید. من خودم اشتباه شما رو کردم براساس عقلم با کسی ازدواج کردم احساساتمو در نظر نگرفتم. بعد عقد به مشکل برخوردیم. نمیتونستم محبت کنم بهش. الان نه ماهه ازش جداشدم . احساس ازادگی میکنم. شما هم نترسید با این کارتون اگه ادامه هم بدید به اون خانم ظلم میکنید

واقعا برای اون خانم متاسفم! ما خانم ها خیلی توی زندگی ناچار به پذیرش تحمیلات میشیم و گاهی خیر خواهی والدینه که زمینه شر در زندگیمون میشه... مهر و عطوفت والدین راه خیلی از اعتراضات رو میبنده و ناگزیر از پذیرش، به مصلحت اندیشی اونها تن میدیم... اما شما کاش اونقدر محکم بودی که وقتی به دختر بیچاره علاقه نداشتی با اقتدار میگفتی نه! حداقل الان اجازه بده بفهمه دوستش نداری... الان که نامزد هستید اگر جدا بشین خیلی بهتر و راحتتره... امان از آقایونی که وقتی عاشق میشن که خیلی دیره! وقتی یه دختر شاد و پر امید تبدیل به یک زن خسته و افسرده شده، عشق شما دیگه ارزشی نداره. .. نذار با تصوراتش از تو زندگی کنه... خودت باش این بزرگترین هدیه به یک زنه

ممنون از دوستان بخاطر به بحث گذاشتن مشکلات و یافتن راه حل
بنده ۴سال با خانواده خانمم جروبحث داشتم بخاطر ازدواج با خانمم. چون اونا از قبل پسرعموی خانمم رو مد نظر داشتن و خانمم اونو اصلا دوست نداشت. خلاصه ما ازدواج کردیم اون خواستگا پسرعمویش به من گفت چون خانمم عاشق یکی دیگه بوده نتونسته با اون ارتباط عاطفی برقرار کنه منم میگفتم شاید بخاطر کدورت ها باشه و تهمت باشه. تا اینکه یکسال از ازدواج ما گذشته بود یه روز خانمم رفته بود تهران برای امور دانشگاه خیلی اتفاقی داخل یکی از کتاباش اسم اون پسر رو دیدم کنجکاو شدم و همه کتاباشو آوردم تو حاشیه کتاب و جزوه هاش تاریخ تماسهای تلفنی و موضوع حرف زدنهاشون رو نوشته بودحتی یه بار در مورد خیلی معذرت میخام پریودشدن و مسائل زنانه صحبت کرده بودند. بعد از اون رو تمام زندگیم داغون شد. خانمم چهار سال گریه کرد تا منو بدست بیاره ولی با این یادداشتاش فهمیدم که اصلا عاشق من نبوده و بزرگترین مشکلی که دارم نمیتونم به گذشته ش اعتماد کنم و احساس می کنم خیانت بزرگی به من کرده و اصلا نمی تونم با این قضیه کنار بیام. اگرچه کاملا کاملا مطمئنم که هیچ وقت توی دوران متاهلی به من خیانت نکرده و نخواهد کرده و بعضی وقتا میگه از گذشته م متنفرم اما واقعا نمی تونم فراموش کنم لطفا کمکم کنییییییییید.

تصویر شهر سوال

با سلام و عرض تحیت خدمت جنابعالی

اینکه بواسطه اطلاع از گذشته همسرتان، دچار تردید و یاس شوید دور از انتظار نیست و طبیعی به نظر می رسد، لذا پذیرفتن این واقعیت و کنار آمدن با آن مستلزم گذشت زمان است!

اما برای تسریع در این روند توجه شمات را به نکات زیر جلب میکنم؛

_ از موضوع مذکور فاجعه نسازید چرا که فاجعه آنجایی است که غیرقابل جبران و بازگشت باشد.

_ هر کسی ممکن است دچار خطا و لغزش شود، آنچه که مهم است وضعیت فعلی همسر شما است و نه گذشته وی.

_ سابقه زندگی بعد از ازدواج ایشان گویای این است که تعهد و مسولیت لازم را در قبال شما و زندگی مشترک داشته اند، شما نمی توانید وضعیت فعلی وی را نادیده بگیرید.

_ اگر ادعای خواستگار قبلی( پسر عمو) درست می بود، لازمه ان این بود که همسرتان همانگونه که نسبت به پسر عموی خود بی علاقه بود نسبت به شما نیز بی علاقه بوده و از ازدواج با شما نیز صرفنظر می کرد و حال اینکه واقعیت چیز دیگری است.

_ زمانی که با افکار منفی مواجه می شوید لازم است با تغییر موقعیت، از ادامه و دامن زدن به افکار منفی جلوگیری کنید.

_ سعی کنید افکار مثبت، خاطرات شیرین و ویژگیهای مثبت همسرتان را جایگزین افکار منفی کنید.

_ در صورت استمرار افکار منفی و دلسردی لازم است به صورت حضوری با یک روانشناس مشورت کنید.

در پناه خدای متعال

بسیار ممنونم از پاسختان. بنده تا حالا به هیچ مرکز مشاوره ای رجوع نکردم و برام جالب بود که یک مشاور به درد و دل من اهمیت میدهد. هرچند همیشه شک دارم که علت افسردگی خانمم ناکامی عشقی بوده و این موضوع بشدت آزارم میده. همیشه سعی میکنم شادش کنم اما نمیشه. یه زمانی وزنش متناسب اندامش بوده و از عکساش میشه فهمید بعد از اون حادثه عشقی بشدت وزنش پایین اومده و من شکم از این بیشتر میشه که روز به روز لاغرتر میشه و افسرده تر میشه هرچند میگه که منو خیلی دوست داره و با من خوشبخته اما قیافش گویای چیز دیگری است. به لحاظ شرایط شغلی و هرچی ملاک زندگیه به اذعان همه فامیلاشون من از اون بهترم. حالا بعد از ۴ سال این افکار ولم نمیکنه. خیلی ازارم میده این شک ها.

تصویر شهر سوال

با سلام و تحیت خدمت شما برادر گرامی
ما هم از اینکه شاهد اعتماد و خوشحالی جنابعالی هستیم، مفتخر و مسرور هستیم...

توجه داشته باشید که اولا اینطور نیست که افسردگی همسرتان لزوما ناشی از ارتباط قبلی باشد چرا که می تواند ریشه در ناکامی ها و خلاء های عاطفی دوره کودکی و نیز دیگر وقایع باشد.

ثانیا بر فرض اینکه ناشی از این موضوع باشد ( که شواهد ان را تایید نمی کند)، چه بسا افسردگی مذکور ناشی از احساس گناه حاصل از چنین ارتباطی باشد! احساس گناه در قبال شما و نیز در قبال وجدان خود و شریعت...

به هر حال آنچه که مهم است این است که تعامل و رفتار وی در قبال شما، به هیچ نحو فرض آسیب زایی را که شما در ذهن خود مرور می کنید، تایید نمی کند. بنابراین ضرورت دارد تا با استعانت از خدای بزرگ، از دقت بیش از اندازه و پرورش افکار منفی خودداری نمائید

با سلام
وسواس فکریتون رو کنار بگذارید و به گذشته فک نکنید چون گذشته تموم شده و حالا خودشما میگید ک در دوران متاهلی هرگز خیانت نکرده و نمیکنه! گذشته تموم شده اون شمارو دوست داشته ک انتخابتون کرده برای یک عمر زندکی!

با عرض سلام
حرف را باید گفت دیدگاه تان کاملا منطقی است .
نمیدانم بعضی ها از شک چی نصیب اش میشه

با سلام.
من ۲۸ سالمه و چند سال پیش دقیقاٌ همین مشکل رو داشتم. قبل از ازدواجم عاشق پسرخالم بودم. اما وقتی به عشق اون نسبت به خودم شک کردم به اولین خواستگارم جواب مثبت دادم. بدون هیچ علاقه و شناختی. فقط برای اینکه با خودم لج کرده بودم و برام مهم نبود چی به سرم میاد. اما بعد از عقد تازه فهمیدم مرتکب چه اشتباهی شدم و فقط به خاطر عشق یه طرفم به پسر خالم زندگی خودم و یه جوون دیگه رو تباه کردم.اون پسر خیلی سعی کرد منو از دست نده،هربار برام هدیه و گل میخرید و برای دیدنم به منزل پدرم میومد اما من توی اتاقم مخفی میشدم و خودمو بهش نشون نمیدادم. تا اینکه یه روز جرآت پیدا کردم و بهش گفتم باید از هم جدا شیم.خیلی زجر کشید و بارها جلوم گریه کردو ازم التماس کرد اینکار رو نکنم.با اینکه دلم براش میسوخت اما نمیخواستم آینده خودم رو به خاطر گریه های اون خراب کنم.جلوی خانواده خودم و اون ایستادم و بالاخره یه روز توافقی از هم جدا شدیم. احساس کردم بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد.نفس راحتی کشیدم.سعی کردم به هیچ کس فکر نکنم. پسر خالم از خواهر کوچکترم خواستگاری کرد و خواهرم با عصبانیت بهش جواب منفی داد. انگار مردم و نابود شدم. دلم برای خودم سوخت و اینکه با تمام وجودم دوسش داشتم و اون در حالیکه برای من دلبری میکرد خواهرم رو دوست داشت.بعد از اون جریان از پسر خالم منتفر شدم و حتی نخواستم چشمم بهش بیفته. من معنی عشق رو با اون فهمیده بودم. یک عشق پاک و بی آلایش.اون تهران بود و من شهرستان. فقط با شنیدن صداش دلم خوش بود و قلبم به شدت شروع به تپیدن میکرد.بعد از گذشت یکسال از طلاقم با پسر یکی از اقوام ازدواج کردم. الان خوشبختم و همسرم بی نطیره.همسرم به من گفت چندین سال عاشق من بوده و با خواست خدا من دوباره قسمت اون شدم. ما عاشق هم شدیم و خدا رو شکر میکنم که بعد از اون همه مشکلات روحی، الان خودم رو خوشبخت ترین زن دنیا میدونم و از همسرم بی نهایت راضیم. اون بهترین مرد دنیاست و محبتش به من بی دریغ و بی اندازه است. با اینکه از تمام گذشته من آگاه بود اما یک بار هم به روی من نیاورد و حتی در مورد گذشتم از من هیچ سوالی نکرد.همسر من باشعورترین و عاقل ترین مردیه که من در تمام طول عمرم دیدم.خدارو شکر

سلام
اولا که شما به اون پسره شک کردی ولی این خانم ن! هنوزم دوسش داره. مهم علاقس دوست عزیز. بنظرم نظر خودم خوب بود

خداروشکر که زندگی شما خوبه.ایشا.. همیشه خوب باشه و کنار هم خوشبخت بشینو
آرزوی ما خوشبختی شماست

اگه دوسش داشت از رابطه باهاش خسته نمیشد. پس در واقع خودشو گول میزده که دوسش داره. من به اون پسر شک نداشتم بلکه به پسر خالم شک داشتم وگرنه من نسبت به اون بنده خدا که باهام ازدواج کرده بود هیچ شناختی نداشتم که بخوام بهش شک کنم. من نمیخوام بگم طلاق خوبه اما وقتی قراره تا آخر عمر بدون هیچ عشق و علاقه ای زندگی کنی بهتره طلاق بگیری که تا آخر عمر زندگیت تباه نشه. ای کاش خانواده ها به اون درجه از آگاهی برسن که ازدواج ناخواسته رو به بچه هاشون تحمیل نکنن که آخرش منجر به طلاق بشه. مهم نیست جامعه چه دیدگاهی نسبت به طلاق داره، مهم نیست اطرافیان چطوری باهات برخورد کنن مهم اینه که تو در آرامشی. عکس العمل های بد خانواده و فامیل گذراست.بعد از یک سال همه چی فراموش میشه. اگه فکر میکنی نسبت بهش هیچ حسی نداری و ممکنه در آینده هم هیچ علاقه ای بینتون ایجاد نشه هرچه زودتر جدا بشی برای خودت بهتره. تنها زندگی کردن بهتر از زندگی با کسیه که عاشقش نیستی.هرچند مطمئن باش تنها نخواهی موند. من این تجربه رو داشتم و با وجود مخالفت پدرم در اون زمان ، الان پدر و مادرم هم از طلاقم ناراحت نیستن و بلکه خوشحالن. حتی خواهرم گاهاٌ بهم میگه خوب شد رو حرفت موندی و از اون یارو طلاق گرفتی.خلاصه کلام این که : خواهرم به نظر اطرافیانت توجه نکن فقط به خودت فکر کن و به آیندت. سعی کن عاقلانه تصمیم بگیری و تسلیم حرف دیگران نشی.

دوست ناشناس مثل اینکه شما متوجه حرفم نشدید . سوء برداشت کردید.
من گفتم اون دختره دوست پسرشو دوست داره ن شوهرشو و اون زن از شوهرش سرد شده.منم منظورم دوست پسرش بود نه شوهرش.
دوما منظور من از جمله ای که به شما گفتم اینه که شما به پسر خالت شک داشتی نه شوهرت.و من منظورم پسر خالت بود نه شوهرت.
امیدوارم این سوء برداشت از بین رفته باشه.
اگه دوباره پیام قبلی منو بخونی متوجه میشی.

درضمن به نظر من طلاق بهترین راه حله. چون اینجور زندگی پایان خوشی نداره.
تا اقدام به بچه دار شدن نکردن از هم جدا بشن خیلی بهتره چون اون موقع زندگی و آینده یه نفر دیگه هم خراب میشه
درضمن بحث اصلی من هم همین ازدواج های اجباری هستش که باعث خراب شدن زندگی میشه
کلا مخالف اینجور ازدواج هستم.

احسنت که دل شوهر اولت رو شکوندی و زندگی یه نفر رو تباه کردی و حالا در کمال افتخار میگی با شوهر فعلی خیلی خوشبختی من از یه جهت شما رو تحسین میکنم و اون تصمیم به طلاق هست که واقعا جسارت میخواد و از طرفی متحیرم که عمق ظلمی که به همسر اولت کردی رو درک میکنی یا نه

آفرین چقدر قشنگ گفتی. راستش من چند ماه بود نامزد بودم ولی هرکاری کردم اصلا به نامزدم علاقه مند نشدم حتی سر سوزن وابستگی ایجاد نشد. اون مشکلی نداشتا خیلی هم شرایطش خوب بود ولی واقعا فرهنگ و اخلاق و روحیاتمون با هم جور نبود منم علی رغم مخالفت خانواده به هم زدم و الان مطمئنم کار درستی کردم . واقعا انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد. توی جامعه ما متاسفانه دخترا اسیر خرافات و حرف مردمن همیشه بقیه تو گوشمون میخونن وای اگه این خاستگارو بپرونی دیگه شوهر گیرت نمیاد. خوب نییییاااااااد تنهایی بهتر از داشتن همسریه که علاقه ایی بهش نداری و زندگی هر دوتاتون خراب میشه

سلام. با نظرتون کاملا موافقم. و به این محکم بودنتون کاملا تبریک میگم. زندگی کردن بی روح و بی احساس بدترین چیزیه که میتونه به سر یه زن بیاد . زنهایی که اسیر اینگونه توهمات و حرف مردم هستند و کاملا خودشون رو نادیده میگیرن و به خودشون اهمیت نمیدن آخر سر و آخر کار به یه جایی میرسن که فقط زندگی میکنن و روحشون میمیره. امیدوارم زنان ما بهتر بتونن از قبل تصمیم بگیرن و به خودشون بیان. احسنتب به این هوش و ذکاوت شما.

چقد خوشحال شدم خداروشکر

باسلام. من هم مشکلی مشابه این مشکل دارم ولی با این تفاوت که من به اجبار ازدواج نکردم خودم انتخاب کردم و حتی هنوز هم میدونم بر پایه چه معیارهایی همسرم رو انتخاب کردم
همسرم خیلی مرد خوبیه خیلی خانواده دوست و اهل زندگیه خیلی پرتلاشه خیلی هم پاک و متعهده و منو واقعا دوست داره...
من هم دوسش دارم اما عین برادرم! یعنی از دو سه ماه بعد از عقدمون دیگه میلی بهش نداشتم و اصلا هیچ لذتی نمیبرم از رابطه م و هربار که با اکراه تن میدم به اینکار فقط ذکر میگم که لااقل ذهنم رو کنترل کنم...
من تا حالا به پنج تا مشاور هم مراجعه کردم حتی پیش روانپزشک هم رفتم اما به جوابی نرسیدم که کمکم کنه اکثرا گفتن که شما معیارهات از زمان انتخابت فرق کرده ولی من اینو قبول ندارم من فقط میل جنسی به همسرم ندارم همین!
و تردیدم واسه اینه که آیا این دلیل کافی هستش واسه بهم زدن یه زندگی؟ قطعا خیلی مهمه ولی راهی نداره که من بتونم این حسو در خودم ایجاد کنم؟

تصویر شهر سوال

با سلام و تحیت خدمت جنابعالی
موضوعی که بیان نمودید مهمتر و پیچیده تر از آن است که بواسطه مشاوره اینترنتی بتوان به نتیجه مطلوب دست پیدا نمود چرا که لازم است طی چندین جلسه جوانب متعدد موضوع به دقت بررسی شود تا ابتدا علت و ریشه چنین ذهنیتی نسبت به همسر شفاف گردد و در ادامه به بیان راهکار و رفع آسیب مبادرت نمود. به عنوان مثال لازم است؛

_ خاطرات تلخ و شیرین دوره کودکی تحلیل شود چرا که بخش قابل توجهی از عملکرد افراد متاثر از خاطرات و یا تجارب ناهشیار آنها است. مثلا امکان دارد زمانی که شما با همسرتان ارتباط برقرار می کنید، خاطرات خاصی اعم از کاذب یا صادق برای شما تداعی شود

_ ویژگیهای خلقی و شخصیتی و همچنین نوع نگاه جنابعالی به رابطه جنسی مشخص گردد. به عنوان مثال برخی از افرادی که دارای وسواس هستند بواسطه دقت، جزیی نگری و کمالگرایی جای واقعیات را با ذهنیات عوض می کند و بیش از آنکه متاثر از فضای واقعی زندگی کنند، متاثر از فضای ذهنی و ایده آل زندگی می کنند

_ علاقمندی به فردی دیگر. علاقه به فردی دیگر برای ازدواج، سبب خواهد شد تا فرد دائما دست به مقایسه بزند و ناکامیهای زندگی واقعی با همسر خود را بواسطه رویاپردازی و افکار فانتزی و خیالی پر کند

_ توقعات و انتظارات شما تبیین گردد و مشخص شود که آغاز این دلسردی مرتبط با چه موقعیت فیزیکی و فضای ذهنی رقم خورده است

و...

بنابراین ضرورت دارد تا با مراجعه به یک روانشناس ( و نه مشاور) متبحر و صاحب تجربه، چرایی و چگونگی این وضعیت ارزیابی شود و مبتنی بر شرایط شما موضوعاتی مانند تداوم زندگی مشترک و یا طلاق تصمیم بعدی اتخاذ شود. چرا که تداوم چنین وضعیتی می تواند در مواردی سردمزاجی و نیز افسردگی را به دنبال داشته باشد.
در پناه خدای بزرگ موفق باشید

سلام منم یه دختر نوزده ساله هستم که با اصرار زیاد خونوادم با پسر عموم ازدواج کردم که اصلا دوسش ندارم نمیدونم چیکار کنم با اینکه نزدیک یک ساله که از ازدواجمون میگذره ولی من هنوز بهش هیچ احساسی ندارم از هیچ چیزش خوشم نمیاد اون نمیدونه که من دوسش ندارم برعکس فکر میکنه یه دل نه هزاروسیصد دل عاشقشم اصلا نمیتونم بهش حرف دلمو بزنم چون خیلی دوسم داره..خونوادم هم به حرفم گوش نمیدن کاری کردن که فقط به خودکشی و فرار از خونه فکر میکنم.نمیدونن مردم چرا فکر میکنن مهربون بودن طرف برای دوست داشتن کافیه آخه با چه زبونی به همه بفهمونم که دوسش ندارم..

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
بسیار متأسفیم که علی رغم میل و احساستان وارد زندگی مشترک شدید اما سعی کنید با یک تصمیم عاقلانه در چند مرحله از فرسایشی شدن و از دست دادن احساس مثبت و آرامش و عدم رضایت از خود وزندگی خود جلوگیری کنید. قطعا شما با ظاهر سازی و وانمود اینکه همسرتان را عاشقانه دوست دارید توهم و تخیل ایشان را نسبت به عاشقانه زندگی کردن تثبیت و تقویت کرده اید و ایشان با این گمان که شما ایشان را دوست دارید در حال زندگی و تکاپو و پویایی است . البته به قول معروف خورشید همیشه پشت ابر نمی مانند و به مرور زمان شما توانایی ادامه دادن این نقش عاشق پیشه گی را نخواهید داشت پس با رعایت نکات زیر می توانید از این وضعیت خلاص شوید:
۱- ابتدا علت دوست نداشتن تان را ریشه یابی کنید و دلیل منطقی برای این احساس پیدا کنید یک دوست نداشتن ممکن است شامل دوست داشتن فردی دیگر شود و یا یک نوع عدم ثبات هیجانی و خلقی و یا نوسان احساس و خلق و یا حتی بعضی از اختلالات مانند وسواس فکری باعث تغییر دایمی احساس و علاقه افراد می شود بعد از پیدا کردن سعی کنید اگر قابل درمان است درمان و با نگاهی دیگر به همسر و زندگیتان نگاه کنید.
۲- در صورت تأیید منطقی بودن این احساس از طرف یک روان شناس شما طرف مقابلتان را در یک گفت و گوی صادقانه یا نوشتاری روشن و شفاف از این احساس آگاه کنید و به ایشان بگویید که دوست نداشتن نشانه دشمنی و خصومت نیست بلکه شما را به عنوان شوهر و نقش همسر نمی توانم بپذیرم ولی رابطه انسانی و خویشاوندی و خانوادگی من ثابت است .
۳- شاید بعد از گفتن و تخلیه هیجانی و یا روان درمانی های پیشرفته شما و همسرتان بهتر همدیگر را شناختید و زندگی را ساختید در غیر این صورت با خانواده ها صحبت کنید و صریح و شفاف بگویید که از نظر روان شناس ما به درد همدیگر نمی خوریم .
۵- به این موضوع فکر کنید که در صورت جداشدن منطقی در نهایت یک ماه دلخور و کدورت بین شما و خانواده ها باشد هر چند روز اول این یک ماه با روز دوم و هفته اول با هفته های دوم بسیار متفاوت و اوضاع بهتر و بهتر خواهد شد و از طرفی این یک واقعیت است که زمان در حال حرکت است پس شما به امید گذشت زمان با خودتان می گویید یک ماه حالم بد باشد البته در کنار رضایت درونی بهتر است از یک عمر کلنجار رفتن با یک احساس درونی و مجبوری زندگی کردن . موفق باشید.

سلام، من با هم دانشگاهيم ازدواج كردم كه از من ١ سال كوچكتره، فكر ميكردم اگه با مردي كوچكتر از خودم ازدواج كنم شادتر خواهم بود اما برعكس اون خيلي عبوس بداخلاق و بي احساسه، هيچ كاره به قولي باحال انجام نميده، فقط روتين زندگي، احساس مي كنم با يك پيرمرد ٩٠ ساله زندگي ميكنم، اهل هيچ تفريح شادي و حيجاني نيست، خسته شدم از بس من پيشنهاد دادم و اون هم رد كرده، ديگه دوستش ندارم و يك زندگي افسرده رو تحمل ميكنم، ميشه من رو هم راهنمايي كنين لطفا؟

باعرض سلام و تشکر
موضوع ابراز احساسات و هیجانی بودن البته (هیجان منطقی) به مواردی چون ژنتیک ، تجارب دوران نوجوانی و وجود رگه هایی از اختلالاتی مانند افسردگی و اضطراب و حتی تیپ شخصیتی برون گرا و درون گرا مرتبط است و اصلا ارتباطی با سن کمتر و یا بیشتر ندارد بلکه ارتباط با خودشناسی عمیق تر و بهتر و بیشتر دارد که معمولا افرادی که بدون مشاوره پیش از ازدواج و یا بدون دقت و تیزبینی و به طور احساسی اقدام به انتخاب می کنند دچار چنین مشکلاتی می شوند. پس برای کشف تیپ های شخصیتی و ریشه این بی احساسی باید اقدام به مراجعه به یک روان شناس کنید تا با ارزیابی و تشخصیص و درمان به صورت زوج درمانی روابط شما بهتر شده و احساس رضایت از زندگی در شما افزایش پیدا کند موفق باشید.

آقای آرش
دقیقا من هم همین مشکل رو دارم.هر کاری کردم که به وهرم علاقه مند بشم نشد که نشد

سلام
پسر عموم ازم خواستگاری کرده . من بهش علاقه مند نیستم یه حس کاملا معمولی مثل پسر عمو دختر عمو دارم . پسر بدی ام نیست وضعیت مالی و شرایطش از عالی ام عالی تره ...
ولی من حسی بهش ندارم باهاشم هنوز حرف نزدم .
یه فرد دیگه ای هم هست که خیلی دوستش دارم اونم همینطور . اما شرایط ازدواج رو نداره در حال حاضر
به خاطر شرایط خوب پسر عموم همه میگن بهش فکر کن اما من حتی نمیتونم بهش فکر کنم عذاب میکشم . فک میکنم نمیتونم بهش حس پیدا کنم حتی نمیدونم که میتونم یا نه میترسم جلو برم توقع ایجاد بشه .
دیگه دارم دیوونه میشم . میشه بدون احساس شروع کرد ؟؟ تازه یکی دیگم تو دلمه. واقعا موندم ...

تصویر شهر سوال

با سلام و تحیت خدمت شما
با توجه به عدم علاقه لازم به پسر عمو و همچنین تمایل به ازدواج با دیگری، ازدواج و یا پاسخ مثبت شما به پسر عمو، اقدام اشتباهی است که لازم است در شرایط فعلی و مادامی که وضعیت به صورت اساسی تغییر نکرده، از آن خودداری نمائید. زیرا بعد از ازدواج نه تضمینی برای علاقمند شدن شما به ایشان وجود دارد و نه تضمینی برای دل کردن از فرد مورد علاقه.
بنابراین با لحاظ این شرایط و در نظر گرفتن معیارهایی که برای ازدواج در نظر گرفته اید، بهتر است با گنار گذاشتن یکی از دو گزینه، به یک گزینه یعنی فرد مورد علاقه تمرکز نمائید. در این رابطه نیز ضرورت دارد تا هرچه سریعتر تعیین وضعیت شوید و ایشان (فرد مورد علاقه) سریعتر به تامین و ایجاد شرایط لازم برای ازدواج مبادرت نمایند. در صورتی که امکان تحقق شرایط لازم برای ازدواج تا مدت زمانی طولانی، وجود نداشته باشد، منتظر ماندن شما برای ازدواج با ایشان نیز اشتباه خواهد بود چرا که ممکن است با تغییر نظر وی شما دیگر فرصتهای ازدواج را نیز از دست بدهید. ضمن اینکه عدم تلاش لازم برای فراهم نمودن شرایط ازدواج از سوی ایشان می تواند حاکی از عدم صداقت باشد.
به هر حال برای روشنتر شدن ابعاد مسئله لازم است از یک مشاوره حضوری نیز بهره مند شوید.

نه نه نه نکنی ها من اینو تجربه کردم آخرش جداییه

من رو جای برادرت فرض کن..به پسر عمو که وضع مالیش خوبه جواب مثبت بده و شک نکن..حتما تا الان ازدواج کردی رفتی چون الان دو سال از نظر دادن شما گذشته ..امیدوارم پسر عموت شوهرت باشه چون وضع مالیش خوبه ..خدانگهدار

ترخدا منم کمک کنید. من یازده ساله ازدواج کردم از اول شوهرمو دوست نداشتم و اصلا دلخواهم نبود.هرگز احساس خوشبختی نداشتم تو این یازده سال. ولی چون بهرحال وارد این زندگی شده بودم، توش موندم و از طلاق هم همیشه میترسیدم و از عواقب بعدش. چون همیشه احتمال میدادم زندگی م دووم نداره بچه دار نشدم. ولی بعد هفت سال بالاخره بچه دار شدم. حالا بعد اینهمه سال و یه بچه سه ساله، دلم میخواد جدا بشم. اخه تا کی باید کسی رو که دوست ندارم، تحمل کنم. از رابطه جنسی باهاش بدم میاد.درحالیکه آدم گرمی هستم ولی شوهرمو دوست نداشتم هرگز. ونمیدونم باهاش وارد سکس بشم. و فقط از روی ناچاری تحمل میکنم. اون هم اخلاقهای بد زیادی داره و سعی هم نمیکنه و هیچوقت نکرده که دل منو بدست بیاره. حالا من چه کنم ترخدا راهنمایی م کنید. فقط برای بچم نگرانم واگر نبود صد درصد جدا میشدم. دایم هم با هم دعوا داریم. شما بگین این زندگی، برای بچه بهتره یا زندگی با تک والد و بچه طلاق بودن؟؟؟روزی هزار بار خودمو لعنت میکنم که یه بچه رو هم بدبخت کردم

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
از اینکه در طول این یازده سال زندگی دچار سردگمی و تعارض درونی شده اید بسیار متأسف هستیم . خدمت شما عرض کنم شما مشخص نکردید که دلیل عدم احساس خوشبختی و دوست نداشتن تان چیست .چرا از رابطه جنسی با ایشان متنفر هستید و اخلاق های بد چیست . اما آنچه در این سوال شما مشخص است وجود تردید ، و تعارض از طرفی ایشان را نمی خواهید از طرفی هم از طلاق می ترسید از طرف دیگر نمی خواهید زندگی کنید این وضعیت بسیار وضعیت شکننده و فرسایشی است چون کسی که به طلاق فکر می کند و قصد جدا شدن دارد سرگرم زمان و مقدمات آن است خیالش راحت است چون تکلیفش مشخص است و کسی که قصد زندگی داردسعی می کند با استفاده از تکنیک هایی خودش را عاشق همسرش کند. به نظر می رسد وسواس شدید و یادگیری ها و الگو برداری هایی که از زندگی والدینتان با خود آورده اید باعث مشکلاتی برای شما شده است.در این جا موضوع افکار منفی و غیر منطقی مطرح است این افکار که مانند دشمنان دوست نما به شما پیام غیر واقعی می دهد و شما را به اشتباه می اندازند . پس ابتدا باید به افکار و احساسات خود آشنا شوید و منطقی بودن یا غیر منطقی بودن آن را مورد سنجش قرار دهید و اگر در مورد شناساییی این افکار و تفکیک آن با افکاری منطقی و عاقلانه احساس ناتوانی دارید باید با مشاوره حضوری کمک بگیرید. بعد از شناسایی و تفکیک این افکار با تحت تأثیر قرار ندادن هیجانات و پاسخ رفتاری ندادن به این احساسات غیر منطقی می توانید تکلیف خودتان را با خود روشن کنید و از این تردید و سردرگمی در مورد ادامه زندگی یا طلاق تصمیم بگیرید . پس اگر برای احساسات خودتان دلیل منطقی ندارید سعی کنید با بی اهمیت شدن به این احساسات و افکاری که مانند سلول های سرطانی کار می کنند به همسر و زندگی خودتان اهمیت داده و با گذشت و دیدن نقاط مثبت زندگی با اطمینان به زندگی خود بها و ارزش بدهید و از این سردرگمی نجات بدهید احتمال اینکه رفتارهای بد همسرتان نتیجه مشاهده دودلی و عدم صمیمیت و زندگی اجباری شما باشد بسیار زیاد است پس حساب خودتان را با خودتان یکی کنید و با تمام وجود به زندگیتان برسید و رفتارهایی که باعث تقویت روابط همسرتان می شود را انجام دهید و بدون یأس و نا امیدی و با صبر و دلسوزی در کنار همسرتان ونه روبروی همسرتان قرار بگیرید و از راهی برای بهتر شدن همسرتان استفاده کنید موفق باشید.

عزیزم منم مشکل شما رو دارم با این تفاوت که همسرم پسر عموم هست. و دیگه اینکه ۱۴ ساله ازدواج کردم و دو تا فرزند دارم. به خاطر مراعات کردن خیلی چیزا از جمله عیب بودن طلاق تو خانواده ها نتونستم طلاق بگیرم و الان بعد از این همه مدت هنوز ازش متنفرم. هر کاری کردم عاشقش بشم نشد که نشد. آخه اون زیاد اخلاق خوبی نداره. اینقدر پرخاشگره که دختر بزرگم دایم بهم میگه چرا ازش طلاق نمیگیری؟ یا اینکه میگه کاش بابا مرده بود و ما راحت زندگی میکردیم. هر کاری هم میکنم که رابطه اون با پدرش بهتر بشه نمیشه.
بهش دو سه بارم گفتم که ازش بدم میاد و هیچ حسی بهش ندارم، حتی گفتم که منو طلاق بده ولی اصلا گوشش بدهکار نیست. یه بارم خواستم خودکشی کنم نذاشت. دیگه نمیدونم چیکار کنم؟

سلام
من هم مثل تمام جوونای امروزی یسری مشکلاتی دررابطه با ازدواج دارم . اینقد درموردش توی این سایت ها گشتم که خدا میدونه که به ذهنم رسید اینجا مطرحه کنم که با جوابی میدین ازین سردرگمی و کلافگی بیام بیرون...ممنووووووووووووووون
چن وقته که سربازیم تموم شده وپدرمادرم به این فکر افتادن که منو سرو سامون بدن و نظر خودشون اینه که من با دخترخالم ازدواج کنم ازدواج فامیلی(پدر و مادر هم من و هم دخترخالم غریبه هسن) هیچ مشکل بیماری ژنتیکی توی خانواده نداریم ...بگذریم دخترخالم دختر خوبیه هم از لحاظ اخلاق و هم از لحاظ تحصیل و ... ولی مشکل اینجاست که من هیچ حسی به اون دارم بقول گفتنی بدم نمیاد ولی به دلمم نشنسته ..به نظر خودم ۳ سه علت وجود داره ۱یکی بخاطر ازدواج فامیلی هس که میگن بده ۲دو _کم میبینمش ۳سه_ قبلا عاشق دختری بودم که متعصفانه ازم ۳سال بزرگتر بوده و نمیتونم با وجود گذشت یکی دو سال فراموشش کنم یعنی فکرش منو اذیت میکنه ... من از سرد شدن توی زندگی اینده میترسم سردرگم و کلافه شدم حالا من چکارررررر کنم هزینه مشاور رو هم ندارم که برم و کمک بخوام...... لطفا بگین ردشم کنم یا اقدام کنم برای صحبت اولیه..

تصویر پاسخگو

با سلام
از اینکه برای حل مسأله و مشکلتان تلاش های بسیار زیاد و تحقیق و پرس و جو می کنید قدردانی می کنیم . اما گاهی اوقات دغدغه و مشکل با افزایش اطلاعات و جمع آوری اطلاعات حل نمی شود و مشکل را باید در درون خودمان شناسایی کنیم و برای حل آن از مشاور کمک بگیریم همانطور که در وضعیت شما هر چه اطلاعات گرفتید به جای پیداکردن یک مسیر منطقی و راه حل مناسب احساس سردگمی و کلافگی رسیدید. بعضی وقت ها ما انسان ها به دلیل مسایل دوران کودکی و یا الگو های والدینی و شخصیت پدر و مادر در طول مدت زندگی دچار یک نوع احساسات غیر منطقی ولی آزار دهنده و مهم می شویم همیشه در زندگی دچار تردید می شویم و احساسات و افکار ما بدون دلیل منطقی و صرفا با دلایل ضعیف که به اصل موضوع مربوط نمی شود دچار سردرگمی و تعارض و تردید و عدم اطمینان به مسیر انتخابی می شویم و دایما در زندگی برای خودمان دو راهی باز می کنیم.پس احتمال وجود ویروس وسواس در مغز و تفکر شما وجود دارد که نیاز به بررسی تخصصی بیشتری دارد.
اگر بخواهیم علت هایی که برای به دل ننشستن ایشان بررسی کنیم می بینیم که علت های واقعی که به عشق علاقه شما آسیب بزند وجود ندارد علت اول که با مشورت با مشاوره ژنتیکی و اطمینان دهی ایشان حل می شود و بعد از گفت و گو شما نباید دچار سردرگمی شوید.
علت دوم هم که شما می توانید با چند جلسه دیدار و گفت و گو در بهانه را برای به دل ننشسن ببندید
و علت سوم که بسیار بسیار مهم است باید با کمک مشاوره حضوری عشق و علاقه گذشته را با دلایل منطقی و کار شناختی و بررسی آسیب ها در صورت ازدواج ، ذهن و دلتان را پاک کنید. با افکار منفی و آینده نگر های منفی مبارزه کنید و با خوش بینی به آینده نگاه کنید قطعا شانس شما در وجود احساس منفی در زندگی آینده مانند تمام انسان های روی کره زمین است در حالی آنها به هیج وجه به ذهنشان اجازه این فکر و پیش بینی آینده را نمی دهند ولی شما به ذهنتان اجازه این کار را می دهید .
پس احتمال اضطراب و وسواس فکری در شما وجود دارد که باید قبل از هر انتخاب مهمی تا حد بسیار بالایی درمان شوید .
موفق باشید.

ببینید من براساس تجربیاتی که داشتم وازدواجهای اقوامم رو که دیدم بعضی ها زن های که گرفته بودن ۱۸۰ درجه با معیار هاشون فرق داشت ازدواج چیزی نیست که خود انسان بخواد انتخاب کنه هر کس بر حسب لیاقتی که داره یکی نصیبش میشه و اگه صد بار هم طلاق بگیره بهتر از اولی گیرش نمیاد اینهارو من به چشم خودم دیدم اونهای هم که با ای نظر مخالفن احتمال زیاد تریپ روشن فکری دارن وتجربه نکردن فقط از دوستان خواهش میکنم که بعد از ازدواج به عشق های اولشون فکر نکنند چون احتمال زیاد بعد از طلاق هم به انها نمی رسن ولی اگه طرف بیاد به شما بگه طلاق بگیرین من با شما ازدواج می کنم با شخصی که همچین کاری میکنه وچشم به همسر مردم داره نمیشه ازدواج کرد اینو هم بعد ازدواج متوجه میشین اینو هم بدونین بعد طلاق زندگی خیلی بد میشه چه برسه که دیگه طلاق دوم

سلام.من کسیو دوس داشتم و حتی سکس هم باهاش داشتم. ولی ازدواجمون منتفی شد. من خواستگاری داشتم که توی عقد طلاق گرفته بود قبلا. فقط ظاهر خوبی داشت ولی خب تاحدودی داشت جلو میرفت که اخلاقای بدشو پیدا کردم و گفتم نه. درحالی که همه فامیل منتظر زمان عقد بودن. ی ماه بعد اون از اقوام دور اومدن خواستگاری .من ۲۴ سالمه و ایشون ۳۲. هم قد . موها ریخته . تحصیلات من مهندسی صنایع و شاغل.ایشون دیپلم و کارخونه دار. بله تنها مزیت ایشون از نظر ی فرد بیرونی فقط پولشه. بابام و تمام اقوام گیر د ادن ک همین عالیه. هرچی گفتم خوششم نمیاد ازش و ب من نمیخوره . گوش ندادن . الان از آزمایش ازدواج میام و بازهم همون حسو دارم. باورم نمیشه دارم با دستای خودم کاری میکنم ک روزی همه رو از این کار نفی می کردم. چرا چون حق طلاق نیس. حق نه گفتن نیس واز همه بدتر اجبار این ازدواج بخاطر خواستگار منتظر خواهرم هست که بعد از من منتظره.و هنوز معتقدن ترتیب دختر رعایت بشه. بهم بگین چجوری بگذرونم؟
با همین فرد چیکار کنم ک این همه تفاوتو نبینم؟
تورو خدا کمک

تصویر پاسخگو

با سلام
توجه داشته باشید که معیارهای ظاهری مثل قد و مو و ... و نیز سطح تحصیلات جزو معیارهای درجه دوم در انتخاب همسر هست .
معیارهای اصلی داشتن تناسب در اعتقادات و اخلاقیات و خصوصیات فردی و خانوادگی و فرهنگی و تفاهم درباره آینده زندگی است .
اگر این خواستگار شما در این شاخصه ها نمره قابل قبول دارند ، نسبت به مواردی از ظاهر ایشون یا مدرک تحصیلی شون خیلی حساسیت نشان ندهید .

سلام من ۲۷ سالمه یه سال و نیم میه ازدواج کردم وقتی ۲۳سالم بود با چسر همسایمون دوست شدم خیلی دوسش داشتم براش میمردم تقریبا ۲ سال با هم دوست بودیم کم کم محلمون فهمیدم که با هم رابطه داریم منم برا اینکه بیشتر از این حرف و حدیث پشت سرم نباشه ازش خواستم بیاد خواستگاریم ولی اون با این که قول ازدواج بهم داده بود با اینکه همیشه ادعا میکرد دوسم داره ولی باز نیومد منم یه خواستگار اومد باهش ازدواج کردم با اینکه خیلی باهام خوبه ولی بازم همیشه به فکرم اون دوست پسرم هستم چکار کنم فراموشش کنم؟

تصویر مشاور شهر سوال

سلام خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید. قطعا تصدیق میفرمایید که ، در گذشته هر گونه تجربه ای (درست یا نادرست) داشتید، با ازدواج و بستن پیمان زندگی دائم با همسرتان، زندگی جدید شما آغاز شده است. بنابراین همه آن گذشته را باید به فراموشی بسپارید و تلاش کنید که آن ها را مرور نکنید... مطمئن باشید چنین افکاری حتی اگر منجر به (خدای ناکرده) رفتار شما نشوند، میتوانند در روابط عاطفی و زناشویی شما تأثیر منفی بگذارند. در برخی پست های همین سایت راهکارهایی برای فراموشی این نوع گذشته و خاطرات ارائه شده است:
http://www.soalcity.ir/node/2657
http://www.soalcity.ir/node/2685
http://www.soalcity.ir/node/318
برای شما سلامتی، آرامش، و زندگی سراسر مهربانی در کنار همسرتان آرزومندیم.

اینو بدون اگه به فکر دوست پسر قبلیت باشی از بدترین انسانها هستی و باید عذاب بکشی هم دنیا هم آخرت ..شما الان همسر ایشون هستی و باید به شوهرت محبت کنی..من راهی بلد نیستم که چجوری فراموشش کنی اما اینو بدون اگه راهی پیدا نکنی آرامش همین الانت هم از بین خواهد رفت..تجربه میگه

خیلی ممنوووونم که به سوالم جواب دادین واقعا نمیدونسم که مشکلم کجاست ... الان مشکل تشویش ذهنی که داشتم میتونم کنترل کنم و نکته هایی گفته شد درموردش فکرکنم...
یه سوال : من فکر میکنم برای ازدواج که غریبه بهتر از اشناس ، چون با نگاه اولی به دلم میشینه...نظرتون چیه ؟؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

خوشحالیم که نکات ذکر شده برای شما راهگشا بوده است. از اظهار لطف شما بسیار خرسندیم و امیدواریم خداوند در این راه یاری مان دهد.

به پیوست اون سوال ( به نظرم غریبه بهنر از اشناس چون بهتر به دل میشینه و ... )زحمت جواب دادن رو بدین
و همیشه توی ذهنم هست که رفتم سر کار یا دیگر جاهای اجتماع دختری که حالا یا همکاره باشه یا هر چیز دیگه ... دیدم بعد از تحقبق برای صحبت اولیه اقدام کنم ....
چون پدر مادرم همیشه میگن شما انتخاب کنید ماهم راهنمایی میکنیم خوب بود یا علی..

تصویر مشاور شهر سوال

دوست عزیز، آشنا یا غریبه یا فامیل بودن همسر، از ملاکهای مطلوب برای همسر مناسب به شمار نمی رود. البته میتوان برای هرکدام از این دو مورد (آشنا یا غریبه بودن) مزایا یا معایبی برشمرد اما در نهایت نمیتوان گفت کدام یک بهتر است. شاید آنچه برای شما چنین شبهه ای ایجاد کرده ، احساسی است که در برخورد اول یا اوایل آشنایی با افراد غریبه دارید درحالیکه چنین احساسی با افراد فامیل یا آشنا ندارید و این برای شما نوعی جذابیت و کشش ایجاد می کند. اگر چنین چیزی باشد باید بگوییم، این احساس اولیه بسیار گول زننده است و پس از مدتی (کم یا زیاد) از بین می رود و حتی با غریبه ترین افراد هم باشید پس از مدتی به تمام زیر و بم زندگی و اخلاق یکدیگر آشنا می شوید.
بنابراین این قسمت (غریبه یا آشنا بودن) را به انتخاب و سلیقه خودتان وامی گذاریم و شما را به توجه به سایر ملاکها برای همسر آینده تان توصیه می کنیم.
موفق باشید.

سلام من قبل از ازدواج با خیلیا دوست بودم اما الان دیگه به فکر هیچ کدومشون نیستم ولی الان که چند ماه با ی نفر نامزد کردم اصلا نمیتونم دوسش داشته باشم حتی از حرف زدن باهاش و دیدنش طفره میرم با اینکه خیلی خوبه از هر لحاظ اما من نمیتو نم باهاش رابطه عاطفی برقرار کنم تو رو خدا بگید چیکار کنم نامزدی رو بهم بزنم یا نه

تصویر مشاور شهر سوال

سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر گرامی، متاسفانه یکی از مضرات ارتباطات پیش از ازدواج با جنس مخالف و دوستی هایی از این دست، به ویژه در مواردی که روابط متعدد بوده، باعث ضعیف تر شدن جنبه های احساسی و عاطفی می گردد. شما هیچگاه نباید روابط دوستانه یا هرگونه رابطه غیر از ازدواج را با رابطه ازدواج مقایسه کنید به این دلیل که این دو نوع رابطه کاملا و ماهیتا از هم متفاوت است. به هیچ وجه نمیتوان تصور کرد کسی که در یک رابطه دوستانه، کاری، حتی فامیلی، یک نوع رفتار خاص دارد، اگر قرار باشد با او زیر یک سقف زندگی کنید هم همان رفتار را داشته باشد. بنابراین ممکن است در یک رابطه دوستانه یا غیره... خیلی ها بسیار خوب و مناسب باشند اما همان افراد بعنوان شریک زندگی اصلا قابل قبول و شاید قابل تحمل برای شما نباشند...
خواهر عزیز اگر شخصی که اکنون نامزد شماست، بجز مسئله میل و علاقه شما نسبت به ایشان، مشکل دیگری ندارد و از نظر شاخصهای دیگر مورد مناسبی است، و از طرفی ایشان انتخاب خود شماست و به شما تحمیل نشده بدین معنا که یا خودتان انتخاب کردید یا انتخاب دیگران را تأیید کردید و پذیرفتید، پس به این سادگی از این داستان پا پس نکشید که در اینصورت با هر گزینه دیگر (هرچند به ظاهر دلچسب و دوست داشتنی،) به راحتی ممکن است دچار دلزدگی شوید و این داستان تکرار شود. بنابراین حتی اگر میبینید تمایل زیادی به سمت ایشان ندارید، سعی کنید خود را کم کم به آن سمت متمایل کنید. به نظر می رسد پاسخ شما به صورت کامل به همراه راهکارهای مناسب در ابتدای همین صفحه داده شده است. بنابراین به خوبی آن را مطالعه کنید و سعی کنید تا جای ممکن آن را اجرا کنید.
اما در صورتی که خدای نکرده، این ازدواج کاملا اجباری و تحمیلی بوده، (که باز هم در صورت مناسب بودن ایشان شاید بتوان به ادامه و تداوم ازدواج امیدوار باشیم)و یا همسرتان ایراد خاصی در یکی از جنبه ها و شرایط لازم دارد، حتما به یک مشاور روانشناس که در زمینه ازدواج و خانواده تجربه بیشتری دارد به صورت حضوری مراجعه کنید.
در این مسیر مقدس (ازدواج) هرگز از لطف و عنایت خدا ناامید نباشید و با همت بلند خود و البته صبر و بردباری در طول مسیر، تا جای ممکن سعی بر رفع موانع داشته باشید و نه پاک کردن صورت مسئله.
انشالله موفق خواهید شد.

حرفاتون چرا برام جنبه اجرایی نداره تواین بیست روز حتی نذاشتم بیاد ببینه منو خودمم نمیدونم چم شده تلاش میکنم ولی نمیشه رفتارمو عوض کنم

تصویر پاسخگو

پیشنهاد می کنیم حتما به صورت حضوری با یک مشاور متخصص متدین صحبت کنید .
یقینا مشاوره حضوری با توجه به رابطه دو طرفه با مشاور ثمرات بهتری خواهد داشت .

بابا دنبال هیچ دلیلی نباش اگه ازش خوشت نمیاد و به دلت ننشسته ربطی به روابط قبلیت نداره ربط به این داره که این آدمی نیست که با تو جور باشه و به دلت راه پیدا کنه .

شما سعی میکنید کسانی را که به هم علاقه ندارند ترغیب کنید که به واسطه راه کارهایی که بهشون ارائه میدید به هم علاقه مند بشوند!!! این کار به نوعی شستشوی مغزیه و علاقه ای که اینطوری به وجود میاد اصلا دوام نخواهد داشت! با کوچکترین نکته منفی در طرف مقابل فرد اول به این نتیجه میرسه که از اول هم علاقه ای به او نداشته. این کار شما اشتباهه چرا که با این کار شما چه بسا افرادی به توصیه شما ازدواج کنند و بعد از هم جدا شوند حتی با بچه!!!

تصویر مشاور شهر سوال

تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق...
(مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۳۶)

چند ماه دیگه باهاش بمون اگه دیدی هیچ احساسی نبود بهتره به همش بزنی و صادقانه بهش بگی. خدایی نامردیه که آدم برای یکی فقط فیلم بازی کنه. الان میشه اما بعد از ازدواج دیگه نمیشه و خیلی سخته و تو دهنا و بدبختیای دیگه که خودم دارم میکشم.

چقدر خوب این حال رو میفهمم
راهی که نه راه حلداره ونه پایان
دست وپا نزن تسلیم شو
میگذره

می شه آدم پانزده سال با کسی زندگی کنه خسته و کج دار مریض و ببینه هیچ وقت مورد محبت شوهرش نبوده .......... به قول بابا طاهر یک سر مهربونی دردسر بی ........

سلام.من ۲۳ سالمه و پسر عموم ۲۸ سالشه،من و اون شدیدا همدیگه رو دوست داریم،ولی از وضعیت مالی گرفته تا اخلاق و رفتار خونواده هامون هیچ چیشون به هم نمیخوره،و پدر من هم اصلا اصلا راضی به این وصلت نمیشه،من از نه سالگی دوسش داشتم،حالا هم نمیدونم چیکار کنم،پسر عموم هم یه بار که تنها داخل حیاط بودم گفت که حدیث میدونی که بهم رسیدن ما محاله و تو سعی کن که منو فراموش کنی و چند روز دیگه از اینجا میرم که بتونی‌ راحت ازدواج کنی و منو کمتر ببینی ولی من هیچ وقتباکس دیگه ای نمیتونم ازدواج کنم،
اون موقع که گفتم تنها بودیم یه موقع کسی فکر بد نکنه،اون تا حالا ناخونشم بهم نخورده.چه برسه دستش.
منم با گریه ازش خواهش کردم که نره.حالا به نظرتون من چیکار کنم؟مشاور هم رفتم ولی خوب‌بابام باید راضی بشه.

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. به شهر سوال خوش آمدید. خواهر گرامی، شما باید ببینید آیا وصلت با کسی که دوستش دارید و لذت این وصلت اهمیت بیشتری دارد یا مشکلات بعدی به دلیل مشکلات مالی یا اختلافات مختلف خانوادگی و احیانا اختلافات بین خودتان. ما فرض را بر این میگیریم که شما دو نفر کاملا شرایط مناسبی برای ازدواج با یکدیگر دارید (این مسئله باید توسط مشاور ازدواج و با مراجعه هردوی شما و انجام مصاحبه و تست های لازم تأیید گردد). با این فرض تنها در صورتی ممکن است زندگی مسالمت آمیز داشته باشید که دور از همه اقوام و خانواده باشید و با توجه به تفاهم و علاقه بسیار بالای خودتان، زندگی آرامی داشته باشید که به طور عادی چنین چیزی بعید به نظر می رسد . اما در حالت عادی و با وجود ارتباطات خانوادگی به خصوص اقوام نزدیک در شرایطی که به اذعان خودتان، دو خانواده اصلا با هم تطابقی ندارند و از جهت مالی، اخلاقی، رفتاری و شاید فرهنگی اختلافات زیادی با هم دارند طبیعتا نمیتوانید زندگی آرام و بدون دغدغه ای را تجربه کنید و باید آماده مبارزه با مشکلات بسیاری باشید.
شما نفرمودید که نتیجه مشاوره چه شده است و مشاور چه توصیه ای داشته است، اما توصیه اولیه ما آنست که اگر واقعا به لحاظ خانوادگی هم کفو نیستید و اختلافات عمده دارید، از این وصلت منصرف شوید. برای اطمینان از این موضوع میتوانید از مشاورتان کمک بگیرید. چون شاید اختلافات به حدی نباشد که مشکل زیادی در ازدوج شما پیش بیاورد. حتی در صورت مخالفت خانواده ها میتوانید به کمک مشاور آنها را به این وصلت راضی کنید و با رهنمودهای ایشان مشکلات احتمالی را هم پشت سر بگذارید.

برای شما آرزوی خوشبختی و سلامتی داریم.

ببینید. خانوم محترم
ی چیزیمیگم ختمکلام.اگر عشق واقعی باشه کاره خودشومیکنه اصلا تلاش خیلی خاصب نیخواد بکنید فقط به پسر عموت اینو بفهمون . گوره پدر شرایط.اگر شما ۲ پشت همو خالی نکنید با هم به چیریو بخواید .یعنی هم دل باشید
دیگه نیازی نبیسن به همه چیز ففکر کنید.فقط هم دل باشیدو به هیج وجه به عاقبتش نگاه کنید .افکار ۲ نفر اگه مچ باشه محاله اتفاق نیفتده و این تجربه شخص خودمه .ترس رو بزیزید دور /اگه خدا رو میپرستید.جفتتون از سمیم فلب تو یه تایم خاص با هم ارزو کنید.اگر هم خدا رو قبول ندارید. به هر قانونی که خئدتون به هش ایمان دارید هم دل بشید

سلام..منم یه همچین مشکلی دارم لطفا کمکم کنید من در شوروف ازدواج با شخصی هستم ک دوستش ندارم و ب شخصه دیگه ای علاقه مندم ولی تمامی اشنایان راضی ب این ازدواجن و پسرو تایید کردن خوده این اقاهم بمن علاقه منده ولی من دوستش ندارم و ی جورایی نصبت بهش بیزارم یعنی بدم میاد باهاش باشم یا برم بیرون لطفا راهنماییم کنید

باعرض سلام و تشکر
بهتر است در این مواقع دلایل منطقی و عاقل پسندی که بر این احساس دارید را با یک مشاور در میان بگذارید و بعد از اینکه مشاوره و یا متخصص به منطقی بودن این احساس پی برد شما می توانید با مخالفت محترمانه با خانواده ،خود را از این عذاب طولانی مدت خلاص کنید. اگر چه ممکن است این مخالفت باعث تغییر نگرش و کدورت بین شما و مخالفان شما شود ولی قطعا رفته به رفته، کم و کمتر می شود و در عرض یکی دو ماه اوضاع عادی می شود ولی یک ماه کدورت و دلخوری ارزش آن را دارد تا یک عمر با فردی که احساس تنفر ازش دارید و شما با زندگی با ایشان دچار انواع اختلال روانی می شوید، نجات یابید . البته ناگفته نماند احساس تنفر و یا سایر احساسات باید حتما منطقی باشد ولی اگر منطقی نباشد یعنی اگر دیگران حداقل ۵ نفر هم در شرایط شما باشند از این آقا متنفر خواهند بود . در غیر این صورت باید با احساس غیر منطقی خود مبارزه کنید . نکته دیگر اینکه علت مخالفت آن ها با آن فردی که دوستش دارید چیست آیا مخالفت آن ها منطقی است یا غیر منطقی؟ پس از تحلیل این شرایط شما می توانید به نتایج خوبی برسید که آیا باید با احساس خود کنار بیایید و آن را قبول نکنید که وارد تصمیم گیری شود و یا با بیرون بجنگنید به نظر بنده یک فرد مشاور می تواند چنین اختیاری به شما بدهد که چگونه رفتار کنید موفق باشید.

اخه اينا چيه شما ميگين دوست داشتن يا نداشتن دست خود ادمه ادم فقط زندگي كنه دوست داشتن مفهومي نداره با اون كسيم كه دوسش داري ازدواج كني يواش يواش برات ميشه عادت ميشه تكراري بابا زندگيتو نو بكنيد اي بابا

سلام من سي و يک.ساله.هستم يک دختر هشت ساله دارم ۱۳ساله ازدواج کردم از همون اول ازدواج فهميدم همسرم مرد با عرضه اي نيست تمام تلاشم کردم تا بتونم يک حرفه اي ياد بگيرم تا تو خرج زندگي کمک باشم متاسفانه ادم بسيار،لجبازي هم.هست هرچي در مورد کار با هاش صحبت ميکردم گوش نمي کرد همش شغلش عوض ميکرد و چندين بار رفتيم زير بدهي هاي سنگين متاسفانه.اهل مشروب دوست دختر بازيم بود تا اينحه.براي چنديم بار ورشکست شد ايندفعه طاقت نياوردم حتي توان اجاره کردن يه خونه نداشت منم که ميرفتم سرکار خونه اجاره.کردم با بچم زندگيم بدون شوهرم ادامه دادم رفتم دادگاه چند ماهي بدون اون زندگي کردم خيلي خوب بود اما با اصرار زياد واينکه.دخترم بي،پدر نمونه دوباره به خونم برگشت الان از،اون زمان يک سال ميگذره اما من نه دوسش دارم نه.مي تونم حتي،رابطه با هاش برقرار کنم در گير مشکلات ماليه زيادي هم.شدم چون تمام خرح خونه.خودم ميدم و با حقوق خودش بدهياي،قبلي،صاف ميکنم. خيلي،خسته شدم دوست دارم حس دوست داشتن دوست داشته.شدن تجربه کنم متاسفانه يا خوشبختانه با اينکه.ازش خيانت ديدم خيلي وجدان دارم نمي تونم حتي به بقيه مردها حتي نگاه.کنم نه بخاطر همسرم بخاطر خودم که ارزشم بيشتر اما خيلي عذاب ميکشم.و خيلي خسته.شدم گاهي دوست دارم نباشم با اينکه همه منو،زن بسيار قوي ميدونن ولي از داخال داغونم

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

هر فردی قبل از ازدواج برای زندگی زناشویی خود برنامه ها و آرزوهایی دارد که متأسفانه بسیاری از این آرزوها به واقعیت تبدیل نمی شوند و شاید به این دلیل باشد که این آرزوها با واقعیت زندگی جامعه ی ما همخوانی نداشته باشد معمولأ اینچنین خواسته هایی بیشتر در دختران جامعه ی ما قابل مشاهد است.
به عبارتی به دنبال ایده آل هایی هستند که متأسفانه پس از زندگی زناشویی و وارد شدن به زندگی متأهلی به آنها دست پیدا نمی کنند و همین عامل باعث دلسرد شدن از زندگی زناشویی می شود این می تواند به دلیل عدم شناخت دو جنس از همدیگر باشد.
در مورد شما هم احتمال دارد همچین موضوعی باشد و شاید هم چیزها و عوامل دیگری حکمفرما باشد که نیاز به بررسی بیشتر و دقیق دارد شما باید عینأ خواسته هایتان از زندگی و به طور کلی از شوهرتان را مشخص کنید و پی به منطقی یا غیر منطقی بودن آن ببرید و ببینید آیا چیزهایی که می خواهید منطقی است و در چه حدی است؟ و به علاوه توانمندی و ویژگی های شوهرتان هم مشخص کنید و در نظر بگیرید.
از طرف دیگر این احتمال دارد که شاید واقعأ همسر شما مشکلاتی داشته باشد ولی به هر حال باید به طور دقیق این موضوع را هم در خواسته های شما( با توجه به اینکه فرمودید احساس رضایت نمی کنید) و هم ویژگی و اخلاق شوهرتان را.
شما می توانید با بیان خواسته هایتان به همسرتان ایشان را آگاه کنید که نیاز شما چیست معمولأ در فرهنگ ما زن و مرد از همسرشان خواسته هایی دارند که طرف مقابل در جریان آن نیست و انتظار عالم بودن و داشتن علم غیب از طرف مقابل داریم. قبل از هر کاری شما در صورت امکان به صورت حضوری به مشاور مراجعه کنید تا شناخت بهتر از زندگی شما داشته و در نتیجه بهتر راهنمایی صورت گیرد.

** اما چند نکته کاربردی:
۱- اگر خانم ها بدانند که مردان احساس مورد نیاز بودن را بیشتر از احساس نیازمند بودن دوست دارند وبودن در کنار زنی ناسازگار باعث احساس شک وبی اعتمادی در آنان شده واحساس عادی بودن را از یاد می برند هیچ گاه در راستای پررنگ کردن نقاط ضعف همسرشان قدم برنمی دارند بلکه همیشه خوبی ها وزیبایی های شخصیت وحتی ظاهری همسرشان را بزرگ وبی نظیر ترسیم می کنند. خانم ها باید بدانند که تنش وپرخاشگری با فروریختن نگاه مثبت واعتماد آغاز می شود وبنیان خانواده را در مرز نابودی قرار می دهد.
به عنوان مثال ایجاد احساس نابغه بودن در مردان وشگفت زده شدن از دانش ومعلومات همسرمان اشتیاق وتلاش او را زیاد کرده وبه او احساس نبوغ وامنیت می دهد.
خانم هایی که از مسافرت های پی درپی همسرشان به سطوح آمدند اگر بدانند مردانی که زیاد مسافرت می روند دوست دارند با ادبیات زیبا وسرشار از انرژی همسرانشان مواجه شوند بدین معنا که به جای شکایت وبی تابی از این وضعیت روحیه ماجراجویی او را مورد ستایش قرار دهند وبه اوبگویند که همیشه منتظر هستند تا از ماجرا ها واتفاقات طول سفرش برایشان بگوید حس خوبی به آنها وحتی همسرانشان می دهد .

۲- کنار آمدن با شرایطی که در آن هستیم به معنای تحمل سختی وناراحتی نیست بلکه قدم در جهت پیشرفت واستحکام بنیان خانواده است.

۳- مردان عاشق می شوند، چون وقتی در کنار شما، یعنی محبوبشان، هستند، درباره خودشان احساسی دیگر دارند. به طور معمول، وقتی که مردی در کنار زنی، دیگر احساس خوبی نداشته باشد، او را ترک می گوید و به سراغ زن دیگری می رود. همه روابط نامشروع از چنین موضوعی سرچشمه می گیرد. موضوع این نیست که او عاشق زن دیگری است- از این رو، اگر می خواهید مهر و محبتی را که در روابط شما با شوهرتان بوده است بار دیگر زنده کنید، باید ترتیبی بدهید که او در مورد شما احساس خوبی داشته باشد.

موفق باشید.

سلام من سه ساله ازدواج کردم راستش رو بخای قبل از ازدواج خواستگار داشتم اما جالب نبودند با یکی دوست شدم اومد خاستگاریم اما پشیمون شدیم و فهمیدیم به درد هم نمیخوریم خوب نبود سنم بالا می رفت تصمیم گرفتم حتما ازدواج کنم پس با شوهرم که پسر خیلی ساده زشت و بی پول بود
و خیلی از من پایین تر بود ازدواج کردم فقط در سطح تحصیلات مثل هم بودیم از نظر اخلاقی بد نیست اما همین ساده بودنش همیشه برام درد ساز میشه از نظر تیپ هم من خوشتیب تر هستم بارها پشیمون شدم دعواش کردم ولی خوب نمیتونم به خاطر خونواده م و محیط کارم ازش جدا شم در کل رفتارش بد نیست زندگی میکنم اهل سفر نیست آزارم میده ولی خوب میسازم نمیدونم اشتباه میکنم یا نه

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. از حضور شما در شهر سوال بسیار خرسندیم. خواهرم، این را بدانید که خوشبخت بودن، با احساس خوشبختی داشتن ممکن است بسیار متفاوت باشد. شاید در نگاه اول به نظر همه بیاید که با داشتن همسری خوشرو و زیبا فردی خوشبخت است ولی خود فرد چنین احساسی نداشته باشد. شاید به نظر بیاید کسی با داشتن همسری ثروتمند خوشبخت است ولی خود او چنین احساسی نداشته باشد، شاید به نظر برسد کسی با داشتن همسری در سطح عالی علمی، مذهبی، یا سیاسی، اجتماعی، و .... فردی خوشبخت است ولی خود آن فرد هرگز چنین احساسی نداشته باشد، حتی ممکن است شخصی که دارای همه مزیت های ذکر شده باهم باشد، اما نه خود فرد و نه همسر او احساس خوشبختی نکنند. از سوی دیگر ممکن است خیلی ها برخی از این خصوصیات را نداشته باشند یا در سطح ضعیف داشته باشند، و آنچنان که ما گمان می بریم بدبخت (غیر خوشبخت) نباشند و حتی بسیار احساس خوشبختی کنند. بنابراین قطعا از نظر ما شما هم فرد خوشبختی هستید چون به هر حال پس از شناسایی چندین نفر و بررسی آنها و فهمیدن اینکه آنها به درد شما نمی خورند، با فردی دیگر ازدواج کردید. قطعا اگر با هر یک از گزینه های قبلی ازدواج میکردید، روند زندگی و شاید سرنوشت شما کاملا متفاوت از اکنون میشد، اما به هیچ وجه نمیتوانید مطمئن باشید که آیا بهتر از این میشد یا بدتر...
از سوی دیگر این را بدانید که همه شرایط و خصوصیات همسران و زندگی و غیره از پیش از ازدواج مهیا و صددرصدی نیست. به این معنا که بسیاری از امور را پس از ازدواج و با همت، تلاش، و مدیریت خودتان میتوانید تغییر دهید. سطح اقتصادی را میتوان تغییر داد، سبک زندگی و یک سری از اخلاقیات را میتوان تغییر داد. حتی شما میتوانید در همسر خود نیز تغییراتی از نظر فکری و رفتاری پدید بیاورید (هرچند ممکن است این کار زمان بر و تدریجی باشد) اما ممکن است. بنابراین بسیاری از عوامل دخیل در خوشبختی یا آسایش و آرامش خودتان را میتوانید خودتان مهیا کرده یا تغییر دهید. از طرفی توجه داشته باشید که خوشبختی یا سعادت شما تنها در جنبه های مادی خلاصه نمی شود و ابعاد غیر مادی را نیز باید درنظر داشته باشید.
ما برای شما زندگی آرام و پر از مهر و محبت را از خداوند بزرگ خواستاریم.

سلام
من دختری ۱۶ ساله هستم تا الان هیچ رابطه ی خاصی با کسی (مذکر) نداشتم.
تا اینکه در راه مدرسه پسری رو میدیدم که زیاد بهش توجه نمیکردم که نظرش جلب بشه راستش خب اونم پسری بود مثل بقیه که تو راه میدیدم ولی ایشون یک سال و نیم در راه بازگشت از مدرسه پشت سر بنده میومدن و تا سر کوچمون یا پشتم بودن یا جلوم.
اواخر سال دوم دبیرستان بود که ایشون یه برگه ای رو گذاشتن سر کوچه.اون روز آخرین روز مدرسه ها بود و ایشون مهر همون سال قرار بود برن دانشگاه.توی اون برگه شمارشو نوشته بود.منم چون اولین بارم بود ذوق زده شدم.بهش اس دادم نه برای دوستی بلکه واسه اینکه دیگه دنبالم نیاد چون ممکن بود همسایه ها شک کنن یا کسی چیزی بفهمه.ولی ایشون به من گفتن که به من علاقه مند هستند و تو این مدت نمیتونستن پا جلو بذارن. منم بهشون گفتم که اصلا اهل دوستی نیستم و خوشم هم نمیاد ولی ایشون گفتن که منو واسه ازدواج میخوان و علاقشون به من حتمیه.من دو دل بودم واسه همین بهش جواب ندادم تا یه ماه بعد که به خاطر حس بدی که داشتم ازش خواستم دیگه بهم اس نده ولی باز یه حرفایی زد که نظرم عوض شد. راستش من نمیدونم دوسش دارم یا نه و خیلیم میترسم چون اصلا دوس ندارم بعد دوستی با این پسر به یکی دیگه علاقه مند بشم و مجبور بشم دل این پسرو بشکنم و بهش خیانت کنم.دوستام میگن رفتار من خیلی سرده و به نظرشون تو عشق من یه دختر بی تفاوت و بی احساسم. راست میگن به نظرم عشق مسخرست ولی به دوست داشتن ایمان دارم. بگذریم بالاخره بعد دو ماه من راضی شدم که یه مدت با هم باشیم تا همو بهتر بشناسیم و اخلاق همو بفهمیم اگه از هم خوشمون اومد که ایشون در آینده بیان خواستگاری من و اگه خوشمون نیومد دیگه انگار همو نمیشناسیم.
الان با ایشونم و یه ماه و نیم گذشته ولی واقعا نمیدونم دوسش دارم یا نه. میترسم بعدا شرایط ازدواج دیگه رو از دست بدم یا به یکی دیگه علاقه مند شم. ایشون پسر خوبی هستن نماز میخونن و در رشته ی مهندسی تاسیسات تحصیل میکنن مادرشون خونه دار و پدرشون هم تو کار تاسیسات هستن. منم پدر و مادرم فرهنگی هستن و خودم رشته ی تجربی میخونم. ایشون واقعا منو دوس دارن و من از علاقشون به خودم مطمئنم. مشکل خودمم که میترسم نتونم دوسش داشته باشم.پسره خوبیه منم دوس داره رو پای خودش هم وایستاده ۱۸ سالشه سر کار هم میره.
لطفا کمکم کنین تو دو راهی موندم امسالم سوم تجربی میرم و نهایی هستم و نمیخوام این رابطه به درسام لطمه ای بزنه.خیلی دو دلم. شما بگین چیکار کنم؟؟؟

هشت ماهه عقد کردیم اوایل شوهرم خوب بود ولی چن مدته نمیتونم باهاش دردو دل کنم خودشم میدونه وازم میخواد چیزی تو دلم نگه ندارم.مث دوس نیس مثلا یه غذایی بلد نباشم درس کنم کلی چیزمیگه میبینی چن ماه پیش یه اشتباه کردی اونو میگه یا سرما میخورم میگه غذانمیخوری واسه اونه اصلا هیچ انگیزعه ای ندارم.از لحاظ مالی مشکلی نداریم اونسری یه کیف دیدم آف خورده بود اونو واسم نگرف که گرونه ازدستش ناراحت میشم چنبارم گفتم دلم مونده پیش اون کیف انگارنه انگار... محبتم ازش دره کم میشه میخوام درس کنم ولی وقتی حرف میزنیم احساس میکنم با کنایه حرف میزنه یچیزی میگه ناراحت میشم منم سست میشم گاهی به طلاق فک میکنم موندم چیکارکنم.تو هنه بحث ها من ساکت میشم حرفی نمیزنم ولی اون اینطور نیس خیلی خسته شدم.

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

گاه علت مشکلاتی که بین زن و مرد به وجود می آید این است که تصورات آنها از کلمات مشابهی که استفاده می کنند متفاوت است. آنها حتی از جملات واحد، معانی متفاوتی برداشت می کنند.
زنان احساسات خود را اغراق آمیز جلوه می دهند و محدودیتی در استفاده از لغات نمی بینند، اما مردان کلمات را واقعی پنداشته و واکنش های نامناسب نشان می دهند، دیگر این که مردان حرف های زنان را لغت به لغت معنا می کنند.
برای زندگی بهتر به خانم ها توصیه می شود وقتی با همسرشان صحبت می کنند کلمات را سنجیده و حساب شده به کار ببرند و آقایان نیز زیاد به نوع کلماتی که خانم ها استفاده می کنند، حساس نشوند و خرده نگیرند.
وقتی زن و مرد با یکدیگر صحبت می کنند یا از هم سوال می پرسند، منتظر جواب معقول هستند. پاسخ هایی که شما می دهید، می تواند ارتباط را شفاف تر و نزدیک تر کند یا ارتباط را تیره و قطع نماید، پاسخ دهنده با جوابی که می دهد شخصیت درونی خود را نمایان می سازد.
جواب های تند و سریع و بدون تفکر موجب رنجش شنونده می شود و این گونه جواب ها خامی و عجول بودن پاسخ دهنده را می رساند.

*** چند راهکار:
۱- باید با محبت خودتان، همسرتان را جذب کنید که برایشان جذاب باشید.
۲- سر چیزهای کوچک مثل خرید کیف و مانتو، اوقات خود را تلخ نکنید. زندگی پر از دشواری است و این مسایل نباید در آن دخالت کند!
۳- انگیزه تان را بالا ببرید و ببینید که برخی از خانواده با وجود مشکلات چگونه به زندگی خود رنگ و لعاب می دهند!
۴- سعی کنید از بین اقوام شوهرتون(محارم) کسی را بیابید که رگ خواب او در دستش باشد و با او در این مسأله مشورت بگیرید.

موفق باشید.

دو ساله ازدواج کردیم. اول شوهرمو دوس داشتم چون خیلی بهم محبت میکرد ولی بعد از ۴ ماه سر یه چیز بی خود باهام دعوا کرد و یه هفته گوشیشو خاموش کرد و اصلا محل نذاشت خیلی دلم شکست و از اون موقع دیگه نمی تونم دوستش داشته باشم و حرفای عاشقانه اشو اصلا باور نمی کنم. بعد از ۵ ماه از جشنمون اتراف کرد که ۸ سال عاشق یه دختر دیگه بوده و مگه دیگه دوسش نداره ولی من باور نمی کنم آخه مثلا خرداد ماه اصلا محلم نمذاره و میگه باهاش کاری نداشته باشم تازه خودش اعتراف کرده که دلیلش اینه که ماه آشناییش با اون دختره. رفتارش باهام خیلی سرده و همیشه احساس می کنم هنوزم به اون دختره فک می کنه حتی اگرم فک نکنه من دیگه دوسش ندارم و نمی تونم دوسش داشته باشم در ضمن اخلاق خیلی گندی داره و عصبی هم هست. در عرض ۲ سال بیشتر از ۱۰۰ بار دعوامون شده دیگخ نمی تونم ادامه بدم ولی از طلاق هم می ترسم چون نمی تونم دیگه برگردم خونه پدرم. خانواده ام هم قبول نمی کنن بعد از طلاق تنها زندگی کنم کارم شده فقط گریه کردن. چه جوری خانواده ام رو راضی کنم که اگه طلاق گرفتم یه خونه مستقل داشته باشم؟

باعرض سلام و تشکر بسیار متأسف شدیم که شما در چنین وضعیتی قرار دارید ولی به نظر می رسد همسر شما نیاز به یک آزمایش بالینی توسط یک روان شناس دارد زیرا غیر از اینکه به شما آسیب هایی وارد کرده است در حال آسیب زدن و صدمه زدن به اعصاب و روان خودش هم هست . از طرفی ما نمی دانیم خانواده شما چه ویژگی دارد که شما نمی توانید برگردید ولی به هر حال شما تصور کنید که در حال حاضر باید بین بد و بدتر انتخاب کنید قطعا بد بهتر از بدتر است ممکن است یک هفته اول خانواده و آشنایان طور دیگری به شما نگاه کننند قطعا هفته بعد کم و کمتر می شود. زمان همیشه در حرکت است شما اگر نگاهی داشته باشید مهمترین خبرها و اتفاقات گذشته روز اول تا کنون چقدر اثر هیجانی دارد؟ مشکل شما هم ممکن است در برگشت به خانه تا یک دوهفته طول بکشد بعد بهتر و بهتر می شود پس بهتر است به جای درماندگی و خودخوری راهی که پیشنهاد شد را طی کنید و در صورت درمان و تأیید روانشناس با همسرتان تصمیم دوباره برای زندگی بگیرید. موفق باشید.

سلام خسته نباشید.
من تو بلاتکلیفی خیلی بدی هستم خواهش میکنم از مشاورین محترم شهر سوال که هرچه زودتر راهنماییم کنید.
من ۲۳سالمه توی ۱۹سالگی ترم اول دانشگاه با یکی از همدانشگاهی هان دوست شدیلی عاشق هم شدیم اما هراز چندگاهی رابطمون دچار مشکل میشد و چند ماه باهم قهر بودیم و بعدش دوباره اشتی میکردیم.
تا اینکه پارسال اومد خواستگاریم ولی خونوادم همش مخالفت میکردن و یکسال این پسر با خونوادش اومدن و رفتن تا جواب مثبت گرفتن.
و دو ماه پیش عید غدیر باهم نامزد شدیم اولش خیلی خوشحال بودم و هیجان داشتم اما حالا مث افسرده ها شدم یه روز خوشحالم یه روز ناراحت همه بهم میگن تو حیفی این در حد تو نیست.
البته ایشون شرکت دکوراسیون داخلی دارن و دیگرلن از نظر ظاهرمون میگن.
چون موهاشم ریخته.
من اون زمان که عاشقش بودم از نظر زیبایی تو دانشگاه تک بود اما حالا خیلی فرق کرده موهاش ریخته و لاغر شده و دیگهثنمیتونم به اون شدت عاشقش باشم میترسم علاقم هرروز کمرنگ تر بشه و در نهایت خدایی نکرده به بن بست بخورم.
مشاورم رفتم اما گفته ظاهر مهم نیست و به حرف دیگران اهمیت نده اما من واقعا نمیتونم چون هروقت هرکی میبینش و ایراد میگیره من یه قدم ازش دور تر میشم و پشیمون تر.
خونوادشم یه جورایی سردن و مثل ما خونگرم هستن.
پدرش ادم خسیسیه و ما برای ایجاد شرایط متناسب ازدواج باید صبر کنیم تا خودش یه تنه پول جمع کنه و شرایطو مهیا کنه.
۲۷سالشه اما خیلی بیشتر بهش میخوره چون از بچگی رو پای خودش بوده پدرش حمایتش نکرده زیاد.
نه اینکه ادم بدی باشه فقط ناخن خشکه.
خانوادمم اول خیلی مشتاق بودن اما الان همه دودل شدن و حتی دوس ندارن نامزدم زیاد خونه ی ما بیاد.
پسر خوبیه منو خیلی میخواد و همه تلاشش برای منه اما همونطور که گفتم یه روز میخوامش و روز بعد یهو بی دلیل ازش بدم میاد.اخواهش میکنم کمکم کنید دستی دستی خودمو بدبخت نکنم.
چون نه به طور قطع دوس دارم جدا شم و نه بطور قطع دلم باهاشه و میخوام ازدواج کنیم.
تو دو راهی بدی موندم...

باعرض سلام وتشکر
آنچه در سوال شما ما را که در رشته روان شناسی مشغول تحقیق و پژوهش هستیم ، به فکر می اندازد این نوسان خلقی شماست که دوره ای شدیدا عاشق هستید و در همان دوره عاشقی با هم قهر می کنید و در سطرآخر سوال تان هم دچار شک و تردید هستید اگر چه ما انسان ها احساسات منفی خودمان را به موضوعات بیرونی نسبت می دهیم ولی حقیقت این است که این است این موضوعات شخصیتی است مثلا اگر کسی به یک نفر بی محلی کند خیلی نگران نمی شود و واکنشی نه در بیرون و در ذهن و روانش انجام نمی دهد زیرا ذهنش شروع به برداشت های مثبت می کند و استدلال های خوشایندی در ذهن دارد و یا حداقل نظرش نسبت به طرف مقابل عوض می شود ولی هیچ وقت به هم نمی ریزد اما ممکن است فردی دیگر که از نظر شخصیتی مهر طلب باشد و یا نیاز به تأیید و احترام باشد با یک آرم و یواش سلام کردن دیگران شاکی شود و دچار حس منفی تنفر یا خشم و یا نشخوار ذهنی شود . موضوع شما هم کاملا شخصیتی است احتمال وجود وسواس فکری و عملی یا اختلال افسردگی دو قطبی و نوسانات خلقی در شما وجود دارد که قطعا و قطعا با این وضعیت نه تصمیم برای جداشدن منطقی است و نه ادامه دادن شما بهتر است برای اینکه ریشه این مشکلتان را شناسایایی کنید حتما و حتما باید با روان شناس صحبت کنید و یک تست شخصیتی معتبر از خودتان داشته باشید. قطعا اگر همیشه دنبال قطعیت هستید و دنبال خیال راحتی هستید ولی در عین حال همیشه دچار تردید و دوراهی در زندگی هستید اختلال وسواس فکری و عملی در شما وجود دارد که برای اثبات این ادعا و یا رد آن باید هر چه سریعتر به یک مرکز معتبر روان شناسی مراجعه فرمایید موفق باشید.

سلام و خسته نباشيد
یکی رو خیلی دوست داشتم و الان هم دوسش دارم ولی بعد از یه مدت از رابطمون فهمیدم زن و بچه داشته و به من نگفته.یعنی گفته طلاق گرفته و بچه ای هم نداره.الانم میگه دنبال کارای طلاقشه ولی من دیگه نمیتونم باورش کنم و خانوادمم راضی نمیشن هرگز راضی نمیشن.مت الان باید ازش متنفر باشم ولی نیستم و هنوز دوسش دارم ومیترسم هیچ وقت فراموشش نکنم و زندگی خوبی نداشته باشم.میشه بگین باید چکار کنم ؟

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، ما هم خدمت شما عرض سلام و خسته نباشید داریم. برای داشتن یک زندگی سعادتمند و خوب به همراه آرامش، علاقه و دوست داشتن تنها کافی نیست. حتما خودتان هم این نکته را میدانید. بخشی از یک زندگی مشترک، علاقه قلبی است و بخشی دیگر سایر شرایط مثل اوضاع مادی و اقتصادی یا خصوصیات اخلاقی طرفین. اعتماد از ضروریات رابطه دو طرفه است که یکی از عوامل موثر در آن صداقت و عدم صداقت طرفین است. اگر صداقت وجود نداشته باشد یا به هر نحوی این عنصر مهم خدشه دار گردد، اعتماد بین دوطرف نیز از بین خواهد رفت و زندگی، هرچند تمام جوانب و شرایط دیگرش درست و خوب باشد، خواهد لنگید. درست مثل اتومبیل کاملا سالم و نو که یکی از چرخهایش پنچر باشد. اکنون نیز لازم است که شما به شکل کاملا منطقی بیاندیشید و تصمیم بگیرید و تا حد ممکن احساسات خود را در این تصمیم گیری کنار بگذارید. کسی که به این سادگی برای مدتهای طولانی به شما دروغ می گفته، و احتمالا به خانواده خود هم دروغ میگفته، پس از این هم میتواند به سادگی دروغ بگوید(هرچند اصرار داشته باشد که چنین نیست). کسی که پس از سالها زندگی با همسرش و داشتن یک فرزند، تصمیم میگیرد که به راحتی و البته با دروغ و خیانت، آنها را کنار بگذارد و با فرد دیگری طرح دوستی و رابطه بریزد، هیچ ضمانتی ندارد که پس از تشکیل زندگی مجدد با شما (مثلا) دوباره به هر دلیلی(که برای خودش موجه باشد) با فرد سومی رابطه برقرار کند و حتی به دنبال جدایی از شما باشد. شما باید الان از او متنفر باشید، و برای این کار میتوانید به سادگی و با تفکر منطقی امثال این دو جمله که ما در بالا ذکر کردیم را برای خود به صورت روزانه تکرار کنید. البته این را هم بدانید که برای اینکه به صورت منطقی به این نتیجه برسید که ایشان به درد زندگی با شما نمی خورند، لازم نیست از او متنفر باشید. شما ممکن است بسیاری از مردان یا جوانان را در اطراف خود یا دور و نزدیک ببینید، متنفر نباشید و یا حتی خوشتان هم بیاید، ولی به دلایل مختلف میدانید که آنها به درد زندگی با شما نمی خورند و هیچگاه فکر زندگی با آنها را هم نمی کنید. بنابراین مهم این است که به شکل عقلانی و منطقی به این نتیجه برسید این آقا به درد شما نمیخورد و نخواهد خورد. البته اگر از ایشان متنفر باشید کارتان ساده تر می شود، اگر هم نشد مهم نیست.
موفق باشید

سلام. چرا با کسی که دوستش ندارید و هیچ احساسی بهش ندارید ازدواج میکنید.حداقل یه مدتباهاش بمونید ببینید که احساسی بهش پیدا میکنیدیا نه. بعد تصمیم به ازدواج بگیرید.آخه شما چه جور آدمایی هستید. چرا در مملکت ما عشق ملاک ازدواج نیست. متاسفانه. من که به تجربه فهمیدم که اگر عشقی از اول نباشه تا آخرش هم نیست و نخواهدبود. شاید عادت بشه. ولی عشق نمیشه. اگه عشق باشه در عرض نهایت یک ماه تا یکسال ایجاد میشه نه بیشتر و شما میتوانیدبا نامزد بودن ساده و یا دوستی سالم که خانواده ازش خبر داشته باشه همدیگه رو درک کنید. اگه عشقی نبود و یااینکه اجبار به نظر من ازدواج نکنید که بعد از یه مدت پشیمون میشید. به خدا پشیمون میشید. حتی اگه بعد از ۲۰ سال زندگی باشه. مگه چند بار ره این دنیا میاییم. عشق بزرگترین موهبت این دنیا است و متاسفانه در کشورهای جهان سوم بهدلیل مشکلات بهش اهمیتی داده نمیشه. متاسفانه.......... منکه میگم اگه با یکی یکسال باشم و عاشق باشم بهتر از اینه که دهسال در کنار کسی باشم که هیچ عشق و علاقه ای بهش نداشته باشم. وقتی عاشق میشی عشق واقعی دنیات یه رنگ و بوی دیگه ای داره و این به نظر من خیلی مهمه. تو اگه ده سال دیگه هم بگذره اون احساس عشقی از یادت نمیره. حتی اگه تبدیل به نفرت بشه.

سلام.من ۶ماهه عقد کردم.اوایل خیلی شوهرمو دوست داشتم اما انقد بهم بی توجهی کرده و انقد اذیتم کرده که دیگه هرکاری میکنم نمی تونم دوسش داشته باشم. خانوادم مبگن چون خودت انتخابش کردی باید باهاش زندگی کنی.خودشم میگه مجبوری بسازی همینی که هست! حتی نمیتونم باهاش تو یه اتاق باشم یا صداشو بشنوم.دارم دیوونه میشم چیکار کنم؟

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. به شهر سوال خوش آمدید. بسیار متاسف هستیم که در چنین شرایطی به سر می برید. البته با احترام به خانواده محترم و نظر ایشان، ما هم معتقد هستیم که باید به هنگام انتخاب همسر، چشمان را کاملا باز کرد و با آگاهی هرچه بیشتر و بررسی دقیق، بهترین انتخاب را انجام داد و در این مسیر اسیر عواطف و احساسات زودگذر هم نشد، تا پس از اندکی به چنین سرنوشتی دچار نشد، و البته در هر صورت چون انتخاب با خود انسان است، باید سختی های این مسیر را نیز بپذیرد. البته شاید خیلی از بزرگترها زمانی اینچنین صجبت کنند که در هنگام انتخاب همسر، با سرسختی دختر یا پسر مواجه شده باشند و این کلام به نوعی تلافی آن جریانات باشد. اما قطعا هیچ پدر و مادری قلبا راضی نخواهد شد که فرزند دلبندش در رنج و عذاب به سر ببرد. از طرفی هم هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که دو نفر زیر یک سقف سالها زندگی کنند اما این زندگی سراسر اذیت و رنج و ناراحتی باشد. خواهر گرامی، اطمینان داشته باشید که کسی که بدون اجبار، و به اختیار خود به خواستگاری شما آمده، تمام مسائل آن را پشت سر گذاشته تا به شما برسد و در کنار شما زندگی کند، هیچگاه از عمق قلبش از شما بیزار نخواهد بود (مگر اتفاق خاص و مهمی مثل خیانت یا هر چیز دیگری در بین باشد که در مورد شما اینطور نیست). این طبیعی نیست که پس از مدت بسیار کوتاهی یک رابطه خوب و صمیمی به احیانا نفرت یا سردی روابط تبدیل شود. البته مسائل حاشیه ای، برخی تضادها یا اختلاف سلیقه ها، اختلافات در طرز تفکر یا حتی در فرهنگ دو خانواده و یا اخلافات در رفتارها (که البته طبیعی هم هستند) ممکن است موجب بر هم خوردن نظم و آرامش رابطه زناشویی بشود. بنابراین اگر می بینید همسر شما رفتارش تغییر کرده یا به قول شما بی توجه شده است، قطعا این رفتارها هرکدام دلایلی دارد که با شناسایی علت، میتوان به سادگی یا شاید با کمی تلاش بیشتر، آن را برطرف کرد و از محیط رنج آور فعلی، بهشتی ساخت که هم لذت در کنار هم بودن را در آن درک کنید و هم تحسین دیگران را نسبت به خودتان برانگیزید. لازمه این کار مراجعه به کارشناس است.
در حال حاضر به شما توصیه می کنیم که در مقابل رفتارها و حرکات همسرتان خیلی حساسیت به خرج ندهید و همچون مادری که میداند فرزندش به دلیلی ناراحت و بداخلاق شده، او را تحمل کنید و البته روی خوش نشان دهید. در کنار این کار، به دنبال یک روانشناس متخصص در امور زناشویی و ازدواج و خانواده بگردید که ترجیحا باتجربه هم باشد و به ایشان مراجعه کنید. یک مشاور متخصص با بررسی موشکافانه صحبتهای شما و بررسی تمام جوانب مختلف زندگی شما، و احیانا دعوت از همسر شما، علل مشکلات شما را ریشه یابی و شناسایی می کند و در رفع آن به صحیح ترین شیوه کمک خواهد نمود. طبعاً این کار فراتر از یک پرسش و پاسخ کتبی و حتی مشاوره آنلاین غیر حضوری است و حضور شما نزد روانشناس الزامی خواهد بود.
همواره و در همه کار از خداوند مهربان کمک بگیرید و روح خود را به کمک او قدرتمند کنید تا هم در برابر مشکلات مقاوم تر باشید و هم در حل مشکلات قوی تر عمل کنید.
موفق باشید.

سلام منم سه سال پیش به اجبار با پسر یکی از اقوام نامزد کردم تو این مدت بهترین سال های عمرم رو به بدترین شکل گذروندم حالم خیلی بد..هیچ انگیزه ای برا زنده بودن ندارم جز عادت ..که باید نفس کشید وزندگی کرد دلم خیلی گرفته..هرکاری کردم بهش علاقه مند نشدم از مشاور گرفته تا رمال و...نمیتونم ازش جدا بشم حتی فکرش هم عذاب آور..ترس حرف دیگران واذیت شدن خانواده م..یک ماه دیگه عروسیمه..باورم نمیشه من که اقدشاد بودم حالا چه به روزم اومده..توی تنهایی دست وپا میزنم..همه حرفام توی دلمه فقط خدا میدونه..اخ دریغ از یکم امید..خیلی احساس خسته گی میکنم که هیچ کس نیس به دادم برسه کنارم باشه..ازهمه آدما بریده م..اصلا آدما ارزش خواستن ندارن حتی من..منی که نامزدم چقد زجر کشید امابازم سردم..همهدوستام به پاک بودنم حسرت میخوردن..امااین شد سرنوشتم..ازهمه ناامیدم حتی ازخدا...فقط برام حسرت مونده..

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

پاسخ اولیه این پست را دوباره مطالعه بفرمایید.

ارتباط درست و مثبت با همسر، از عوامل مهم بهبود کیفیت زندگی مشترک و رهایی از مشکلات می‏ باشد.
در زندگی مشترک موفق، زوج ها به رابطه‏ی خود با همسرشان اهمیت می‏ دهند؛ به خواسته‏ های هم توجه دارند؛ بیشتر مواقع، آرامش خود را حفظ می کنند؛ سعی دارند همیشه خودشان باشند ؛ با مسائل به صورت مثبت برخورد کنند و خود را با شرایط وفق دهند؛ مصمم به تغییر خود هستند ولی درصدد تغییر همسر و دیگران بر نمی آیند چرا که می دانند هیچ کس را نمی توان تغییر داد ؛ شرایط را به جای تحمل ، پذیرا می‏شوند و در صورت بروز اختلاف همه چیز را منفی نمی بینند و ویران نمی سازند ، با بحران‏های زندگی به آرامی برخورد و عبور کرده و روزهای خوب مشترک گذشته را به کلی نادیده نمی گیرند و به دنبال یافتن راه حل های مثبت و سازنده ای هستند که به دوام زندگی مشترکشان کمک کند.
در یک زندگی مشترک موفق ، زن و مرد به حرف‏های یکدیگر توجه دارند و احساسات خود را به راحتی نشان می دهند ، هر چند احتمال دارد که احساساتشان مورد توجه و تایید همسرشان نباشد.
متاسفانه بیشتر افراد از کودکی یاد می گیرند احساسات خود را در درون خود نگاه دارند و به ظاهر خود را آرام نشان دهند ولی بار سنگین عدم بروز احساس‏های خویش را سال های سال به دوش بکشند . بیان نکردن احساس‏ها باعث ایجاد مشکلات روانی مانند زودرنجی ، پرتوقعی، زورگویی، گوشه‏گیری و افسردگی می‏شود. بنابراین هیچگاه نباید از وجود احساسات غافل شد و آنها را انکار کرد. می‏بایست احساسات خود را به طریق منطقی بروز دهیم . به فرزندان خود یاد دهیم که ناراحتی‏های خود را به طریق صحیح نشان دهند تا سبکبال و آزاد و بدون هرگونه احساس شرمندگی و گناه ، بزرگ شوند. وقتی از بچگی یاد بگیریم احساسات خود را به راحتی بروز دهیم و با آنها به درستی برخورد کنیم در بزرگسالی با آرامش خاطر ، با مسائل برخورد کرده و مسائل را به صورت درست تجزیه و تحلیل می‏کنیم و عقده های ناشی از پنهان کاری را به خود و دیگران تحمیل نمی‏کنیم و کمتر رفتار ناپسند از خود بروز می‏‏دهیم، از همسر و فرزندان توقع نخواهیم داشت که بدون اراده و به صورت چشم بسته به حرف ما گوش کنند.
ابراز نکردن احساس‏ها باعث ایجاد مشکلات روانی مانند زودرنجی ، پرتوقعی، زورگویی، گوشه‏گیری و افسردگی می‏شود
در زندگی مشترک وقتی عشق و مهر و محبت و مشارکت عادلانه بین زوج‏ها حاکم باشد ، صمیمیت به وجود می‏آید . صمیمیت در روابط زناشویی دارای جنبه‏های قوی عاطفی و اجتماعی است که به پویایی و تداوم زندگی مشترک کمک فراوان می کند.

جهت تامین بهداشت روانی اعضای خانواده ، داشتن رابطه‏ صمیمانه بین زوج‏ ها، بسیار ضروری است چرا که این رابطه همواره جایگاه خاص و مثبتی در زندگی دارد. وقتی صمیمیت بین زن و مرد برقرار باشد آنان در برابر مشکلات فردی و اجتماعی توانمند می شوند.
درمان گران خانواده به زوج‏ها توصیه می‏کنند با هم صمیمی شوید و یکدیگر را تقویت کنید چرا که وقتی با کسی احساس صمیمیت کنید ، با او رفتار خوبی خواهید داشت. برای این که صمیمیت زن و مرد نسبت به هم افزایش یابد ، سعی کنید به نکات مثبت یکدیگر بیشتر توجه و تمرکز کنید.
همسران جوان با وجود اینکه یکدیگر را دوست دارند ولی به علت نبود نگرش‏هایی مشابه ، تجربه و اطلاعات کافی نسبت به مسائل و پدیده ها و عوامل دیگر ، نگران شده و عدم تعادل بینشان به وجود می‏آید. برای ایجاد تعادل به منظور داشتن رابطه ی صمیمانه ، نیاز است که یکی یا هردو با افزایش آگاهی تلاش کند تا احساس خود را نسبت به دیگری یا نسبت به عوامل و پدیده‏های اطراف تغییر دهد تا صمیمیت شکل گیرد و تعادل و ثبات در زندگی مشترک به وجود آید.
باید توجه داشت وقتی احساس صمیمیت بین زن و مرد برقرار باشد و هر یک تعهدات و وظایف و نقش‏های جنسیتی خود را به نحو احسن انجام دهند ، بیشتر به سوی همدیگر جذب شده و موجب نشاط و طراوت و پایداری بیشتر زندگی مشترکشان می شوند؛ در حالی که وقتی یک یا هر دو در زندگی مشترک احساس بی عدالتی و نارضایتی کنند ، از برقراری روابط صمیمانه بین خود و همسر اجتناب کرده و موجب شکست زندگی مشترک می شوند.
برای این که صمیمیت زن و مرد نسبت به هم افزایش یابد ، سعی کنید به نکات مثبت یکدیگر بیشتر توجه و تمرکز کنید.
باید توجه داشت که زنان و مردان ، روابط صمیمانه در زندگی مشترک را با توجه به بینش ، آگاهی و تجربه به صورت‏های متفاوت دریافت ، تجربه و ارائه می‏کنند. با وجود آگاهی‏هاست که زن و مرد متوجه می شوند که نیازها و چگونگی برطرف کردن آنها برای زنان و مردان چقدر با هم متفاوت هستند ؛ برای مثال برداشت متفاوت زنان و مردان در مورد صمیمیت ، این است که زنان «خود ابرازگری» را نشانه‏ی صمیمیت در روابط می دانند در حالی که مردان صمیمیت را «مشارکت در فعالیت‏ها» تصور می کنند.

وقتی باورهای مثبت و احساس صمیمیت درباره ی خود، همسر و زندگی مشترک داشته باشیم به راحتی می توانیم به همسرمان و دیگر اعضای خانواده ، دلگرمی داده احساس‏های خوبی به وجود آوریم. با توجه به اینکه منشاء اصلی باورهای مثبت ، تایید و تصدیق خود است با استفاده از توصیه‏های مشاوران مجرب و تایید واقعی خود ، می توانیم باورهای مثبت را جایگزین باورهای منفی کرده و زندگی پربار و غنی را تجربه کنیم.

موفق باشید.

سلام.راستش نمی دونم مطرح کردن این مشکل اصلا درست هست یا نه! یا اینکه اصلا میشه اسمشو مشکل گذاشت یا نه؟ولی می دونم که همه ی کسایی که به من جواب خواهند داد، میگن تقصیر خودمه و باید دقت می کردم. من و همسرم دانشجو بودیم که ازدواج کردیم. راستش من اولا یه کم بهش علاقه داشتم ولی ته دلم مطمئن بودم که معیارای مد نظرمو نداره و حتی چندبار بهش جواب رد دادم.من در واقع عاشق یکی دیگه بوده و هستم.من همسرم رو اصلا دوست ندارم و واقعا نمی دونم چجوری در آینده می خوام باهاش سر کنم؟ اصلا نمی دونم چجوری شد که باهاش ازدواج کردم. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.انگار جادوم کرده بودن، انگار جلوی دهنمو گرفته بودن و نمی تونستم دیگه نه بگم. ولی همسرم عاشق منه و همیشه عشقشو ابراز می کنه.هم با کاراش و هم با حرفاش.ویژگی های خوب زیادی داره.همین که عشقشو ابراز می کنه، هر چی بخوام اگه در حد توانش باشه برام می خره، برای راحتیم هر کاری می کنه، به فکر آیندمونه و... .همسرم بیشتر از خودم به فکر آینده و آرزو ها و هدف های منه. ویژگی های خوب زیادی داره ولی خب مثل گاو نه من شیر ده می مونه.کلی با آدم خوب رفتار می کنه، حرفای عاشقونه میزنه، قربون صدقه میره ولی یهو می زنه زیر همه چیو و با یه حرف کوچولو از این رو به اون رو می شه. هر چی از دهنش درمیاد بهم میگه، فحش میده، هم به خودم هم به خانواده ام در حالی که من یه بارم به خانوادش اهانتی نکردم، دست روم بلند می کنه، چند بار توی صورتم چند بار با لگد و این چیزا... نمی دونم باور می کنید یا نه ولی یه بار یادم نیست بحثمون از کجا شروع شد ولی عین دیوونه ها افتاد به جونمو جدی جدی داشت خفه ام می کرد. من واقعا اون موقع حس افرادی که دارن دارشون می زنن رو درک کردم.اما بعد از یکی دو دقیقه به پام افتاد و گریه کنان ازم خواست که ببخشمش و اینکه دیگه تکرار نمی شه ... ولی شد.
من همیشه به خودشم گفتم که به خاطر پیشرفتهاش بهش افتخار می کنم، ولی اون وقتی بحثمون میشه (نه وقتای دیگه!) منو کلی تحقیر می کنه و هزار بار تا حالا گفته که من به هیچ جایی نمیرسم و بدبختم و اخلاق بدی دارم و اینا... .
بعضی وقتا به خودم می گم، آخه من با چیه این بشر ازدواج کردم؟ با اخلاقش، رفتارش، تحصیلات نداشته اش، کار نداشته اش، پولی که نداشته و نداره .... با چیش؟ تا حالا هزار بار از ازدواجم پشیمون شدم و خواستم حرف از طلاق بزنم که فکر آبروی خودمو خانواده ام نذاشته.
من از جرو بحثا و کتکاش به هیچکس چیزی نگفتم و تو خودم ریختم. هزار بار تا حالا گوشی رو روم قطع کرده، پشت تلفن فحش داده، سرم داد زده، توی دانشگاه جلوی دانشجوها باهام بد رفتار کرده و... ولی من تو خود بردم. اما دیگه جدیدا طاقتم لبریز میشه...
هزار بار به خودم گفتم کاشکی باهاش ازدواج نکرده بودم و صبر می کردم تا اونی که دوستش داشتم و هنوزم دارم، میومد و باهاش ازدواج می کردم.با خودم می گم کاشکی دلم الکی به حالش نمی سوخت و به فکر قلب شکسته اش نبوده ام. کاشکی فقط به فکر دل خودم بودم نه یکی دیگه... حقیقتشو بخواید من هنوزم به فکر عشق قبلیم هستم. هر وقت بحثمون میشه، بهش فکر می کنم و آروم میشم.وقتی بهش فکر می کنم کلی گریه می کنم و می گم خدا کنه یه جوری تو این دنیا بهش برسم. چون واقعا از ته ته ته قلبم دوستش دارم.
راستش من فقط دنبال یه جایی می گشتم که حرفامو بزنم و خالی بشم... البته اگر لطف کنید و نظر بدید ممنون میشم. ببخشید سرتونو درد آوردم.این تازه یه گوشه ای از حرفام بود. مواظب خودتونو دلتون باشید و زود و از روی احساسات الکی ازدواج نکنید. من که سوختم...

با سلام
بسیار متأسفیم که با این احساسات و عواطف و هیجان های گاها متضاد و متعارض درگیر هستید ولی به نظر می رسه شخصیت شما از گذشته دچار آسیب هایی شده است که همیشه به دنبال آرامش از راه وابسته شدن بوده اید گویا از ۴ سال اول زندگی و وضعیت والدین ، به دلایل دچار احساس کمبود محبت شده اید و برای برطرف شدن این احساس کمبود به وابسته شدن به شخصیت های بیرونی علاقه مند شده اید . قطعا همسر شما از کج خلقی که جنبه روان پزشکی دارد رنج می برد پس بهتر است یک آزمایش شخصیت برای شناسایی خودتان بگیرید تا بعد از این آزمایش رواندرمانی گسترده داشته باشید.

به نظر من که لیاقت نداره باهاش زندگی کنی چه جوری تا الان موندی. و اینهمه تحقیر و پذیرفتی طلاق اصلا چیز وحشتناکی نیست ته تهش یک ماه دوماه بعد برای همه عادی میشه .. کتک خور یه آدم عقده ای شدی که چی ... و داری به چی فکر میکنی که آینده و غیر و ذلک ... بیخیال خانم ول کن برو دنیال آرامش ... این که الان اینظوری بعید نیست یه روز خفه ت کنه

نزدیک یک سال و نیم هست که ازدواج کردیم
تو این مدت به قدری بحث و دعوا کردیم که دلم کلا شکسته و شوهرم از چشمم افتاده
طوری که حتی اگه درست بشه و دیگه دعوا نکنه بازم نمی خوام ادامه بدم
چون واقعا دلم پیشش نیست
از طرفی هم شوهرم افسردگی شدید داره و من در تمام این مدت تلاش کردم از طریق کمک گرفتن از مشاور و روانپزشک حالش خوب بشه ولی هیچ نتیجه ای نگرفتیم...
این مدت اکثرا اشکام جاری بودن و خدا می دونه چی کشیدم
خیلی سعی کردم که این زندگی رو حفظ کنم اما نشد که نشد
و بازم می گم که به قدری دلزده هستم که اصلا دلم نمیخواد ادامه بدم حتی اگه اونی باشه که من میخوام
حتی بارها خواستم خودکشی کنم اما سر وقتم رسیده و نذاشته
خودکشی کار مناسبی نیست ولی جهنم شده این زندگی برام
به نظرتون چطور از خودش بخوام توافقی طلاق بگیریم؟
نه این که بخواد طلاق نده، نه
اما دلم میخواد که خودشم متوجه بشه که طلاق به صلاحمونه و متوجه بشه که برای زندگی زناشویی ، دوست داشتن به تنهایی کافی نیست
ممنون میشم کمکم کنی
بازم دارم تاکید می کنم که به هیچ عنوان نمی تونم باهاش زندگی کنم

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. به شهر سوال خوش آمدید. بسیار متاثر و متاسف شدیم از این که شما را در وضعیت ناگواری می بینیم. واقعیت آن است که مشکلاتی از این دست به هیچ وجه از طریق غیر حضوری و به ویژه مکاتبه قابل پیگیری و حل نیستند و بهترین توصیه به شما مراجعه به یک روانشناس است. اما با اینحال توجه شما را به چند نکته جلب میکنیم: یکی توصیه به صبر، آرامش، و نیز آرام کردن طرف مقابل از سوی شماست. توصیه مهم دیگر، مراجعه به یک روانشناس باتجربه (و نه روانپزشک یا متخصص اعصاب و روان) برای حل مشکل همسرتان است. ایشان در صورت لزوم شما را به یک روانپزشک ارجاع خواهند داد. نمیدانیم چه مدت زمانی است که پیگیر مشکل همسرتان هستید اما بدانید که تشخیص و حل مشکلات روانی مانند قرص و دارو یک شبه یا یک هفته ای نیستند، بسته به نوع و شدت افسردگی بین سه تا ۳۰ جلسه زمان لازم است و این کار مستلزم بردباری و شکیبایی بیمار و نیز بردباری و همکاری اطرافیان نزدیک وی است. نقش شما در این میان بسیار مهم و اساسی است. حتی شاید در شرایط فعلی لازم باشد خودتان هم جلساتی با مشاور داشته باشید تا بتوانید خود را بازیابی و آماده این روند کنید. و نکته آخر اینکه کلام صریح خداوند بزرگ در قرآن است که یاد خدا آرامش بخش دل هاست... از این اکسیر در کنار سایر روشهای درمانی حتما غافل نشوید.
آرزوی قلبی ما، آرامش و خوشبختی شماست.

سلام! نزدیک سه سال است که با دوختر دایی ام نامزد هستم. دختر دایی ام توی ایران است و خودم انگلستان. سه سال قبل چون خیلی دوستش داشتم و از قبل هم میشناختم٬ از پدرم خواستم که بره خواستگاری. والیدینم خواستگاری رفتن و دایی ام با کمال خوشی پذیرفتند. چون خودم بیشتر عمرم در خارج گذشته گفتم تا خود دختر نخواهد من قبول نمی کنم. وقتی رفتم دختر را دیدم از نگاه و رفتاش فهمیدم که ازم خوشش میاد و قبول کردم و مراسم نامزدی هم گرفتیم. بعداز مراسم نامزدی همدیگر را زیاد میدیدیم و هرسال میرفتم دیدنش و خیلی وقت باهم میگذراندیم. میگفت که خیلی دوستم داره و خوشی او تنها و تنها در وجود من است. چون وقتیکه خواستگار رفتیم نامزدم تازه وارد دانشگاه شده بود و منم نخواستم که درساشو رها کنه و خودم نیز خواستم ماستری ام را ادامه بدهم و بعد ازدواج کنیم. الان درسای هردوما خلاص شده اما نامزدم تازه میگه هیچ احساسی نسبت به مه نداره. میگه عاشق کسی دیگه است خودم نیز دریافتم که واقعا عاشق کسی دیگه است. پرسیدم که چرا از اول نگفتی؟ چرا این همه سال در انتظا گذاشتی و حال به من میگی؟ میگه که بخاطر داییم نتونست بگه. میگه حاضر که تا آخر عمر تنها باشه اما حاضر نیست که با مه زندگی کنه. من الان اصلا با چه روی برم به فامیلم و داییم بگم. حاضرم نیست که بگم اون نمیخواد. میگه باید یه کاری کنیم که بگیم هردویما نمی خوایم. من واقعا چند ماه است که نه خواب در چشمانم اصلا نمی فهمم که با این زندگی چه کنم. چون منم عاشقشم و داییم به من مثل پدر است. هر کاری کنم دل اون دایی ام واقعا که مشکنه چون بالایم اعتماد کرد. حال جز توکل بخدا دگه هیچ راهی و هیچ چاره ندارم. خواستم موصوع را اینجا مطرح کنم که شاید یه نظرات از شما دوستان بیگیرم.

تصویر مشاور شهر سوال

دوست عزیز، سلام. به پایگاه اطلاع رسانی شهر سوال خوش آمدید. بسیار متاسف شدم از اینکه شما را در شرایط بسیار بد روحی و تصمیم گیری می بینم. پیش از هرچیز در مورد اخرین جمله شما عرض میکنم که قطعا خدای بزرگ و توانا، بهترین تکیه گاه ماست و توکل و تکیه بر خداوند متعال بهترین کاری است که نه تنها در مشکلات و محنت ها، بلکه در همه حال میتوانیم انجام دهیم. باشد که پروردگار، نظری بر ما بنگان ناچیزش افکند.
اما در مورد مسئله مطرح شده از سوی شما، واقعیت آن است که به نظر نمی رسد بتوانیم در مورد علاقمند شدن نامزدتان به شما کاری انجام دهیم، به ویژه که ممکن است فرد دیگری هم در میان باشد. این جمله بین ما مشهور است که قبل از ازدواج چشمان خود را باز کنید (با چشمان باز انتخاب کنید) و بعد از ازدواج چشمان خود را ببندید (سخت نگیرید و چشم پوشی کنید). هرچند شاید به خاطر خویشاوندی از برخی بررسی ها و تحقیقات غفلت کرده باشید اما به هر حال چنین وضعیتی در هر صورت ممکن است پیش بیاید. (این نکته را باید یادآور شویم که پاسخ ما با توجه به اطلاعات داده شده از طرف شماست و در هر صورت برای اطمینان بیشتر، به ویژه در این نوع اتفاقات سرنوشت ساز، بد نیست به صورت حضوری به یک مشاور خانواده مراجعه کنید) به هر حال با این اوصاف که شما فرمودید، بهترین کار آنست که این رابطه همینجا و قبل از این که به ازدواج بیانجامد، خاتمه پیدا کند. البته به نظر ما لزومی ندارد شما بار این تصمیم دشوار و مشکلات بعدی آن در جو اطرافیان و خانواده را به تنهایی به دوش بکشید، مخصوصا که در واقع این کار، خواسته دختر دایی شماست، نه شما. بنابراین (هرچند سخت است) یا این مسئله را خودتان با خانواده درمیان بگذارید و یا به او بگویید خودش مطرح کند.
همانطور که عرض شد، ما طبق اطلاعات شما نظر می دهیم بنابراین بهتر است برای تصمیم گیری درست به صورت مفصل با یک مشاور خانواده تماس بگیرید.
متشکر و موفق باشید

سلام، من دختری ۳۴ ساله هستم که با پسری ۳۵ ساله عقد کردم. البته به اصرار خانواده و خواهر و مادرم که ازت سنی گدذشته و اینکه توی این سن مرد مجرد برای من کمه و ..... وادارم کردن که ازدواج منم ... و درتمام مراحل انجام عقد همش خدا خدا میکردم که یه سنگی جلو پام بیفته و بهم بخوره اما عقد کردیم ولی واقعا دوسش نداشتم... اصلا تحت هیچ شرایطی علاقه ای بهش نداشتم.. بعد اینکه وضع مالیش خوب نیست همیشه دستاش رنگیه نامرتبه... به زور گریه از آموزش پرورش دیپلم گرفته ... اصلاعات عادی که بین مردم هست دو هم نداره توی جمع چهار کلمه بلد نیست حرف بزنه از بودن کنارش توی مهمونی خجالت میکشم...چون همیشه بی ربط و غیر مرتبط حرف میزنه... منم که میخواستم توجیهش کنم میگه تو منو ضایع میکنی... به من احترام نمیذاری... با بقیه میگم میخندم میگه برو با همونا بخند ... حالا اکه چهار ساعت بشینم پیش به جز چه خبر حرف دیگه ای نمیزنه...چند بار دعوای شدیدی کردیم ... سر اینکه پولهاش و از من قایم میکنه و با من با صداقت رفتار نمیکنه... میگفتم پول داری میگفت نه بعد کیف پولش چندتا تراول بود همش میگفت واسه مشتریه و برای خودم نیست... بعد به تلفن من شک کرد.. خط من اشغال بودنی گیر میداد کیه ... سر همین هم دعوای شدیدی شد که پای خانوادش اومد وسط و پدرش وساطت کرد.. خانوادم خیلی درگیر اختلاف من نیستن .. دوس ندارم پدر و مادرم دلخور شن... بعد یه روز گفت تو تلفنت اشغاله معلوم نیست که با کی حرف میزنی که یهو گفت منم با دوس دختر قبلیم حرف میزنم ... من تلگرامش و چک کردم یکبار یواشکی که دیدم با یه دختری چت میکنه و چند بار صحبت کرده و وقتی ۳پیچ شدم که باید پرینت بگیره تا من بهش اعتماد کنم ... زد زیرش گفت نه.. دعوا که بالا گرفت اعتراف کرد که صحبت میکرده ولی مث سگ پشیمونه.....ولی همه این اتفاقات باعث تنفرم شده... اصلا هیچ علاقه ای بهش ندارم و هیچ اعتمادی حتی بهش گفتم که میخوام ازش جدا شم ولی گریه زاری التماس... دلم براش می سوزه .. ولی خیلی نامرده که از اول عقدمون خیانت کرده.. من واسه اینکه از اول بهش علاقمند شم بهش نزدیک شدم داشت خوشم میومد با تمام ایراداش ما حتی رابطه زناشویی داشتیم اما خب غافل از اینکه آقا با من بحث و جدلش میشد میرفت با یکی دیگه حرف میزد... این اصلا منطقی نیست و نامردیه... خوب بود منم برم با یکی دیگه حرف میزدم ... من پر از کمبود احساس دوس داشتنم... حتی فراموش کردم دوس داشتن چه مدلیه... دلم فقط جدایی میخواد .. ولی با یک بهانه خوب که پس فردای روزگار پشیمون نشم... ازش خوشم نمیاد... مسخرس ولی فاجعه ست

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. به شهر سوال خوش آمدید. خواهر گرامی، در درجه اول از تأخیر در پاسخ به سوال شما به جهت کثرت سوالات عذرخواهی میکنیم.
بسیار متاسف هستیم که شما در چنین وضعیتی به سر می برید. اما این نکته را بدانید که جدای از مطالبی که در این جا به عنوان پاسخ به شما و بسیاری از دوستانتان داده می شود، برای برخی یا بهتر است بگوییم بسیاری از مشکلات مطرح شده، مراجعه حضوری و مداوم به یک متخصص روانشناس ضروری است. برخی مشکلات نیاز به پرس و جوی بیشتر و کسب اطلاعات دقیق تر از مراجعین دارد. برخی مشکلات نیاز به حضور طرفین یا افراد مختلف درگیر در این مشکل را دارد (مانند بسیاری از مشکلات زناشویی). اکثر مشکلات پس از تشخیص ، برای رفع شدن، نیازمند طی کردن چندین جلسه مشاوره هستند تا مشکل به صورت گام به گام و به درستی حل گردد. و ... هزاران مورد دیگر . پس این نکته را توجه داشته باشید که مشاوره در فضای مجازی بسیار محدودتر و برای مشکلاتی است که عمق و شدت کمتری دارند و خود مراجع (کاربر) توانایی این را دارد که با کمک مشاور و استفاده از راهکارها مشکل خود را حل کرده یا شدت آن را کاهش دهد.
با مطالعه شرح حال شما (هرچند برای ما کافی نبود) علاوه بر مشکلاتی که در مورد همسرتان فرمودید، متوجه علاقه شما به ایشان (یا بهتر بگوییم جوانه زدن علاقه قلبی شما به ایشان) و همچنین علاقه ایشان به شما شدیم. به نظر می رسد بسیار حیف باشد که این جوانه امید و عشق را با بی تدبیری و کم صبری از بین ببریم. به نظر می رسد شما و همسرتان یک سری مشکلات ریز و کوچک دارید که همه با هم و در کنار یکدیگر باعث ناراحتی بزرگ و کلی شما شده است. و شما با کمک یک مشاور و به شکل مستمر و مداوم میتوانید این مشکلات کوچک را یکی یکی از سر راه خود بردارید. ممکن است شما یا همسرتان خطاهایی هم در این بین کرده باشید که به احتمال زیاد آن هم ناشی از عدم اطلاع کافی هر یک از شما از روش برخورد صحیح با طرف مقابل یا تصورات اشتباه هرکدام تان باشد. بنده نسبت به زندگی شیرین و خوب شما در آینده بسیار امیدوار هستم و مطمئن هستم بخصوص شما (خانم) با توجه به مدیریت قوی تری که نسبت به همسرتان دارید و البته صبوری و شکیبایی مثال زدنی تان (مانند همه بانوان) هم قادر هستید مشکلات خودتان را حل کنید و هم به تدریج از این همسر نابلد، همسری متشخص و جذاب و دوست داشتنی برای خودتان به وجود بیاورید.
بنابراین توصیه میکنیم در صورت امکان، حتما به یک مشاور با تجربه به صورت حضوری مراجعه کنید. اطلاع خانواده بهانه خوبی برای ترک این کار نیست چون شما قطعا مانند خیلی کارهای دیگر میتوانید مراجعه به مشاور را بدون اطلاع خانواده انجام دهید. اما به هر حال اگر چنین امکانی به هیچ وجه وجود ندارد یا در اطراف شما یا شهر شما چنین موردی نیست، میتوانید با شماره تلفن سراسری ۰۹۶۴۰۰ در یک موقعیت مناسب تماس بگیرید و به صورت تلفنی از راهنمایی های مشاوران ما کمک بگیرید.
از خداوند مهربان میخواهیم شما را در پیمودن این راه یاری دهد.

پس چرا سوالم اینجا مظرح نشده با مشاور آن لاین هم چت کردم اما نتیجه ای نگرفتم کمکم کنید من واقعا شرایط مشاوره رفتن ندارم حضوری نمیتونم برم نمیخوام کسی بفهمه

تصویر شهر سوال

با سلام
همانگونه که دوستان فرمودند سوال شما به کارشناس ارجاع داده شده بخاطر کثرت سوالات پاسخها با تاخیر ارائه میشود.
باتشکر

خانمی ۲۵ ساله از یزدم نه ماهه که به اجبار خانوادم به عقد پسر عمم در اومدم ولی همیشه به خانوادم میگفتم که بهش علاقه ای ندارم ولی اونها به من توجه ای نکردن حتی شب خواستگاری هرچی گفتم اونها توجه ای نکردن من قبلا یکیو دوست داشتم و ۴ سال باهم بودیم اما چون خانوادم با غریبه مخالف بودن جرات گفتنش رو نداشتم با این حال هرجور بود این رابطه رو تموم کردم و داغون شدم اما الان که ۲ سال از این رابطه می گذره ذره ای علاقه من بهش کم که نشده هیچ بلکه بیشتر شده وافسوس هم میخورم...
خیلی تلاش کردم که به شوهرم علاقمند بشم و داشت خوب پیش میرفت تا اینکه فهمیدم شوهرم غیرت و محدودیت هاش فقط واسه منه و از نظر اون مردها همیشه آزادند و من هیچ دخالتی نباید بکنم اون پیش من دم از نماز و خدا و حق حرف میزنه اما شنیدم و دیدم که چقدر به این و اون نگاه میکنه و تو دعواهامون اونارو تو سر من میزنه و کلاس میذاره که همه دخترا چششون دنبال اونه و من کاری به اونها ندارم و همیشه فیلم های .... نگاه میکنه در صورتی که میدونه من متنفرم و حتی قسمش دادم اما توجه ای نمیکنه ولی اینو مطمئنم که تو رابطه باهاش هیچی کم نذاشتم که اینکارو میکنه
از طرف دیکه شوهرم خیلی به خانوادش علاقه داره و از همین الان بدون اجازه مادرش و برادرشوهرم هیچکار نمیکنه حتی گزارش لحظه به لحظه کارامونو به اونها میگه و بهم گفته که هرماه باید مبلغی از حقوقشو به مادرش بده و در آینده اونو میاره پیش خودمون الان ۴۰ روزه که باهم قهریم و حتی یک بارهم بهم زنگ نزده
قبلا خیلی گریه میکردم اما حالا دیگه نمیدونم واسه کدوم دردم غصه بخورم ی جوریی افسردگی گرفتم دیگه گریه هم نمیکنم نمیدونم چیکار کنم

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. به شهر سوال خوش آمدید. خواهر گرامی، مطالب شما را مطالعه کردیم و متاسفیم که در شرایط خوبی به سر نمی برید. مشکل شما نیاز به بررسی دقیق و اطلاعات بیشتری دارد که به شکل غیر حضوری میسر نیست. اگر امکان مراجعه حضوری به مشاور ندارید، با تلفن سراسری ۰۹۶۴۰۰ تماس بگیرید تا همکاران ما شما را راهنمایی کنند.

سلام
مشکل بزرگی برام پیش اومده.من چندسالی هست که با پسری رابطه دارم و ما واقعا همو دوست داریم..اما چند ماه پیش ب طور اتفاقی برام خواستگار اومدو خوانوادم منو مجبور کردن ک نامزد کنم..هرچی تلاش کردم نتونستم جلو این اتفاقو بگیرم و نمیتونستم بگم ک کسی تویه زندگیم هست..و الانم دیگه نمیشه بهم زد نامزدیو بخاطر عقاید خوانواده ها..الان زندگیم مثل جهنم شده نمیتونم با مردی ک ب عنوان نامزدمه کنار بیام چون اصلا ازش خوشم نمیاد.و من هنوز عاشق کسیم ک قبلا انتخابش کردم..حالا شما بگین من چیکار کنم یکم ارامش بگیرم؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام. به شهر سوال خوش آمدید. متاسفیم که در شرایط ناگواری واقع شده اید، اما در این فقره از کسی غیر از خودتان کاری بر نخواهد آمد. این شرایط نتیجه اشتباهی است که پیش از این مرتکب شدید و کلید حل آن نیز به دست خودتان است. یا حقیقت را مطرح کنید و یا به یک دلیل ساختگی دیگر این داستان را خاتمه دهید. قطعا تلخی بازگو کردن حقیقت دشوار تر از تحمل این شرایط برای مدتهای زیاد نیست.
امیدوار هستیم از این مرحله سخت عبور کنید و البته در پی آن نیز بتوانید به رویای زندگی مشترک خود با فرد مورد نظر برسید.

من از اول راهنمایی تا سوم دبیرستان عاشق پسر عمم بودم،ولی رفت زن گرفت و منم بخاطره اینکه بتونم تو مجلسش باشم با یکی دوست شدمو بعد از ازدواجش رابطه رو تموم کردم،ولی کمک خاصی بهم دوستی با اون نکرد! حالا بحث اینه که یکی از پسرای همسایمون چندساله عاشقمه همه ملاکهای ازدواجم داره چندبار خواستم بهش فرصت بدم که سه مدت با هم حرف بزنیم شاید علاقه ای به وجود بیاد ولی من بهش هیییییچ حسی ندارم حتی حوصله ی چت کردن باهاشو ندارم واقعا پسر خوبیه و این حقش نیست!خیلیم پسر منطقی هست گفته یه مدت به خودت فرصت بده ببینم میتونی دل بدی یا نه!حتی یه بار زیر نظر خونواده رفتیم کافی شاپ ولی من هیچ شوقی نداشتم!هر چند وقت یکبارم بخاطره اصرارای خونوادم بوده که باز باهاش رابطه ایو شروع میکردم ولی بعدش میگفتم نمیتونم بهت دل بدم!واقعا خسته شدم از این وضعیت!میدونم شاید دیگه کسی با همچین موقعیتی هم دیگه منو نخواد یا اینقد دوسم نداشته باشه!ولی چیکار کنم هر وقت میخوام سعی کنم دوسش داشته باشم دو روز بعد پشیمون میشم الان۱۹سالمه و دانشجوی یه شهر دیگه هم هستم اونجا خیلی احساس تنهایی میکنم و دلم میخواد یکی باشه باهاش حرف بزنم ولی وقتی به این پسر فکرمیکنم کاملا پشیمون میشمو میگم همون تنها باشم بهتره!

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. به شهر سوال خوش آمدید. خواهر عزیزم، یکی از مسائل مهمی که ازدواج را محکم تر و پایدار تر می کند، همین رابطه هاست که در برقراری آنها باید کمی سنجیده تر و با مراعات عمل کنیم. این طور که شما بیان کردید گویا در ایجاد ارتباط با پسرها (و البته قطع ارتباط) حد و حدود زیادی ندارید و بدون احساس مشکل این کار را تکرار می کنید. قطعا تا وقتی یک حریم برای خود قائل نشوید، و همواره اجازه دهید هر کسی (حتی به انتخاب شما) وارد حریم شما بشود و از آن خارج شود، از یک ارتباط درست و مجاز در قالب ازدواج هم به مقدار کافی لذت نخواهید برد و تفاوتی با سایرین نخواهد داشت. ما نمیتوانیم به شما توصیه کنیم با کسی که از او خوشتان نمی آید ازدواج کنید، اما توجه داشته باشید که علاقه مورد نظر در ازدواج لزوما پیش از عقد و ازدواج وجود ندارد. و از طرفی یک زندگی کامل، برخلاف برخی از رمان ها و فیلم و سریال ها، مساوی با عشق (به معنای رمانتیک) نیست بلکه عشق و علاقه بخشی از زندگی است، یک رگه از زندگی است که البته باید همچون روحی در کالبد زندگی باشد. همه این نکات به دیدگاه و مدل شخیتی شما هم دارد، به هر حال برخی از آدمها خیلی احساساتی هستند و برخی خیلی منطقی و برخی چیزی بین ایندو... اگر شما اهل منطق هستید یا چیزی بین منطقی و احساسی، بهتر است بامنطق دودوتا چهارتا کنید و در صورت مناسب بودن شرایط خواستگار مورد نظر، حداقل با احتیاط هم که شده مقدمات کار ازدواج را فراهم کنید. مثلا صحبتهای دو خانواده، خواستگاری، تحقیقات از طرف شما و حتی میتوانید به صورت موقتی با هم محرم شوید و در این مدت (که میتواند از دو سه ماه تا یک سال ادامه داشته باشد) خوب هم را محک بزنید. آن وقت اگر خدای نکرده به مشکل جدی برخورد کردید با نظر مشاور روانشناس و کارشناسان این رابطه را به هم بزنید. اما اگر احساسی هستید، قطعا دشوار خواهد بود که بدون انگیزه احساسی و عاطفی دست به چنین کاری بزنید، بنابراین شاید بهتر باشد از این مورد منصرف شوید یا با احتیاط خیلی بیشتری پیش بروید.
در هر صورت برای فهمیدن این موضوع و عمل به این راهکارها، لازم است که شما (و در صورت لزوم خواستگار شما) به صورت حضوری به یک مشاور باتجربه در زمینه ازدواج مراجعه کنید تا با بررسی وضعیت شما و ایشان بتواند یک توصیه نسبتا دقیق تری برای این که شما دو نفر مناسب یکدیگر هستید یا خیر داشته باشد.
این نکته که یادآور شدید دانشجوی شهر دیگری هستید و خیلی احساس تنهایی می کنید، بسیار نکته مهم و حساسی است. اکنون که خودتان به این نکته توجه دارید، به مخاطرات آن هم توجه کنید و مراقب باشید به خاطر رهایی (موقت) از فشار تنهایی و یا پر کردن خلاء احساس تنهایی، خدای نکرده وارد یک بازی خطرناک یا رابطه نادرست و گناه آلوده نشوید. به شما توصیه می کنیم در کنار پی گیری مسئله ازدواج و خواستگار ها، سعی کنید زمان خود را با دوستان، همکلاسی ها، هم اتاقی ها و با ورزش و سایر سرگرمی ها پر کنید. شما این قابلیت را دارید که مشاور خودتان باشید.
آرزوی ما سلامتی، خوشبختی و آرامش شماست.

باسلام مردی ۴۶ ساله متاهل دارای سه فرزند حدود ۴سال پیش از همسرم یک خطای ارتباط تلفنی نا مشروع با مردی سر زد که خواستم طلاقش بدم که با وساطت بزرگان خطایش را نادیده گرفتم واو را بخشیدم اما این ارتباط تلفنی تا کنون بطور مخفی انجام میشود من نیز به خیال انتقام در دنیای مجازی با دختری چت و صحبت میکردم تا اینکه زنم فهمید و خیلی عصبانی شد واین بار او خواست که جدا شود ولی گفت که بخاطر بچه ها برمیکردد و ۳ماهه اتاقش را جدا کرده .برای اینکه زندگی ما مثل قبل شه چه باید کرد لطفا راهنمایی کنید. ممنون

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. حضور شما در شهر سوال را خوش آمد می گوییم. بسیار متاسفیم که در این موقعیت و پس از سالها زندگی مشترک در چنین شرایطی به سر می برید. دوست عزیز، مشکل شما قطعا نیاز به بررسی دقیق و کامل و صحبت با شما و هم همسرتان دارد. به ویژه که این مسئله مدتها ست شکل گرفته و ادامه داشته است. حقیقتا بسیار جای افسوس دارد که پس از سالها زندگی و با وجود سه فرزند، زندگی شیرین را تلخ کرده یا خدای ناکرده آن را ویران کنیم. این کار همسر شما ممکن است از یک کنجکاوی و یا حس ساده و بچگانه ناشی شده باشد و ممکن است دلایل عمیق تر یا غیر مستقیم داشته باشد و حتی ممکن است شما بخشی از دلایل این کار ایشان باشید همانطور که به گفته شما ایشان و کار ایشان دلیل این کار شماست. بنابراین چشم بسته نمیتوان چنین مسئله ای را ریشه یابی و حل کرد. تشخیص ریشه ها و علل این مسئله و به دنبال آن حل مشکل، یک کار درمانی خانوادگی است و شما و همسرتان هردو باید به صورت حضوری به یک مشاور روانشناس متخصص خانواده و ازدواج مراجعه کنید. البته شاید حل مشکل به تنهای توسط شما محال نباشد اما قطعا کاری بسیار دشوار است به ویژه که از چند و چون کار همسرتان بی خبریم. عجالتاً توصیه اول و اصلی ما مراجعه حضوری هر دوی شما به مشاور است و توصیه دوم ما به شخص شما، محبت و جلب اعتماد همسرتان است. قطعا اگر همسر شما احساس کند بهترین جای دنیا، جذاب ترین جایی که سراغ دارد در کنار شماست، هیچگاه به مسیر انحرافی کشیده نمی شود و اگر هم احیانا به هر دلیلی چنین شد، باز، با محبت و عنایت شما (و البته بخشش دوطرفه) نزد شما بازخواهد گشت. من مطمئن هستم که شما با توجه به این مدت طولانی زندگی در کنار همسرتان، خیلی بهتر از هر متخصصی میدانید که همسرتان چگونه خوشحال می شود، (با کمترین هزینه یا حتی با هزینه) چگونه احساس محبت از سوی شما می کند. این کار شما فرایند حل مشکل را بسیار بسیار آسان خواهد کرد، اما به هر حال مراجعه به مشاور لازم است و از آن غافل نشوید.
از خداوند بزرگ می خواهیم محبت شما را در دل یکدیگر بیش از پیش شعله ور سازد.

سلام دختری ۲۰ساله ام خواستگار زیاد دارم ولی هیییچ میل و اشتیاقی به ازدواج ندارم نمیدونم شاید چون علاقه ای وسط نبوده...نمیدونم من تو ۱۶سالگی به اجبار بزرگترا با یکی از خواستگارام عقد کردم متاسفانه سنم ‌پایین بود و بزرگترا هم مدیریت نکردن بعد از سهماه متوجه شدم که انتخابماشتباه بوده و هرجوری که شده نامزدیمونوبهم زدم سخت گذشت اونروزا ولی گذشت الان اما اصلا دلم نمیخواد ازدواج کنم یعنی بعد از اون اتفاق همه رو رد کردم تا ابن آخری که بخاطره خواست مامانمقبول کردم بشناسمش بقول ماماپم فقط قراره همدیگرو بشناسین همین قرار نیس ازدواج کنی بدت اومد بگونه خواستی قبول چه اشتباه بزرگی کردم که قبول کردم چه اشتباهی...الاندوماه از آشناییمون میگذره پسره فوق العاده پسر خوبیه ولی من حتی یکذرهنظرم عوض نشده این در حالیه کهاون بهم خیلی وابسته شده خیلی دارم عذاب میکشم از طرفی ردش نکردمو نمیتونم بکنم چون نمیدونم کدوم راه درسته از طرفی اگه هم بذارم همینجوری پیش بره من واقعا نمیتونم من نمیتونم ازدواج کنم من هیچ اشتیاقی ندارم ندارم به ازدواج نه با این نه با هیچ کس دیگه اگه تا الانمردشنکردم فقط بخاطر خوب بودنشه دلم براش میسوزع نمیدونم چیکار کنم نمیدونم شاید اگه چند سال بگذره من سنم بره بالاتر همه چیدرست شهولی الان من واقعا پمیدونم با این مورد چیکا کنم...........

به نام خدا
با سلام و تشکر از اعتمادتون به این سامانه
متاسفانه ازدواج اجباری باعث این احساس ناراحت کننده در شما شده که قابل درکه و میشه فهمید که چه بر شما گذشته،
دو نکته در صحبتهای شما هست که جا داره در موردش صحبت کنم
۱. «من هیچ اشتیاقی ندارم به ازدواج نه با این نه با هیچ کس دیگه»
۲. «دلم براش میسوزه»
ازدواج شما در حالتی که به علت ترحم به طرف مقابل باشه آن هم بدون اشتیاق به ازدواج، محکوم به شکسته
عوامل طلاق رو که میشمارند یکیش همین احساس ترحم به دیگرانه
بنابر این با توجه به حال و روز الانتون اگر بهترین جوان روی زمین هم بیاد، مشکلات زیادی گریبان گیر شما خواهد شد. مگر اینکه با کمک مشاور مدتی روی این حالتون کار کنید و بعد از اینکه حالتون بهتر شد، پذیرای خواستگار باشید.
تأکید میکنم که با کمک مشاور این اتفاق میافته
یادتون باشه این باور اشتباهیه که حالا ازدواج کنیم و چونکه منو دوست داره باعث میشه به زندگی گرم بشم. این باور اشتباست چونکه همسرتون درمانگر شما نیست و اتفاقا اگر در مدت زندگی بهمه که علت این ناراحتیهای شما، ازدواج نافرجام گذشته بوده، اوضاع بدتر خواهد شد و مشکلاتتون بیشتر، چرا که این فکر با اقتدار شوهر تناسب ندارد و مرد اصولا چنین دغدغه ای را از همسرش نمیپذیرد.
در این شرایط اگر به کمک مشاور، درمان رو شروع کنید، کم کم احساستون ترمیم میشه و آمادگی ازدواج رو پیدا خواهید کرد
در صورت نیاز به توضیح بیشتر با گروه مشاوره تلفنی مرکز ملی پاسخگویی تماس بگیرید
به امید سلامتی و بهروزی شما

سلام.
۱-من ۸ سال قبل با همسرم رابطه دوستی برقرار کردم بدون هیچ قول و قراری به هم برای ازدواج
۲-همسر من از اقوام همسر پسر عموم بود
۳-همسرم اهل یک شهرستان و بنده شهرستان دیگری
۴-در یک میهمانی نسبتا شلوغ پسر عموم گوشیم رو برداشت و شماره همسرم رو بلند برای همه خوند و با شوخی و خنده کل جمع متوجه این رابطه شدند مخصوصا خانم های جمع که شماره همسرم رو روی هما شناختند
۵-
...
۳۹- با قفس زندگیم چه کنم؟؟؟ مثل پاسخ هایی که به قبلی ها دادید به من ندید که قانع نمیشم. با یک حقوقی رک و پوست کنده حرف بزنید.
۳۵-
لطف کنید جواب بنده رو به ایمیلم بدبد و این مطلب رو در فضای عمومی نشر نفرمایید چون ممکنه باعث دردسر بشه برام. تشکر

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر و دوست گرامی. به شهر سوال خوش آمدید. پیش از هرچیز لازم می دانم بگویم قلم شما برایم جالب بود و گویا قریحه نویسندگی هم در شما وجود داشته باشد که میتوانید در کنار فعالیت های دیگر به نوشتن هم بپردازید. نکته دیگر که پیشتر لازم است یادآور شویم آن که کارشناسان پاسخگو (مانند بنده) به مشخصات کاربران (ازجمله ایمیل) دسترسی ندارند و تنها میتوانند در همین فضا پاسخ شما را بدهند. البته بنده سعی کردم با حذف مطالب شما، تا حدی شما را به هدفتان نزدیک کنم.
اما در مورد مطالب مفصلی که عنوان فرمودید، چند نکته کلی را خدمتتان عرض می کنم. نکته اول این که در اختلافات خانوادگی، یا اختلافات زناشویی، هرچند هریک از طرفین میتواند به مشاور مراجعه کند و مشکل خود را در میان بگذارد و حتی تا حدی از وی کمک بخواهد، اما هیچ مشاوری نمیتواند در چنین مواردی با حضور یک نفر یا به عبارتی با استفاده از اطلاعات یک طرفه، تشخیص درستی از مشکل/مشکلات و مسئله داشته باشد و در نتیجه کمک مطلوب را هم نمیتواند انجام دهد. گذشته از این که در مراجعه یک طرف، طبیعتا مشکلات طوری بیان می شود که بیشتر به نفع خود اوست، باید توجه داشته باشید که قریب به اتفاق اینگونه مشکلات طرفینی هستند. بدین معنا که اگرچه ممکن است یک طرف تقصیر بیشتری داشته باشد اما طرف دوم هم تا حدی نقش دارد. در مرحله درمان ویا حل مشکل هم با توجه به مشترک بودن مشکل، نیاز به حضور هر دو طرف نزد روانشناس است، حتی در مواردی که فرض کنیم صددرصد ایراد و تقصیر متوجه یک طرف (خانم یا آقا) باشد، باز هم برای حل آن نیاز به دو طرف است. چون نحوه برخورد و رفتار طرفین میتواند یک مسئله را تشدید کند یا کاهش دهد. در نهایت اگر مسئله بقدری حاد باشد یا سرسختی و مقاومت طرفین یا یکی از دو طرف غیر قابل حل باشد بحث به مسائل قضایی و حقوقی خواهد کشید که قطعا شما آشنایی دارید.
بنابراین مشکل شما در اینجا حل نخواهد شد، و باید به صورت حضوری به یک مشاور باتجربه خانواده مراجعه کنید. نکته دیگر اینکه اگر بخواهید به تنهایی به مشاور مراجعه کنید، باز هم مشکل شما حل نخواهد شد به دلایلی که گفتیم. مگر اینکه همچنان حاضر باشید بار مشکلات را یک تنه به دوش بکشید و از مشاور بخواهید که شما را در تحمل شرایط کمک کند (که این کار هم تا حدی ممکن است).
دوست عزیز واقعیت آن است که شما از ابتدا اشتباه تصمیم گرفتید، بدین معنا که پیش از تحقیق و بررسی، و صرفا به خاطر رودربایستی و مسائل خانوادگی، در مورد کاری تصمیم گرفتید که سرنوشت شما را رقم خواهد زد و میتواند غیر از شما دونفر اطرافیان شما (هر دو خانواده ) را دچار مشکل نماید. شاید به نظر در آن زمان تصمیم سختی بود ولی بهتر از تحمل یک دوره طولانی و سخت بود. اکنون نیز ابتدا به صورت حضوری مراجعه به روانشناس داشته باشید و سعی کنید همین شرایط را اصلاح کنید (طبیعتا در این حالت هر دوی شما باید از یک سری مسائل چشم پوشی کنید و همکاری بیشتری داشته باشید) .
موفق باشید

با سلام و احترام
بنده هشت ماهه عقد کردم ولی در کل با همسرم سی روز باهم بودیم چون ایشون خارج از ایران مشغول تحصیلند ومن تو ایرانم.من با یه علاقه کم وارد زندگی شدم و با امید به این حرف عوام که بعد از عقد مهر و محبت میاد تو زندگی و ....در کل تو اون سی روزی که با هم بودیم هیچ حس خوشایندی بینمون نبود حتی برای رفتنش از ایران به جای اینکه ناراحت بشم تازه خوشحالتر هم میشدم.کلا کمبودشو تو زندگی حس نمیکنم یه بار نشده بخاطر دوریش دلم بگیره یا دلم واسش تنگ بشه .نود درصد مواقع با هم جر و بحث می کنیم و وقتی هم که جر و بحث نداریم حرفی واسه گفتن پیدا نمیکنیم .بیشتر مواقع پشتمو میکنم بهش و می خابم .اون خیلی منو دوس داره ، خیلی پسر پاک و نجیبیه ، خیلی متعده خیلی خانواده دوسته واقعا تمام تلاششو واسه زندگیش و تحقق ارزوهای من میکنه ولی متاسفانه تمام این روابط یکطرفه ست و من هیچ علاقه ای بهش ندارم واندک علاقه ای هم در من ایجاد شده احساس میکنم از روی عادته نه دوست داشتن.به دو مشاور حضورا و باهم رفتیم نظر هردوشون این بوده که طلاق بگیریم .نمیدونم چیکار کنم دیگه از زندگی بدون علاقه خسته شدم.دو سوال دارم یکی اینکه ایا واقعا طلاق بگیرم؟ و دیگر اینکه بنظرتون ایران طلاق بگیرم یا امریکا(من میتونم دو سال بعد با گرین کارت برم امریکا)خیلیا میگن برو امریکا جدا شو اینطوری از وضعیت ایران هم رها میشی .خودمم دوست دارم ولی راستش باید دو سال صبر کنم و این درد اوره و هم اینکه دو سال بعد من سی ساله میشم و فرصت های ازدواجمو هم از دست میدم. خاهشا راهنمایی کنید

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام به شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
مطالب شما را مطالعه کردم. در کل با توجه به این که به دو مشاور روانشناس مراجعه حضوری داشته اید و قاعدتا ایشان شما و مشکل شما را مورد بررسی قرار داده اند و با اطلاعات بیشتر و دقیق تر از زندگی شما، نسبت به ما، پاسخ داده اند، ما توصیه ای جدای از توصیه مشاور تان نخواهیم داد.
اگر واقعا از نظر کارشناسان شما دو نفر نمیتوانید این وضعیت را ادامه دهید و نسبت به اصلاح این وضعیت نیز ناتوانید، هرچه زودتر و پیش از تشکیل زندگی مستقل از یکدیگر جدا شوید صدمات این کار برای هر دوی شما کمتر خواهد بود.
موفق باشید.

سلام.من تقریبا هجده سالم تموم شده... و ی فامیل نزدیک داریم که تقریبا از یازده سالگی همو درک کردیم و با هم حرف زدیم و من هیچ علاقه ای بهش ندارم و حتی حالمم ازش بهم میخوره.بعضی وقتا بهش میگفتم دوسش دارم،ولی خب آخه من بچه بودم...خیلی به من وابسته اس... اصلا دوسش ندارم... چندین ساله که ندیدمش... میگه اگه با من ازدواج نکنی خودکشی میکنم و یا اگر ازدواج کنی هم شوهرتو میکشم هم خودتو هم خودمو..... تمام آرزوهام نابود شد...

به نام خدا
با سلام
گرچه وضعیت به وجود آمده ناراحت کننده است و تا حدی باعث ترحم انسان نسبت به طرف مقابل میشه ولی باید عرض کنم که یکی از مواردی که ازدواج دچار مشکل میشه اینه که انسان به خاطر ترحم ازدواج کند. اصولا شما در مقابل خودتان مسئول هستید و اجازه ندارید خودتان را تباه کنید.
شرعا و عقلا و عرفا خودکشی طرف مقابل دلیل مناسبی برای تن دادن به ازدواج نیست و مهمترین دلیلش هم اینست که رها کردن شما در این شرایط صد در صد بهتر است از اینکه چند سال زندگی کنید و خودتان و ایشان را تباه کنید و بعد جدا بشوید یا اینکه تا آخر عمر در دعوا و ناراحتی زندگی کنید و زندگی فرزندانتان را هم دچار استرس و بیماری کنید
ضمن اینکه این نوع گفتگو نوعا تهدید است و جایگاهی ندارد و جایی برای نگرانی نیست البته برای رعایت احتیاط توصیه میشود شما بعد از حداقل یکسال قطع کامل ارتباط پاسخگوی خواستگار باشید و اگر میشود محل زندگی خود را تغییر بدهید
توصیه میشود با مشاوره تلفنی مرکز ملی پاسخگویی نیز تماس بگیرید
موفق باشید

سلام
ضمن تبریک سال نو و ارزوی خوشبختی برای همه جوونای عزیز

من پسری هسم که با ۲۴ سال سن حسابدار ارشد یک شرکت ساختمانی قبلا در دوران دانشگاه به دختری علاقه مند شدم و عاشقش شدم واقعا همون دختری بود ک من هم ازنظر ظاهر و اخلاق بود میخواسم بگو مگو داشتیم ولی به هرحال نتونسم با هاش ازدواج کنم
حالا هرچی دختر که خوانوادم انتخاب میکنن به دلم نمیشینه .. ینی بود و نبودش برام فرقی نداره …
بنظر من باید لحظه اول که طرف رو میبینی دلت رو بلرزونه و ب دلت بشینه … حاا من هرجا میرم اینجور نمیشه نمیدونم شاید ک هنوز فرد مورد علاقه رو ندید و اینکه همکلاسیم به خاطرم میاد ولی مقایسه نمیکنم
یه مدتی هست خانوادم میگن با دخترخاله ازدواج کن ..اگه قرار بود که با دختر خالم ازدواج کنم که همون اول به دلم مینشست … و سمت همکلاسیم نمیرفتم
دختر خالم هروقت میبینمش ساکت میاد یجا میشینه و میره همشم ی مانتو سیاه یا … میپوشه رنگ شاد نمیپوشه که جالب توجه کنه .. انگار حرف زدن بلد نیس فقط میخواد من سر صحبت رو باز کنم یک بار هم اون شروع نکرده منم میگم باید دو طرفه باشه ..لازم به ذکر هس که من دخترخالم رو فقط در حد سلام و احوال پرسی میشناسم و تمام ..چند بارم باهاش صحبت کردم به بهانه های مختلف
این موضوع نشون کردن من و ایشون رو خودش هم میدونه ولی انگار نه انگار ..
بخاطر این اصلا به دلم نشنست ک رفتم سراغ کس دیگه و نشد.. من ظاهر همکلاسیم یادم میاد و میگم اگه اون بود خوشبخت میشدم..

بقول گفتنی یجورایی خود بد شدم.....

ی چیزی بگین ک قانع شم

حال منم منتظرکم دختری ک همون لحظه اول خوشم بیاد ولی نه کور کورانه..
بنظر شما من چکارکنم ..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ی راهنمایی کنید که ازین وضع بیام بیرون

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

انسان، آمیزه ای از عقل و احساس است. بنابراین، در مورد انتخاب های انسان، عقلایی بودن محض و یا احساسی بودن محض، هر دو خالی از اشکال نیست و بهترین حالت این است که در انتخاب، عقل و احساس هر دو دخالت داشته باشند و آدمی هم شرایط عقلایی خواسته های خود را بررسی کند و هم ببیند نسبت به آن موضوع، احساس خوبی دارد یا نه.

در مورد ازدواج، این موضوع بیشتر صادق است و نسبت به موفقیت در ازدواج و تشکیل خانواده هم شرایط عقلایی دخالت تام دارند و هم شرایط احساسی و دوست داشتن و مورد پسند بودن. بنابراین، راهنمایی اطرافیان شما در این زمینه، کاملا صحیح است و خوب است شما نیز به همین صورت عمل کنید.

در ادامه، مطلبی برایتان درج شده که هم به شرایط عقلایی ازدواج پرداخته است و هم موضوع زیبایی و شرایط ظاهری و احساسی را بیان می کند.

معیارها و ملاک هایی که در انتخاب همسر باید در نظر گرفته شوند دو نوع می باشند؛

الف) آنهایی که رکن و اساسند و برای یک زندگی سعادتمندانه، حتما لازمند.

ب) آنهایی که شرط کمال هستند و برای بهتر و کامل تر شدن زندگی اند و بیشتر به سلیقه و موقعیت افراد، بستگی دارند.

ملاک های دسته اول عبارتند از:

۱. تدین و دین دار بودن فرد؛ زیرا انسانی که دین ندارد، هیچ ندارد و انسان بی دین، در حقیقت، مردة متحرکی است و کسی که پای بند به دین (که اصلی ترین مسئلة زندگی است) نباشد، هیچ تضمینی وجود ندارد که پای بند به رعایت حقوق همسر و زندگی مشترک باشد. انسان دین دار، هرگز نمی تواند با همسر بی دین، کنار بیاید و با هم زندگی سعادتمندانه ای داشته باشند.

۲. اخلاق نیک داشتن که منظور، داشتن صفات و خلق و خوهای پسندیده از نظر عقل و شرع است و در واقع، اخلاق و دین، دو ملاک و معیار اصلی در ازدواج و انتخاب همسر می باشد.

اگر بخواهیم نمونه هایی از اخلاق خوب و بد را اشاره کنیم می توان موارد زیر را ذکر کرد:

الف) خوش زبانی و بدزبانی، زبان ترجمان و بیان گر احوال درون است و زبان، دریچه ای است از محتویات درون فرد و زبان انسان آیینة دل اوست.

ب) بزرگواری و حسادت.

ج) خوش خلقی و کج خلقی.

د) حق پذیری و لجاجت.

۳. شرافت و اصالت خانوادگی که منظور، نجابت و پاکی خانواده است؛ زیرا ازدواج دختر و پسر، تنها پیوند و ترکیب دو فرد نیست؛ بلکه پیوند دو خانواده است و نمی توان گفت من می خواهم با خود این فرد ازدواج کنم و کاری به خانواده و فامیلش ندارم؛ زیرا این فرد، شاخه ای است از این خانواده و از ریشه های همان درخت خانواده، تغذیه کرده است و صفات اخلاقی, روحی، عقلی و جسمی آن خانواده از راه وراثت، محیط و عادات، به این فرد، منتقل شده است.

۴. عقل; در واقع همان نورافکنی است که جادة زندگی را روشن می کند و باید زن و شوهر برای ادارة زندگی و تربیت

فرزندان، از نیروی عقل و فهم، برخوردار باشند و رشد عقلی کافی پیدا کرده باشند؛ همان طور که ائمهعلیه السلام ما را از ازدواج با افراد احمق و کم عقل، نهی فرموده اند.

۵. تناسب, همتایی و کفو همدیگر بودن، یکی که از حساس ترین نکاتی است که باید در انتخاب همسر، مورد توجه قرار گیرد. همتایی و تناسب جنبه های مختلفی دارد که برخی عبارتند از:

الف) تدین و میزان پای بندی به دستورات شرع.

ب) همتایی و هماهنگی فرهنگی و فکری.

ج) همتایی اخلاقی و پای بندی به آداب اخلاقی.

د) کفو همدیگر بودن از نظر تحصیلات علمی؛ منظور این است که از نظر تحصیلی، فاصله خیلی زیادی بین زوجین نباشد؛ مثلا ازدواج یک فرد با تحصیلات ابتدایی با فردی که تحصیلات عالی دارد، توصیه نمی شود.

ه) تناسب در زیبایی.

و) تناسب سنی.

ز) تناسب مالی و سطح اقتصادی و...، منظور این است که یکی از خانواده فقیر و دیگری از خانواده ثروتمند، نباشد.

ملاک ها، معیارها و مسائل دیگری که بیشتر مربوط به سلیقه و موقعیت افرادند، در دستة دوم قرار می گیرند و می توان از آنها صرف نظر کرد؛ ولی برای این که بتوانید به یک تصمیم صحیح و عاقلانه ای برسید، بهتر است با افراد مورد اعتماد خویش، والدین یا اقوام نزدیک دل سوز، عاقل و دارای تجربه، مشورت کرده، با دقت کافی، تصمیم مناسبی بگیرید.

شرط حسن ظاهر و زیبایی
زیبایی و حسن ظاهر، اگر چه یکی از صفات کاملا لازم و اساسی برای انتخاب همسر است، ولی در عین حال، تنها معیار ازدواج نیست. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله می فرماید: «کسی که با زنی [فقط] به خاطر زیبایی اش، ازدواج کند، در او امور ناخوشایندی خواهد دید و کسی که به خاطر دین و ایمان زنی با او ازدواج کند، خداوند همه آن [امتیازات] را برایش فراهم خواهد کرد».۱

فلسفة ازدواج، رسیدن به آرامش روانی، کمال یافتن زن و مرد در کنار یکدیگر و تولید نسل سالم و صالح برای اجتماع است و اگر ملاک تصمیم گیری و انتخاب، فقط زیبایی ظاهری، بدون توجه به دیگر معیارها باشد و با تمرکز بر جاذبه های ظاهری و به دور از معیارهای اصلی و اساسی دست به گزینش بزند، نمی توان تضمینی برای ادامة زندگی مشترک آنها داشت؛ زیرا پس از مدتی، معمولا آن طراوت و جاذبه های ظاهری، افت کرده، شور و شهوت اولیه نیز فروکش می کند و آن تنها امتیازی که به خاطر آن ازدواج صورت گرفته بود، کم رنگ می شود و آن گاه، دل سردی ها و ناگواری ها،

بهانه ها و... شروع می شود و چون از دیگر معیارهای اساسی، مثل تدین، ایمان و ارزش های اخلاقی و... خبری نیست، زیربنای زندگی مشترک، متزلزل می شود و آن دل گرمی و انگیزة کافی، برای زندگی سالم و با نشاط، از بین می رود؛ اما اگر کسی معیارهای اساسی در انتخاب همسر (مثل تدین، اصالت خانوادگی و اخلاق) را مدنظر قرار داد و تناسب ظاهری و زیبایی را هم در کنار آن ملاک ها قرار داد، در زندگی مشترک درازمدت، به خاطر پای بندی به اصول اخلاقی و دینی، گرفتار نابسامانی ها نخواهند شد و از لذت آرامش و کمال نیز بهره مند خواهند شد و مشکلات آنان در پرتو آموزه های دینی و اخلاقی، به راحتی و به سادگی حل خواهند شد.

زیبایی ظاهری و تناسب ظاهری، در حفظ و تقویت عفت و ایمان و مقابله با وسوسه های شیطانی تأثیر دارد؛ زیرا اگر همسر از زیبایی همسرش (آن گونه که او می پسندد)، از حد نصاب کافی برخوردار باشدو او را پسندیده باشد، چشم و فکر و عملش متوجه دیگران نخواهد شد و حسرت زیبا رویان بیگانه را نخواهد خورد و در جامعه، به دنبال بیگانگان نخواهد رفت و دچار خیانت به همسر نمی شود.

اسلام نیز به مردان، هنگام انتخاب همسر، توصیه کرده که به ویژگی های ظاهری دختر، توجه کنند و نیز به مردان و زنان

توصیه می کند که خود را در برابر همسران خود بیارایند و به گونه ای آنها را اشباع و ارضا کنند؛ تا دچار انحراف اخلاقی و جنسی نشوند.

زیبایی، یک امتیاز است و در شیرینی و سعادت زندگی زناشویی، تأثیر به سزایی دارد؛ به طوری که لازم است زن و مرد از نظر اندام، چهره و شکل ظاهری همدیگر را دوست داشته باشند و مهم این نکته است که باید بین زشت بودن و زیبا نبودن، فرق بگذارید. این که میزان زیبایی به سلیقه شما بستگی دارد. اگر فردی در چشم شما زشت می نماید، با او ازدواج نکنید؛ ولی اگر زیبا است، ولی بهرة وی از زیبایی کم است، به سلیقة خودتان بستگی دارد؛ چون زیبایی، یک معیار و اندازه معین و قانون استاندارد ندارد؛ بلکه تا حدودی به سلیقة افراد بستگی دارد؛ حتی ممکن است فردی در نظر کسی زیبا باشد و در نظر دیگری زشت.

می توان گفت که زیبایی باید به اندازه ای باشد که همدیگر را بپسندند و جذابیت کافی برای همدیگر داشته باشند و هر یک متناسب با ویژگی های خود، دیگری را انتخاب کند و به عبارت دیگر، از نظر ظاهری نیز باید کفو همدیگر باشند.

اگر انسانی قیافة ظاهری و اندام همسرش را نپسندد و او را دوست نداشته باشد، ممکن است به طور ناخواسته، به او ستم و جفا کند و از او بهانه و ایراد بگیرد و زندگی را برای او تلخ نماید.

در پایان توصیه می شود که برای اطلاعات بیشتر، کتاب های معرفی شدة زیر را نیز مطالعه فرمایید:

۱. جوانان و انتخاب همسر، علی اکبر مظاهری.

۲. ازدواج آسان و شیوه همسرداری، محمد محمدی اشتهاردی.

۳. ازدواج آسمانی، علی اکبر مظاهری.

۴. همسران برتر، غلامعلی افروز.

۵. انتخاب همسر، ابراهیم امینی.

۶. ازدواج، مکتب انسان سازی، دکتر پاک نژاد.

پی نوشت:
۱. حرعاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۳۱.

موفق باشید.

من دخترى ۲۵ ساله هستم, خانواده ى منم سالهاست سعى دارن من و به اجبار به هر کس که خودشون بپسندن شوهر بدن, تنها معيارشون اينه که پسره ادمى نباشه که بعد از ازدواج طلاقم بده, نه براشون خوشبختى من مهمه نه براشون مهمه کى متناسب منه, نه براشون احساسات من مهمه, خانوادم فقط به فکر خودشونن که با کمترين زحمت و نگرانى از دست من خلاص شن, حالا چقدر احساس خوشبختى و علاقه کنم بعد از ازدواج اصلا اصلا اصلا براشون مهم نيست, من و با مدرک ليسانس اى تى از دانشگاه روزانه و ماهى ۲.۵ درامد چند بار به اصرار سعى داشتن به فرد سيکله و لوله کش و سيم کش و راننده تاکسى و ... شوهر بدن و هر بار سفت و سخت پا فشارى مى کردن که رضايت بدم, پدر و مادر من پنج کلاس سواد دارن, فکرشون کاملا بسته است, هنوز فکر مى کنن دختر و پسر بايد نديده و نشناخته زير يه سقف برن و هيچ جور زير بار نمى رن که وحود علاقه و شناخت و .... براى زندگى دو نفر ضروريه, متاسفانه تو فاميل و اشنايانمون غير از خودم فرد تحصيل کرده اى وجود نداره و در نتيجه خواستگاراى سنتى منم همگى ديپلم و زير ديپلم بوده اند و دغدغه ها و اهدافشون زمين تا اسمون با من فرق داشته, از اين فاميل که مطمينم خواستگار درست حسابى واسه من نمياد, خانوادمم که اصرار شديد دارن به ازدواج سنتى, من نمى خوام روزى بيام اينجا و از بى علاقگى و ناسازگارى ام با همسرم بنويسم, تابحال مقاومت کردم که اين اتفاق نيافته ولى اين مقاومت تا به امروز فقط نتيجش بالا رفتن سنم بوده, تا به امروز به خاطر سخت گيرى خانوادم به همه افرادى که بهم مستقيما پيشنهاد اشنايى دادن جواب رد دادم, با اينکه خيلى هاشون تا حايى که من شناخت داشتم متناسب من بودن, من خيلى بهتر از خانوادم مصلحت خودم و مى دونم و مسايل رو خيلى بهتر از پدر و مادرم درک مى کنم و مى تونم تصميم بگيرم, چرا بايد اختيارم تو دست افرادى باشه که من و با کالايى که تو مغازه واسه فروش مى زارن يکى مى بينن, خانوده ى من به شدت متعصبن و هرگز موفق نشدم رو طرز فکرشون تاثيرى بزارم, نه با حرف زدن, نه مثال زدن و هيچى و هيچى عوض نمى شن, مى خوام از اين به بعد بدون اطلاع پدر و مادرم با افرادى که مستقيما بهم پيشنهاد اشنايى مى دن در صورت داشتن شرايط اوليه اشنا بشم, هرچند که دلم نمى خواد پنهان کارى کنم و از اين کار بدم مياد, ولى بيشتر از اين از مجرد موندن, يا ازدواج با فرد نامتناسب بدم مياد. اينم بگم که بين دوستا و همکارا و هم کلاسى هام هميشه به عنوان منطقى ترين و عاقل ترين فرد شناخته شدم و مى تونم روابطم و تو مسير سالم هدايت کنم. اگه پيشنهاد بهترى براى حل مشکل من دارين خواهش مى کنم راهنمايى ام کنين. با تشکر فراوان

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید. از اینکه به ادعای خودتان تا این حد ملاحظه والدین خود را کرده و میکنید خشنودیم. با توجه به مطالبی که ذکر کردید، بهترین توصیه برای شما مراجعه حضوری به یک مشاور روانشناس (باتجربه در امر ازدواج) است. قطعا با این فکر روشن شما که دختری تحصیلکرده هستید و درآمد بالایی که دارید نباید مشکلی با این موضوع داشته باشید. انشالله مشکل شما به کمک مشاور و با رضایت خانواده حل خواهد شد.
موفق باشید.

سلام.من پسری هستم ۲۹ ساله با یه دختریکه ۱۰سال از خودم کوچکتره نامزد کردم بعد سه ماه حالا فهمیدم که ایشون هیچ حسی بمن نداره و تازه خیلی هم سرد مزاج و اصلا تو فاز ازدواج نیست و حالا موندم چکار کنم خودم مدرس دانشگام و اون پشت کنکور..بهرحال میدونم اشتباه کردم ولی ازتون راهنمایی میخام؟؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

باسلام خدمت شما کاربر محترم. به شهر سوال خوش آمدید. برای این که اطمینان پیدا کنید عدم احساس ایشان نسبت به شما، مربوط به شما نمی شود و قابل اصلاح نیست و همچنین اطمینان از این که واقعا ایشان سرد مزاج هستند یا خیر نمیتوانید صرفا با حرفهای پراکنده این و آن و اطلاعات نا قص نتیجه بگیرید. اگر هنوز در دوران عقد هستید و به اصطلاح عروسی نکرده اید، بهتر است تا پیش از ورود به زندگی مستقل، به یک مشاور روانشناس که تجربه کافی داشته باشد مراجعه کنید. احتمالا مشکل شما با قدری صبر و حوصله و راهکارهایی که مشاور ارائه خواهد داد حل خواهد شد اما بر فرض عدم امکان حل مشکل، بهتر است هرچه زودتر (پیش از ورود به زندگی مشترک) این مسئله را بدانید و چاره کنید. ضمنا اگر به هیچ وجه امکان مراجعه حضوری ندارید میتوانید با تلفن سراسری ۰۹۶۴۰۰ تماس بگیرید.
موفق باشید.

سلام من ۸ماه نامزدم خانوادم برام زن گرفتن ولی من قبلا باکسی اشناشده بودم دوساال باهم بودیم قصدمون ازدواج بود خانوادم راه دورموافق نبودن من الان همش به فکرشم دارم میمیرم چیکارکنما الان اونم متاهل شده ولی من به فکرشم

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

این حس تقریبا به سراغ بسیاری از افراد متاهل می آید، اما برای برخی افراد، حسی گذرا و موقتی است و برای برخی دیگر احساسی پایدار که دائم آنان را رنج می دهد.

اگر احساس می کنید از ابتدا همسرتان را نمی خواسته‌اید؛ بد نیست بدانید که:

_ دلسوزی کردن برای خودتان کمکی به شما نخواهد کرد. پس دست از ترحم کردن به خود بردارید.

_ از همسرتان باج خواهی نکنید، زیرا او در این موضوع که شما احساس می کنید ازدواج مطلوبی نداشته اید، نقشی ندارد و شما باید مسئولیت عواقب تصمیم خودتان را بپذیرید.

_ تحقیر همسر یکی از عواملی است که به شدت زوجین را نسبت به یکدیگر دلسرد می کند. همسرتان را تحقیر نکنید. با همسرتان بهترین رفتار را داشته باشید. برای ابراز خشم و ناراحتی خود از روش های دیگری استفاده کنید.

_ اگر از وی جدا نمی شوید، به این خاطر است که در نهایت شما از این ازدواج نفعی می برید. بنابراین به خاطر داشته باشید همسرتان به خاطر این که شما وی را ترک نمی کنید، مدیون شما نیست.

_ هر اشتباهی پیامدهایی دارد و متاسفانه اشتباه در انتخاب همسر، پیامدهای سنگینی دارد اما فراموش نکنید که در صورت اقدام به طلاق، فرد باید مسئولیت پیامدهای طلاق را نیز بپذیرد و خود را برای دست و پنجه نرم کردن با آن ها آماده کند.

موفق باشید.

سلام امیدوارم خوب باشید
ببخشید من سوالمو تو بهمن ماه مطرح کرده بودم هیچ پاسخی ازتون نگرفتم

تصویر شهر سوال

با سلام
سوال شما در نوبت پاسخگویی است. بعلت کثرت سوالات، متاسفانه پاسخها دیر ارائه میشود.

سلام من دختری ۲۶ ساله و لیسانسه برق هستم.از ۲۱ سالگی اجازه اومدن خواستگار هامو به خونمون دادم.اما اکثرشون اردبیلی بودن و با هم تفاوت های زیادی داشتیم چون مهارتهای خواستگاری و نحوه سوال پرسیدن رو دیده بودم و امام حسین ع یاری می کرد تا حد زیادی به شناخت می رسیدم و جواب منفی می دادم . تا ۲ ماه قبل پسری ۲۷ ساله به خواستگاری من اومد همدانی بودش و تقریبا به هم می خوردیم با هم چند جلسه نشستم همه چی به نظر خوب بود تا اینکه بعد از تقریبا چند هفته مادرش تماس گرفت و گفت پسرم نگران کارشه و حالا من باهاش صحبت می کنم و دو هفته تقریبا وقت خواست.من اولین خواستگاری بود که پسندیدم و به خاطر بلوغ فکری و دیانتی که خودش و خونوادش داشتن به دلم نشستن ولی بدترین چیزی که وجود داره دل دادن من بهش بود ولی اصلا بروز ندادم و الان فکرم تشکیل زندگیمه که مبادا بیشتر از این طول بکشه مجردیم ،اخه چند ماه دیگه توی ۲۷ میرم و می ترسم چشم به هم بزنم و دیگه خواستگاری سراغم نیاد.

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر گرامی، ضمن عرض سلام و ادب خدمت شما، حضور شما را ارج می نهیم. شاید در سالهای گذشته هم از بین موارد متعدد خواستگاران، کسانی بوده اند که اگر همان زمان با کسی مشورت میکردید میتوانستید به نتیجه برسید و نیازی به جواب منفی دادن نمی شد. اما به هر حال اکنون نگرانی شما در این سن و سال از به هم خوردن ازدواج و ترس از نیامدن خواستگارها کاملا قابل درک است. اولا باید توکل بر خدا کنید و صلاح کار خود را (به خصوص در جایی که کار به دست شما نیست) به او واگذار کنید. نگران نباشید انشالله آنچه خیر است پیش خواهد آمد. در مورد نگرانی پسر در مورد کار، چون از جزئیات مسائل شما بی اطلاعیم نظر نمی دهیم اما قطعا اگر همه چیز خوب و مهیا باشد لزومی ندارد به خاطر مسئله کار و شغل ازدواج را به هم زد و با اندکی انعطاف از دو طرف قطعا این مسئله قابل حل است. البته اگر واقعا دلیل تأمل و توقف آنها همین باشد!
برای شما آرزوی سلامت و خوشبختی میکنیم.

سلام و خدا قوت
از شما و همکارانتون تشکر میکنم که واقعا وقت گذاشتید و به سوال های ما جواب میدید...
خدا خیرتون بده...کمک بزرگی میکنید...

سلام و دس مریزا به همه ..

نظرتون درمورد اختلاف سنی ۲ سال و ۹ ماه بزرگتر بودن دختر چیه ..

اخه هرکاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم.. میدونم مشکل داره ولی نمیتونم..

هی میگم بیخیال ولی واقعا نمشه که بخیالش شد همش خاطرات اون توی سرمه..

شما بگین من چکار کنم...؟؟؟؟؟

درصورت ازدواج منتظر چ عقوابی باید باشم..

چجوری باید باهاشون باید کنار اومد و حلشون کرد...؟؟؟؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

با عرض سلام خدمت شما کاربر شهر سوال. نظر کارشناسی در مورد اختلاف سنی در پستهای مربوطه بیان شده است. مثلا میتوانید به لینک های زیر مراجعه کنید:
http://www.soalcity.ir/node/2742
http://www.soalcity.ir/node/1012
http://www.soalcity.ir/node/1697
اما این نکته را مجددا ذکر میکنیم که اختلاف سنی یکی از ملاکهای ازدواج است که آن هم نه به صورت قطعی و دقیق بلکه به صورت حدودی بیان می شود. در مورد شما (یا هر کس دیگر) نمیتوانیم چشم بسته نظر بدهیم. ممکن است با شناخت بیشتر از شما و طرف دیگر ازدواج و شناسایی روحیات دوطرف و دیدین سایر شرایط ازدواج به این نتیجه برسیم که حتی اختلاف سنی معکوس (دختر بزرگتر از پسر) زیاد هم ضرری به ازدواج نمی رساند... به شما توصیه می شود اگر مسئله شما جدی و البته دو طرفه است (علاقه یک طرفه از مواردی است که توصیه به پیگیری آن نمی شود) و البته نسبت به نظر مثبت خانواده ها هم امیدوار هستید، به یک مشاور روانشناس ازدواج مراجعه کنید تا ایشان با بررسی شرح حال شما و شرایط دیگر پاسخ نسبتا قطعی تری به شما بدهند.
موفق باشید.

سلام وخسته نباشيد
مشكل من اينه كه هميشه تو رابطه عاطفى شكست خوردم ، هميشه وقتى به مرحله ى خاستگارى ميرسيديم به نوعى كه من هنوز نفهميدم همه چى به هم ميخورد . آخرين بار واقعاً عاشق كسى بودم ، جورى كه از گفتن مقدارش عاجزم ، اما اون رابطه هم به گونه اى نه چندان خوب تمام شد. بعد از اون با خودم تصميم گرفتم كسى رو پيدا كنم كه اون منو خيلى دوست داشته باشه و به خاطر محبتش به من بهش علاقه مند بشم ، اتفاقاً همچين كسى رو هم پيدا كردم اما نميدونم انگار يه چيزى كمه ! من هنوز نتونستم خيلى دوسش داشته باشم ، نميدونم تمام كردن اين رابطه كار درستيه يا نه ، من ميدونم كه ديگه شايد نتونم كسى رو دوست داشته باشم و بعد از ايشون باكس ديگر هم همين حس رو داشته باشم و شايد اگه الان تموم كنم ديگه هيچوقت كسى پيدا نشه كه منو اينجور دوست داشته باشه ، لطفاً راهنماييم كنيد.

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

سرمایه اصلی در زندگی مشترک، علاقه و محبت همسران به یکدیگر است. هر مرد و زنی باید از ابتدا با همسر مورد علاقه خود ازدواج کند و برای دوام و استحکام بنیان خانواده سعی کند این علاقه و محبت را روز به روز تقویت و بیشتر نماید.

حتی اگر مرد و زنی در ابتداء به هم علاقه نداشته اند اما به هر دلیل به ازدواج با یکدیگر تن داده اند، برای تداوم زندگی خود چاره ای جز ایجاد عشق و علاقه به همدیگر ندارند،
زیرا در غیر این صورت زندگی برای هر دوی آنها تلخ و کشنده خواهد شد. ایجاد عشق و علاقه در این مرحله کار بسیار سختی نیست. مگر اینکه یکی از طرفین مشکل حادی داشته باشد.

موفق باشید.

من یک ساله که عقد کردم..ولی همسرم را دوست ندارم...از اول چون شرایط اولیه خوبی داشت و آدم بسیار پاک و درستی بود ادامه دادم...تمام مدت مراسم عقد شک و تردید داشتم...هنوز ازدواج نکردیم..عقد کرده هستم...مدام فکر می کنم زندگیمو خراب کردم...همش احساس بدبختی دارم...ولی نمی تونم تصمیم بگیرم برای جدایی..چون فکر می کنم ممکنه پشیمون بشم و یا اگر جدا شم با این که دوران عقد بوده و هنوز دختر هستم،ولی تو این جامعه امروز فرد مناسبی دیگه برای ازدواج پیدا نکنم..نمی دونم چه کنم...و باید کم کم برای مراسم ازدواج اماده شم ولی شرایطم اینه..

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

صیانت از سرمایه بزرگ
وقتی در یک ارتباط زناشویی، مشکلات و تعارضاتی به وجود می آید، قطع آن رابطه و شروع یک زندگی جدید، دقیقا مثل این است که هدیه ای را که گرفته اید و می دانید چیست با هدیه دیگری که اصلا نمی دانید چیست، تعویض کنید! شاید در ابتدا این کار هیجان انگیز به نظر برسد، اما این احتمال نیز وجود دارد که چیزی به مراتب بدتر گیرتان بیاید!

احتمالا در این مدت بارها و بارها موضوعاتی در زندگی پیش آمده که باعث ناراحتی شما شده است و احتمالا بارها این فکر به ذهن شما خطور کرده است که شاید از همان ابتدا، انتخاب شما اشتباه بوده است و باید هرچه زودتر به زندگی مشترک خود پایان دهید. اما برای چند دقیقه به این موضوع فکرکنید که شما در این زندگی مشترک چه چیزهای زیادی یاد گرفته اید! احتمالا شما اکنون کاملا می دانید که چه مسائلی در رابطه تان سر جای خودش نیست و چه مسائلی می تواند باعث اذیت و آزار روحی شما و یا شریک زندگی تان شود. این سرمایه بزرگی است!

در ضمن خوب است که بدانید آمار نشان می دهد که نارضایتی زن و مرد در ازدواج دوم و سوم به مراتب بیشتر از ازدواج اول گزارش شده است. بنابراین وقتی شما می توانید یک رابطه مغشوش را به رابطه ای سالم و مسرت بخش تبدیل کنید، چرا این کار را انجام ندهید؟

۴ خطری که زندگی مشترک را تهدید می کند:

اگر همسرتان شما را تحقیر می کند، احتمالا خود وی از یک احساس حقارت شدید رنج می برد و با گرفتن انگشت اشاره به سمت دیگران، در حقیقت از این احساس که برایش بسیار سنگین است، فرار می کند. «جان گاتمن» که از زوج درمانگران برجسته دنیاست عقیده دارد هیچ چیزی مانند این چهار عمل خطرناک احتمال وقوع طلاق را بالا نمی برد:
۱ – تحقیر کردن همسر
۲ – حالت دفاعی به خود گرفتن و هیچ سهمی از مسئولیت مشکل را نپذیرفتن
۳ – بیان انتقادهای مخرب
۴ – کشیدن دیواری به دور خود و نداشتن هیچ واکنشی نسبت به صحبت های همسر و بی تفاوت بودن.

در نهایت سعی کنید به جای تمرکز بر موارد منفی موجود در همسرتان، تمرکز خود را بر مسائل مثبت و مشترک فی‌ما بین خود معطوف کنید.

موفق باشید.

سلام من ۲۰ سالمه ۷ ساله که ازدواج کردم ۱۳ سالم بود که از سر ی عشق و پاشفشاری بچه گانه با پسر عمم ازدواج کردم خانوادم به شدت مخالف بودم اما به خواست خودم ازدواج کردم شوهرمو خیلی میخواستم اما اون زیاد اهل محبت کردن نیس کلا ی مرد معمولیه اوایل ازدواج به خاطر خیانتها و بی توجهی شوهرم تقریبا بعد از ۱ سال کاملا بهش بی علاقه شدم واقعا تمام حسم از بین رفت از سر همین احساسو علاقه بهش شدیدا ازارم میداد وقتی بی حس شدم یه جورایی از دست رفتاراش راحت شدم خلاصه از همه بدتر اینکه از سر کنجکاوی و هر چی که اسمشو میذارید وارد رابطه با ی فرد دیگه شدم و به شدت و دیوانه وار عاشقش شدم هر چیزی که شوهرم نداشتو اون بهم داد اونم منو خیلی دوست داشت بارها سعی کردم طلاق بگیرم اما خانوادم نذاشتن و مقابلم ایستادن چون بابام نبود هزار نفر نظر دادن که طلاق نه شوهرم داماد خوبی برای خانوادمه اما هیچ وقت شوهر خوبی برای من نبوده چون دوتا خواهر بزرگتر از خودم دارم و مادرم به شدت سنتیه اجازه به طلاقم ندادن ۴ سال تو رابطه با اون پسر بودم و به شدت وابسته انقد منتظر طلاق موندیم که نشدو تصمیم گرفتم که راهمون جدا شه حداقل زندگی اونم مثل من تباه نشه الان ۷ سال از ازدواجم میگذره بچه ای ندارم مدتها صبر کردم گریه کردم حتی یکبار شوهرم از ارتباطم با خبر شد اما من اصلا برام مهم نبود چند روزی دعوا و حتی ازش خواستم جداشیم اما از حسادت مردانش که منو به اون پسر نبازه قبول نکرد خانوادم زندگیمو تباه کردن هم از اونجا که احساسات یه دختر ۱۳ ساله رو جدی گرفتن هم این جا که نذاشتن زندگیم طوری که میخوام بشه
شوهرم حتی به بهداشت فردیشم نمیرسه حموم نمیره شخصیتش صفره به لباس و تیپش اهمیت نمیده یکبار به من نگفته دوست دارم اصلا انگار نه انگار متهله هیچ برنامه ریزی نداره ی ادم بی فکره ۲۹ سالشه اما خامو بی مسیولیته از اولم همینطور بود یه ادم خودخواه که سالها قهر کنمو گرسنه بمونه اصلا نمیپرسه زنده ام یا نه فقط غریزه جنسیش کار میکنه حس میکنم یه ادم هوس بازه نگاهش به زن های توی خیابون و خیلی چیزای دیگه....
لطفا کمکم کنید من فقط ۲۰ سالمه یه عشق ناموفق یه ازدواج ناموفق و داغ نبود یه حامی مثل پدر اگه قرار باشه تا ۴۰ سالگیم زندگی کنم واقعا تاب تحمل ۲۰ سال دیگه رو ندارم
کمکم کنید من گم شدم نمیدونم باید چیکار کنم با اینکه به شوهرم بارها مشگلاتشو گفتم بی فاییدس

تصویر مشاور شهر سوال

با عرض سلام خدمت شما کاربر محترم، به شهر سوال خوش آمدید. مطالب شما را خواندم. متاسفانه شما هم اشتباهات زیادی در گذشته داشته اید و هم اکنون در شرایط نامناسبی به سر می برید. اشتباه اول ازدواج در سن پایین بوده و اشتباه دوم عدم مشورت هنگام و پس از ازدواج با یک کارشناس جهت پیشبرد درست مسیر زندگی، اشتباه دیگر شما پناه بردن به یک رابطه گناه آلود و نادرست بوده که نه تنها مشکل شما در رابطه با همسرتان را حل نکرده بلکه مشکلی بر مشکلات افزوده است و سرمایه و انرژی روحی روانی شما را به جای دیگری معطوف نموده است و ...بگذریم. ما بدون شنیدن صحبتهای همسر شما و داشتن اطلاعات بیشتر از روابط شما و وضعیت خانوادگی نمیتوانیم نسخه دقیق و درستی برای شما بپیچیم و صرفا به ذکر نکات و توصیه هایی بسنده می کنیم.
در درجه اول باید پیش از ازدواج و با تحقیق و بررسی و به اصطلاح چشمان باز به سمت ازدواج رفت تا مشکلات بعدی به حداقل برسد. شناخت پیش از ازدواج در نتیجه تحقیقات هرچند درصد کمی از شناخت واقعی است اما بسیار راهگشا ست. در مرحله بعد یعنی پس از ازدواج با هر شرایطی که بوده، باید سعی شما و همسرتان بر حفظ این پیوند و زندگی باشد و به سادگی حاضر به ویرانی این خانه نشوید. قطعا هم شما سن کمی داشته اید و هم همسرتان هردو تجربه اندکی در روابط زناشویی و بین فردی و سایر مسائل زندگی داشته اید. به جای این که حس بی علاقگی را در خود تقویت کنید بهتر بود حس علاقه همسرتان به شما را تقویت می کردید، اگر به وضعیت فردی خود رسیدگی نمی کرد اگر سهل انگاری در امور اقتصادی داشت اگر نمیتوانست به شما به صورت صریح ابراز علاقه کند و دهها موضوع ریز دیگر زندگی، همه و همه با مشاوره و کمی صبر و شکیبایی از دو طرف قابل حل بود. شاید هنوز هم باشد، شاید. در مرحله آخر یعنی جایی که همسرتان به شما خیانت کرده (اگر واقعا این کار شده باشد) و البته اگر این خیانت فراتر از یک حس زودگذر و اشتباه مقطعی بوده و همچنان ادامه داشته است و بازهم البته اگر این که رفتار او قابل گذشت نبوده باشد و به اصطلاح راه بازگشتی نباشد، شما نباید خیانت را با خیانت پاسخ می دادید.چون اکنون شما محل دفاعی برای خود باقی نگذاشته اید و اگر هم ایرادی به او بگیرید طبعا او هم همین ایراد را به شما می گیرد. بهترین راه همان پی گیری درخواست طلاق تان بوده است. قطعا خانواده شما هم اگر بدانند دامادشان اهل خیانت است، با این مسئله در نهایت مخالفت نمی کنند، گذشته از این که به لحاظ حقوقی و شرعی خانواده شما هیچ دخالتی در طلاق شما نخواهند داشت.
همانطور که عرض شد راهکار دقیق باید با اطلاعات دقیق تعیین شود اما به طور کلی عرض می کنم اگر واقعا این مسئله قابل حل نیست مسئله خود را از طریق یک مشاور حقوقی (وکیل) دنبال کنید حتما به نتیجه خواهید رسید.
ذکر یک نکته هم ضروری است آن هم این که در هر صورت با مشورت فراوان و با احتیاط جلو بروید. خیلی ها در ارتباطات نامشروع خود با مردان دیگر، آنها را خیلی مودب، خوب، لایق، و ... دیده اند و به همین امید از همسر و فرزندان خود جدا شده اند اما در نهایت مرد دوم هم آنان را تنها گذاشته یا آنگونه که گمان می کرده اند از کار در نیامده. بسیاری از اینگونه مردان (هوس باز) پس از این که احساس کنند خانمی که فریبشان را خورده، ممکن است به گردنشان بیفتد و گرفتار شوند به بهانه های مختلف از قول و قرار های قبلی شان شانه خالی می کنند و معمولا یکی از دلایلشان هم این است که «تو اگر زن زندگی بودی، به شوهرت خیانت نمی کردی».
برای شما آرزوی موفقیت و خوشبختی داریم

سلام،من نزدیک ۳ساله ک ازدواج کردم ،انتخاب خودم بود ولی مشکلاتی ک ایجاد شده بود منو ب سمت این ازدواج سوق داد با اینک میدونسم من ب پسر خالم علاقه دارم ،اوایل ازدواجمون سعی کردم ک عشق پسرخالمو از سرم بیرون کنم ک تا حدی موفق شدم.تااینک مشکلی پیش اومد بین من و شوهرم ک مقصرش ن من و ن شوهرم بودیم ولی باعث بی اعتمادی شوهرم نسبت ب من شد وکارا و حرفاش از ی جایی ب بعد عذابم میداد تا اینک الان هیچ حسی جز ترحم نسبت بهش ندارم،دلم میخواد بمیرم ولی دیگ ادامه ندم ،دوباره همه فکر وذهنم مشغول پسر خالم شده اونم حاضره با من ازدواج کنه ولی من موندم با آه همسرم چ کنم،با حرف مردم و خانواده ام چ کنم ،اگ من بگم طلاق میخوام بابام سونامی ب پا میکنه ،کار هرشبم گریه شده ،الان خوابگا دانشجوییم.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی،
از اینکه مشکل خود را در شهر سوال با ما درمیان می گذارید بسیار متشکریم. اینطور که از مطالب شما پیداست، زندگی شما با همسرتان مشکلی نداشته و تا زمان وقوع آن اشتباه از سوی شما زندگی خوبی داشتید. این خود نشانگر آن است که پس بدون در نظر گرفتن مشکل پیش آمده شما در زندگی مشترک نسبتا موفق بوده اید. درست تر این بود که شما به محض پیش آمن آن اشتباه و برخوردن به مشکل، اگر نتوانستید خودتان بین خودتان گره را باز کنید، به یک مشاور خانواده مراجعه می کردید تا به کمک ایشان به عنوان یک فرد سوم و نیز یک کارشناس، بتوانید کشتی زندگی مشترکتان را از طوفان به وجود آمده به سلامت عبور دهید. اکنون هم اگرچه مدتی از آن جریان گذشته و شما احساس می کنید به جایی رسیده اید که نمیتوانید به این زندگی ادامه دهید، اما، در نومیدی بسی امید است... کاملا هم ناامید نباشید چون هنوز دیر نشده و مشکل به وجود آمده اگر واقعا یک اشتباه از جانب شما بوده، میتوانید با مراجعه حضوری به یک مشاور که البته مراجعه هر دوی شما منظور ماست، این زخم را ترمیم کنید و دوباره زندگی خود را با عشق و علاقه ای تازه تر از گذشته از سر بگیرید و خاطرات خوش ابتدای تشکیل زندگی را تکرار کنید. این کار امکان پذیر است.
اصلا صلاح نیست که چه در طول زندگی مشترک، و یا در هنگام پیش آمد مشکلات، و یا حتی در حین اختلافات شدید با همسر، به سادگی به جدایی فکر کنید. به ویژه اندیشیدن زیاد به عشق های گذشته بسیار در این مسیر آسیب زا هستند و در نهایت هم ممکن است زندگی فعلی شما (و آرامش اطرافیان شما ) را از بین ببرد و در نهایت هم شما را به آرامش و زندگی مطلوب نرساند. به شما توصیه می کنیم تلاش خود را در جهت ترمیم رابطه خود با همسرتان بگذارید و در خلال این روند، تا جای ممکن از تماس (هرگونه تماس تلفنی یا پیامکی یا فضای مجازی) با پسرخاله تان دوری کنید.
آرزوی قلبی ما، خوشبختی و آرامش شماست.

من مشکل خیلی بزرگی دارم با زور و تهدید و تجاوز زن کسی شدم الان یک ساله عقدیم همش دعوا داریم اذیتم میکنه بعضی وقتا میزنه از این دعوا گرا و لذت و نمیدونم چاقو و چوب ب دستا هس.خیلی بم گیر میده و تهمت میزنه..حرفا و فحشای زشت بم میزنه ی روز خوبه سه روز بده...بعضی وقتا سعی میکنم دوستش داشته باشم اما خودش نمی ذاره و بدتر از همه و فکر میکنه خودش پیغمبر ازدست و همه ی تقصیرها از منه تن مشاوره هم نمیده..هستم کرده افسرده شدم...نمیتونم طلاق بگیرم اگه بفهممه تو ذهنم کلی منو میزنه..و اگه این کارو بکنم خودمو یا عزیزانمو میکنه خودش چندبار گفته..و احتمالش. زیاده چون دوستانش چند تامسون آدم کشتن فراری هستن....من اصلا این آقا رو نمی شناختم نمیدونم خدا چرا با من این کارو کرد...چیکار کنم باور کنین ب مرگش راضی هستم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر شهر سوال.
خواهر گرامی، بسیار متاسفیم که در شرایط بدی به سر می برید. شما این مشکل را در چند مرحله پیگیری کنید. در مرحله اول تلاش خودتان برای نزدیک کردن دل همسرتان به زندگی و خودتان با استفاده از مهر و محبت. اگر تغییری نکرد، از طریق بزرگان و ریش سفیدان فامیل، به ویژه بزرگانی که در فامیل همسرتان هستند و همسرتان برایشان احترام قائل است کمک بگیرید. اگر باز هم این مشکل حل نشد، چاره ای ندارید از این که متوسل به مراجع قانونی بشوید. طبیعتا در مسیر روال قانونی، ابتدا باید به یک مشاور رونشناس مراجعه کنید تا مشخص شود زندگی شما با مشاوره و صبر و تحمل قابل بهبود نیست و تنها راه، جدایی است. اما در نهایت این قانون است که به شما در این زمینه کمک خواهد کرد.
از خداوند مهربان آرزوی آرامش برای شما داریم.

من بیست وسه ساله هستم .دو ساله ازدواج کردم..و مدتیه که شوهرمو دوس ندارم...من خیلی زندگیمونو دوس دارم .اون مرد بسیار خوبیه...و فکر میکنم عشق بینمون کمرنگ شده و این به شدت ازارم میده...بهش نگفتم که دقیقا مشکلم چیه ...اما بخاطر اینکه احساس,افسردگی دارم ازش خواستم پیش مشاور برم که موافقت نکرده.فکر میکنم دلایل این مشکلاتم این باشه که اون مدت خیلی زیادی رو تو محل کارشه که حتی بعضی شبا نمیتونه خونه بیاد....و اینکه وضعیت اقتصادیمون مدته کوتاهی بعد از ازدواجمون شدیدا افت کرد و من مجبور شدم مقدا زیادی از طلاها و هدایایی که برام خریده بود رو البته با کمال میل بفروشم.اما الان که دوباره وضعیت داره بهتر میشه من اصلا نمیتونم حتی تصور کنم که پولی برای خودم یا موارد دلخواهم خرج کنم...و البته موضوع دیگه اینکه با وجود اینکه دوس ندارم اما حسرت زندگی اطرافیانمو میخورم...و اصلا نمیتونم از هیچ مهمونی و جشنی لذت ببرم .و البته اینو بگم که پدر و مادر من جدا شدن و من با مسایل زیادی تو نوجوونیم مواجه شدم وقبلا سابقه اغسردگی کوتاه مدت داشتم.نمیدونم باید چکار کنم که از این حالت در بیام.لطفا کمکم کنید.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی. از این که شهر سوال را برای پاسخ سوالات خود انتخاب کردید متشکریم. خواهر عزیز، در چند خطی که مرقوم فرموده بودید نکاتی وجود داشت که احتمال دچار شدن به افسردگی را در شما بسیار تقویت می کند. البته همانطور که می دانید تشخیص دقیق این مسئله و نیز میزان شدت و ضعف آن منوط به معاینه حضوری توسط روانشناس و انجام مصاحبه و تست های مرتبط است. توصیه اکید ما به شما این است که سریعتر به همین منظور به یک مشاور روانشناس مراجعه کنید و نگذارید این مسئله به مراحل شدیدتر وارد شود. قطعا اگر مشکل این باشد قابل حل خواهد بود و انشالله مسئله دیگری بین شما و همسرتان در زندگی نخواهد بود که شما را نگران نماید. هرچند اولویت و ترجیح با مراجعه حضوری است اما میتوانید با همکاران ما در مرکز ملی پاسخگویی با شماره سراسری ۰۹۶۴۰۰ نیز تماس بگیرید.
برای اطلاعات بیشتر در خصوص افسردگی و راههای مقابله با آن لینک های زیر را ببینید:
http://soalcity.ir/node/2337
http://soalcity.ir/node/325
http://soalcity.ir/node/332
موفق باشید

سلام و خسته نباشيد
من دختر ٢٢ ساله هستم و از همين اول بگم خانواده فوق العده خوبي دارم و همه جوره منو حمايت ميكنن ، من وقتي ١٧ سالم بود به دليل پافشاري هاي شديد خانواده عموم و عشق چند ساله پسر عموم به من با هم عقد كرديم كه كلا عقد و طلاقم ٦ ماه طول كشيد من اصلا دوستش نداشتم و اون با اينكه منو دوست داشت منو همون ماه هاي اول خيلي اذيت كرد .
الان يك سال و نيم ميشه با يكي از خواستگار هام ازدواج كردم و خونه خودمم اومدم ولي متاسفانه از همون هفته دوم ازدواجم تا الان كه يك سال و نيم گذشته به قدري زجر كشيدم و اذيت شدم كه روحيه ام نابود شده ، خودشم از نظر ظاهري هيچي كم ندارم و وقتي بيرون از خونه ام خيلي مزاحمت برام ايجاد ميشه و ميترسم بخاطر نفرت و بي علاقه بودن به همسرم كار اشتباهي انجام بدم،لازم به ذكر همسرم انقدر مشكل ايجاد كرده كه ما الان با همه قطع رابطه هستيم و هر كس با فاميل و خانواده خودش در ارتباطه و مهموني باشه هركي تنها ميره ... من فقط فكرم اينه كه كاش ايشون از زندگيم بره بيرون و هيچوقت نبينمش مشاور هم رفتيم مشاورم معتقده ايشون ٣٠٪‏ بهبود پيدا ميكنه واي اخلاقشوو همينه و من بايد تحمل كنم و خيلي نگرانه چون من ازدواج دوممه ولي من انقدر خسته شدم كه برام مهم نيست ازدواج دوممه فقط ميخوام چشممو باز كنم ببينم ايشون از زندگيم حذف شده لازم به دكر ايشون از نظر ظاهري خيلي از من عقبه و ١٠ سال از من بزرگتره ... شما بگين چيكار كنم؟طلاق بهترين گزينه هستش آيا؟!

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر عزیزم، هرچند توضیحی از وضعیت مشکلات زندگی خودتان نگفتید و تنها به اذیت شدنتان اشاره کردید اما توجه به نکاتی لازم است. اول این که شما بهترین کار را انجام دادید و به مشاور مراجعه کردید، ما نمیدانیم چه گذشته است اما اگر احساس میکنید مشاورتان تجربه کافی در زمینه راهنمایی شما را نداشته است، بهتر است روانشناس دیگری را انتخاب کنید و حتما هردو به مشاوره بروید. هرچند شما توضیحی ندادید اما احساس بنده این است که شما در مناطقی از کشور زندگی می کنید که فرهنگ خاصی در آنجا حاکم است و این مسئله ایجاب می کند که حتما به کسی برای مشاوره مراجعه کنید که ترجیحا اهل همان منطقه باشد و حتما به مسائل مختلف فرهنگی منطقه شما آگاه باشد. این که علیرغم داشتن ظاهر و زیبایی همچنان بر پاکدامنی خودتان اصرار داشته اید و دارید بسیار بسیار قابل تقدیر و با ارزش است و ما همینجا از خدای مهربان میخواهیم به حرمت این ماه عزیز و پافشاری شما بر پاکدامنی، شما را در این داستان یاری دهد. در مورد طلاق هم باید بگوییم به هیچ وجه طلاق نمیتواند اولین گزینه باشد، البته ممکن است در شرایطی واقعا بهترین گزینه باشد که لازم است یک کارشناس که کامل به وضعیت شما آگاهی دارد در این خصوص نظر بدهد. اما همانطور که خودتان هم میدانید با توجه به اینکه شما ازدواج دوم داشته اید، قطعا جدایی و طلاق وضعیت خوبی را برای شما به ارمغان نخواهد آورد، مگر این که در پناه حمایت های جدی خانواده و پدر و مادرتان باشید. بنابراین بهتر است همچنان سعی بر بهبود اوضاع و تغییر شرایط خود و همسرتان در اولویت باشد تا انشالله بتوانید حتی المقدور از همین به اصطلاح جهنمی که در آن به سر می برید، بهشتی بسازید که همگان حسرت آن را ببرند. انشالله.
موفق باشید.

سلام دختری ۲۶ ساله هستم که ۲سال پیش ازدواج کردم.قبل از ازدواج از برادر شوهر خواهرم خوشم می
امد پسر خوب و سالم و زرنگی بود و البته از لحاظ ظاهری هم قد بلند و خوبی داشت و به من که ۱۷۷ قدم بود خیلی کیس خوبی بود که خب هیچ کس از دل من خبر نداشت .همسرم که به خواستگاریم آمد شرایط بدی نداشت یعنی دلیلی برای نه گفتن نداشتن چون او تو ی ارگان دولتی کار رسمی و خوبی داشت و سالم و در کل پسر زرنگ و خوبی بود فقط از لحاظ قدی هم قد بودیم من از اول از این موضوع ناراحت بودم ولی خانوادم از من ایراد میگرفتند که تو تو خانوما خیلی بلندی و من سعی کردم برادرشوهر خواهرم را فراموش کنم ولینشد که نشد.الان دو سال ازدواج کردم شوهرم خیلی خوبه تو این دوسال خونه خریده و در کل برای من کم نمیزاره چون به قول خودش میگه دوست دارم ولی من بی لیاقت چی ..... همه اش به فکر اینم که اگه با اون ازدواج کرده بودم بیشتر از لحاظ ظاهری بهم می اومدیم اونم الان از لحاظ شغلی بهتر شده ولی من ازدواج کردم البته خیلی اعتماد به نفس داره شاید اصلا به خواستکاریم نمی امد ولی همه اش حس میکنم زود ازدواج کردم همه اش میگم باید روی معیارام پافشاری می کردم .الان همه اش تو خونه دعوا میشه نه من و نه شوهرم اصلا ارامش نداریم چه کار کنم شوهرم رو دوست داشته باشم . خواهشا کمکم کنید دارم با دستای خودم زندگیم رو خراب میکنم.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی و تشکر از مراجعه شما به شهر سوال. خواهرم، وضعیت خود را به خوبی ترسیم کردید. شاید پاسخ خودتان را هم خودتان بدانید و تنها در انتظار شنیدن آن از زبان ما باشید. ابتدا باید یک توصیه شاید عامیانه و خودمانی به شما بکنیم و آن این که با کمی اندیشه بیشتر متوجه خواهید شد که این افکار و ذهنیت های شما نوعی کفران نعمت است. شمایی که به گفته خودتان با انسان درست و حسابی و خوبی ازدواج کرده اید که از هر نظر مناسب است و تنها ایرادی که توانسته اید به او بگیرید قد اوست!
اما راجعه به برادر شوهر خواهرتان که بسیار علاقمند بودید با او ازدواج کنید. حتما میدانید که علاقه دختران به مردان و پسران برای ازدواج در اکثر اوقات یک علاقه یک طرفه و معمولا بی نتیجه است. طبیعتا شما هیچگاه به خواستگاری یک پسر نمی روید و لازم است او به خواستگاری شما بیاید. بنابراین این افکار معمولا در دوران نوجوانی (و اوایل جوانی) بسیار در ذهن افراد وجود دارد. اما اکثریت قریب به اتفاق آنها بی نتیجه است. از آن دسته افرادی هم که خودشان برای فرد مورد نظرشان اقدام کرده اند بخش زیادی با شکست مواجه شدند و زندگی خوبی نداشته اند یا زندگی شان از هم پاشیده است. بنابراین بسیار غیر معقول بود اگر شما میخواستید به خاطر آن عشق بیهوده در انتظار بمانید و سرنوشت خود را به یک آینده مبهم گره بزنید. ازکجا معلوم بود که فرد مورد نظر شما تمایلی به شما داشته باشد؟ اگر داشت از کجا معلوم بود که به خواستگاری شما بیاید؟ اگر میامد ازکجا معلوم بود که چه شرایطی برای ازدواج داشته باشد که شما بپذیرید یا اصلا تحمل آن شرایط را داشته باشید؟ و د رنهایت اگر هم ازدواجی صورت میگرفت از کجا معلوم که این ازدواج پایدار و موفق می بود؟ شما صرفا به خاطر ظاهر (قد و قیافه) فردی را انتخاب می نمودید که به گواه آمار و ارقام و تحقیقات، این ملاکها بین ۳ماه تا یک سال پس از ازدواج کاملا رنگ می بازد و از اولویت های ابتدایی به آخرین اولویت های همسر تبدیل می شود. به طور طبیعی وقتی دو نفر کنارهم باشند مسائل ظاهری شان پس ازمدتی عادی می شود و نکات دیگری بروز می کند که خیلی اوقات نیز همان ها منجر به اختلافات می گردد. شما عاقلانه ترین کار را کردید، با کسی که در درجه اول به خواستن شما آمده است یعنی شما را خواسته است، آدم خوبی است، از نظر مالی مشکلی ندارد و به قول خودتان کم نمی گذارد، و ... ازدواج کردید. قطعا شما بهترین انتخاب را داشتید. این که افسوس بخورید چرا در معیارها پافشاری نکردید در اینجا کاملا مردود است. مهم پافشاری بر معیارهای اصلی و مهم است، نه پافشاری بر همه معیارها. وقتی قرا ربه انتخاب باشد باید برخی معیارها را بر دیگر معیارها اولویت داد و برخی را حتی نادیده گرفت... کمی به اخبار و اطراف خود بنگرید و ببینید خیلی از افراد با چه شرایطی و به چه دلایلی به دادگاههای خانواده مراجعه می کنندو احیانا از هم طلاق می گیرند، و همان هنگام خدای خود را شکر کنید. اگر هم مشکلات کوچکی وجود دارد یا اختلاف سلیقه ای هست، برای همه هست و در همه جا هست، سعی کنید آن را با گذشت و کوتاه آمدن برطرف کنید. در نهایت این که سعی کنید با توکل بر خدا با دستهای خودتان زندگی زیبایتان را خراب نکنید ، بلکه آن را زیباتر و زیباتر کنید.
یکی از تکنیک های کمک کنننده به شما این است که لیستی تهیه کنید از ویژگی های خوب همسرتان و ویژگی های زندگی مشترکتان و هر روز مرور کنید. از آن طرف لیستی از مشکلات و نقایصی که زندگی دیگران دارد که شما ندارید، تهیه و روزانه مرور کنید.
شکرگزار خداوند باشید.

سلام . امیدوارم مرا هم از راهنمایی های خوبتان بهره مند کنید و خداوند خود هادی شما باشد. دختری ۲۲ ساله هستم که مدتی است به عقد یکی از اقوام درامدم . ایشان بسیار انسان با محبت و نجیبی هستند و چه از نظر اقتصادی و چه از نظر فرهنگی و چه از نظر تحصیلی کاملا متناسب با شرایط بنده هستند . ولی متاسفانه و هزاران افسوس که من قبل از ایشان با شخصی مرتبط بودم که بسیار به او علاقه مند بودم و به دلیل عدم تناسبات لازم خانواده با پیوندمان مخالفت کردند . من برای فراموش کردن ایشان خیلی تلاش کردم هرچند هرگز از خاطرم رفتنی نیستند ولی به هرحال موفق شدم با یاد او لحظات زندگی خودم و همسرم را تلخ نکنم . اکنون نگرانم که هیچگاه نتوانم همسرم را آنگونه که معشوقم را دوست داشتم دوست بدارم . البته باید بگویم که چون همیشه همسرم را در این داستان بی گناه میبینم هرگز به او سردی و بی محبتی نشان ندادم و هرگز نخواستم چیزی در زندگی مشترکمان کم بگذارم . من دوست دارم زندگی کنم و از نعمتی که خدا به من هدیه کرده به بهترین نحو مراقبت کنم و اجازه ندهم اشتباه گذشته آینده را خراب کند. دوست دارم نگذارم حسرت چیزی که از دست رفته شادی آنچه که به دست آمده را از من بگیرد . میترسم هرگز نتوانم او را آنگونه که دیوانه دار معشوقم را دوست داشتم دوست بدارم . چه کنم ؟ و با عذاب وجدانی که از داشتن چنین رابطه ای پیش از ازدواج با من در روح و جانم مانده چه کنم ؟ بارها طلب مغفرت کردم اما هرگز آرام نگرفتم و هروقت به یاد آنچه کردم افتادم شرم نسبت به همسرم تمام وجودم را لرزانده . آیا لازم است همسرم را در جریان گذشته خود قرار دهم ؟چه کنم ؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، حضور شما در جمع شهر سوالی ها بسیار مغتنم است.
واقعیت آن است که غیر از سوال آخرتان، بقیه مطالب شما نشان می دهد که نیاز آنچنانی به راهنمایی های کلامی ما ندارید. این که به هر حال ممکن است هر شخصی قبل از ازدواج و زندگی دائمی خود، تجربه تأسف انگیز یک رابطه دیگر، یا تجربه یک عشق و محبت دیگر، یا حتی تجربه کوتاه یا بلند یک زندگی دیگر را داشته باشد. این طبیعی است که همواره تجربیات گذشته ما در زندگی اکنون و آینده ما تأثیر دارد (هرچند اندک) و بهتر آن است که ما از این تجربیات در جهت مثبت استفاده کنیم. آنچه موجب تجربیات تلخ و گزنده بوده، تکرار نکنیم، و آنچه موجب تجربیات شیرین ما بوده، در مسیر آینده مان استفاده کنیم. بسیار جالب و غرور آمیز بود جملات شما که نشان میداد هرچند دشوار اما در حال مدیریت این گذشته و حال و آینده هستید و با دید درست، همچنان زندگی فعلی خود را به امید آینده ای پایدار و روشن، گرم نگه داشته اید. آفرین بر شما.
اما در مورد این که نکند نتوانید آنگونه که تجربه داشته اید، همسرتان را دوست بدارید، باید بگوییم این مسئله واقعا جای نگرانی ندارد. اولا زندگی هر انسانی پر از فراز و نشیب ها و اتفاقات مختلف است که میتواند خیلی چیزها را تغییر دهد، پس این امکان و امید هست که زندگی شما علاوه بر این که روز به روز پایدار تر می شود، تحت تأثیر برخی اتفاقات نیز جهشی در این خصوص داشته باشد.
از سوی دیگر، این را بدانید که عشق دیوانه وار به یک نفر، هرچند ممکن است تجربه مقطعی بسیار دل انگیز و خوبی باشد، اما لزوما نشان پایداری زندگی مشترک نیست. چه این که اکثریت عشقهای داغ و آتشین دوران جوانی (به ویژه پیش از ازدواج)، پس از ازدواج نه تنها داغ تر نشده اند که بسیاری فروکش کرده اند و به یک علاقه عادی تبدیل شده اند و برخی به سردی گراییده اند و برخی نیز به تنفر و جدایی منجر شده اند (قطعا شما در دور و بر خود نمونه های بسیاری سراغ دارید). پس خیلی به دنبال چنین عشقی در زندگی نباشید، کما اینکه عرض شد، این احتمال بسیار است که پیش بیاید. شما واقعا نمیتوانید بگویید اگر با عشق قدیم خود ازدواج می کردید، اکنون در چه وضعیتی بودید!!!
اما در مورد این که همسرتان را در جریان بگذارید، باید عرض کنیم به هیچ وجه این کار را نکنید. مطرح کردن عشق دوران جوانی و قدیمی شما، چه از مسیر حلال و چه حرام، هیچ تأثیری جز تخریب اعتماد و اطمینان بین شما و همسرتان ندارد.
همین مسیری که در پیش گرفته اید، با تلاش بیشتر ادامه دهید... تلاش شما در فراموش کردن گذشته و سرگرم شدن به زندگی و گرم کردن زندگی فعلی بسیار ستودنی است.
موفق باشید.

من۲۳سالمه،دوساله به اصرارشدیدپدرباپسرعموم ازدواج کردم هرکاری کردم بتونم دوسش داشته باشم نشدکه نشدافسردگی شدیدگرفتم چون خانوادمم پشتم نیستن اصلا نمیشه حرف طلاقوپیششون بزنی چون بقول هودشون دلایل لازموندارم،بخدادارم زجرمیکشم هروز مردم انقدفیلم بازی کردم علاوه برایناشوهرم فقط دنبال کاسبیو پوب دراوردن صب تاشب نیستش بعدشم میادخسته میخوابه درحالی که من ادم فوق العاده احساسیم ونیازبه توجه دارم عین همه خانما،چندماه پیش یه پسربی نهایت باشخصیت نمیدونست متاهلم ازمن خواستگاری کردوقتی ماجرارو گفتم کلی عذرخواست اماگفت باتوجه به شرایطت من بدونم واقعاشوهرتونمیخوای هستم،حتی یبارم باخواهرمودوستم حرف زده رودر رو همه تاییدش میکنن،امامن قولی ندادم حرفی نزدم ارتبلطیم برقرارنکردم مگربعدطلاقم.توروخداکمک کنین چکارکنم من دارم میمیرم هرروز

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر محترم شهر سوال، سلام علیکم. به جمع دوستانتان در شهر سوال خوش آمدید. متاسفانه از متن شما چنین بر می آید که شما به دنبال حل مشکل تان نیستید و در عوض به دنبال جدا شدن یا طلاق از همسرتان هستید. با توجه به این که دو سال بیشتر از عمر زندگی مشترکتان نگذشته است و هنوز ابتدای راه هستید، به شما توصیه می کنیم نگاه خود را کمی تغییر دهید. متاسفانه شما در ابتدای راه، و با اولین مشکل (هرچقدر هم مشکل جدی باشد)، آخرین راه را برگزیده اید. با کمال تأسف پیشنهاد و ارتباط آقای محترمی هم (که متاسفانه از مضرات ارتباطات اجتماعی در عصر ارتباطات است) در این بین مزید بر علت شده و ذهن شما را بیش از پیش از مسیر انصاف و تعهد منحرف کرده است.
اولا این نکته را بدانید، که خانه ای که به هر شکل با تلاش چندین ساله بناکرده اید، به سادگی و با رویای خانه ای بهتر به طوفان سهمگین جدایی ویران نکنید...که واقعا معلوم نیست به آن چه در ذهن خود به دنبال آن هستید دست یابید.
در ثانی، اولین وظیفه شما در یک زندگی مشترک و پس از بستن عهد و پیمان، وفاداری به عهد و پیمان تان است.
نکته آخر این که، شما باید مدتی را (نه یک هفته و یک ماه- بلکه چندین سال) در پی اصلاح ارتباطات خودتان و همسرتان و حل مشکلتان باشید، و در نهایت اگر نشد و به قول معروف همه راهها را رفتید و نشد، آن گاه به فکر جدایی بیفتید. اکنون فکر کردن و هرگونه ارتباط با آن آقای محترم به صلاح شما نیست. پس ابتدا ارتباط را با ایشان کامل قطع کنید. در گام بعدی با مراجعه به یک مشاور روانشناس با تجربه و متعهد، واقعا با نیت اصلاح روابط زناشویی، از او کمک بخواهید و سعی کنید این مشکل (مثلا کمبود عاطفی) را به همسر خود نیز بفهمانید تا او نیز با درک این مسئله به عنوان یک مشکل در حل آن و به کمک مشاور، با شما همراه و هم داستان باشد.
ضمنا به شما (و همسرتان) توصیه می کنیم که کتابهایی که شما را با ماهیت روانشناختی مردان و زنان بیشتر آشنا می کند مطالعه کنید. قطعا آگاهی از خصوصیات ذاتی مردان و زنان، ذهنیت شما و عکس العمل شما در برابر رفتارهای طرف مقابلتان را نیز به شکل منطقی تری شکل خواهد داد. چون بسیاری از مشکلات اینچنینی ناشی از ناآگاهی ما از خصوصیات طرف مقابل است.
از خدای مهربان میخواهیم شما را در طول این مسیر پر فراز و نشیب تا رسیدن به آرامش یاری دهد. آمین.

سلام ... وقت بخیر حدود ۲ سال پیش با دختر عمه ام نامزد کردم سن من ۲۱ و او هم ۱۶ سال بود (خوب میدونم که زود ازدواج کردم البته بیشتر واسه خانمم زود بود تا من چونکه من یکم سختی بیشتر دیده بودم توی زندگی یعنی از بچگی پدرم رو از دست دادم مجبور بودم سر پای خودم باشم و اعتماد به نفس خیلی بالایی داشتم و قبل از ازدواج بسیار موفق بودم همیشه از هم سن و سال هام جلوتر بودم اوضاع مالی خوبی داشتم اون موقع )خب قبل از ازدواج من موضوع رو مطرح کردم با خودش که قصد دارم باهات ازدواج کنم البته قبلش هم با هم پیام بازی میکردیم و موضوع رو یکدفعه بهش نگفتم... و اونم با خانواده مطرح کرد بعد از چند وقت جواب مثبت رو دادن ما هم عقد کردیم راجع به ایشون هم بگم که پدرشون اعتیاد دارن و مادر هم مشکل روانی پیدا کردن البته حاد نیست ولی من نمیدونستم که خیلی از مشکلات رو دارن مادر ایشون ۲ قطبی هست و بسیار کنترل گر ( بصورت اینکه مادرشون علاقه شدید به کارای مردونه دارن و وسواس هستن و حرف حرف مادر هست توی خونه ، و هیچ کس بدون اجازه ایشون آب نمیخوره) البته مادر ایشون که عمه من باشه متاسفانه به من علاقه داشت خلاصه درست بعد از ۳ ماه از زندگیمون من یه مسافرت رفتم و برگشتم گفت که دیگه نمیتونم تحمل کنم زندگی رو ... ظاهرا قبلا یه نفر که حتی ندیده بودش بهش پیام میداده و این حرفا که خیلی زود هم تمام شده توی این مدت که من نبودم یه پیام بهش داده ( البته رابطه ای با اون نداشته هنوزم نداره )ولی میگفت که مجبورم کردن و این حرفا و بعد از اینکه ۳ ماه با هم خوب بودیم همه چیز بر میگرده خلاصه زندگی بعد از ۶ ماه به هم ریخت چند وقت بعدش دوباره خودش و مادرش و واسطه ها پا پیش گذاشتن واسه درست کردن مساله این بار خودش هم محکم میگفت که میخوام برگردم و تلاش کنم دوباره یک سال گذشت و رابطه همچین بد نبود ولی مشکل جنسی و عاطفه ای کاملا وجود داشت من خیلی گرم تر هستم و شاید فاصله بعضی از رابطه داشتن هامون ۲۰ روز کم و بیش میرسید البته ایشون مشکل هورمونی هم داشتن ( تنبلی ) که معمولا ۴ ماه یک بار بودش ... زندگی ما وقتی که واسه بار دوم برگشت خوب شده بود ولی مشکل اصلی این بود که ایشون خیلی مغرور بود و یه دوستت دارم ساده هم رو با پیام میداد و نمیگفت ( البته خیلی سعی میکرد ولی خب نمیتونست بیچاره من تلاشش رو میدیدم و کمکش میکردم ولی خب بعد یه مدت سرد میشد) ایشون یه ترسی از رابطه جنسی داشت بطوری که توی این ۲ سال باکره موند و من با اینکه نیاز داشتم ولی اجبار نکردم که اذیت نشه رابطه ما بسیار کم و کم کیفیت بود مثلا: مثل یه مرده بود توی رابطه و مشکلات دیگه که جای بحث نیست... همیشه یه طوری از رابطه فرار میکرد و فقط زمانی که خودش نیاز داشت سمت من میومد یعنی ۲ هفته یه بار ... توی فرهنگ ما این روابط توی دوران عقد عرف هست و تا زمانی که بتونیم خودمون رو جمع و جور کنیم کنار خانواده ها زندگی میکنیم توی یه اتاق جدا گانه ... خلاصه من بعد از ۲ سال بصورت جدی ازش خواستم که باید توی روابطمون خصوصا مساله جنسی یه بازنگری کنیم بعد از یه مدت که مثل سابق دوباره تغییری ندیدم ازش بازخواست کردم که گفت بیا جدا بشیم و من دستم واسه این کارا بسته است و این حرفا که نمیتونم کنارت باشم خلاصه دوباره از هم جدا شدیم و گفت میخوام خودم بدبخت بشم و تو رو بد بخت نکنم ولی به بعضی ها هم گفته بود بهش علاقه ای ندارم و اجبارم کردن ... از نکات منفی خودم هم این رو بگم که از لحاظ سیاسی و اجتماعی با اینها خصوصا پدر ایشون که فقط مواد میکشه و به همه ناسزا میگه مخالفت هایی داشتم که البته واسم خیلی مهم نبودن ولی پدر ایشون اینها رو برجسته میکرد ... و مهمترین مشکل من ورشکستگی توی کارمون بود که یکم طولانی شد و من همه سرمایه ام رو از دست دادم که البته اخیرا هم مشکلم حل شد.. خیلی حرف زدم بعضی از جزئیات رو گفتم که بهتر بتونید کمکم کنید ... سوالم اینه چرا زندگی ما به بن بست رسید ؟ من خانمم رو با این همه مشکل از همه دنیا بیشتر دوست داشتم چرا کار من باید به اینجا بکشه و اینکه راهی هست واسه درست شدنش یا اینکه به این رابطه پایان بدم ...ببخشید که سرتون رو درد آوردم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی شهر سوال، خوش آمدید.
دوست عزیز، اجازه دهید از همین سوال آخر شما شروع کنیم. چرا زندگی شما به بن بست رسیده؟ هرچند سن ازدواج شما و همسرتان نسبت به میانگین سن ازدواج در عموم جوانان ما کمی پایین باشد اما این مسئله به خودی خود نمیتواند مانعی برای یک ازدواج موفق باشد. هرچند بهتر است در چنین مواردی تحت نظر یک مشاور یا روانشناس اقدام گردد. در مورد پدر همسرتان هرچند اعتیاد مسئله کوچکی نیست و خیلی اوقات مانع ازدواج ها یا برهم زننده زندگی هاست، اما به خودی خود مانع به حساب نمی آید درصورتی که سایر شرایط دو طرف بررسی گردد. در مورد مادر همسرتان که فرمودید بیماری روانی/دوقطبی دارند نیز هرچند به تنهایی و به خودی خود مشکل زاست اما مانع ازدواج نیست و با ز هم تحت نظارت یک روانشناس میشد بهتر تصمیم گرفت...بگذریم از سایر نکاتی که شما فرمودید...
به نظر شما با وجود این سه موضوع که هر کدام به تنهایی دارای یک هشدار یا علامت احتیاط هستند، و جمع این سه موضوع در کنار هم در مورد ازدواج شما، آیا لازم نبود که شما به یک مشاور ازدواج، یک روانشناس مراجعه کنید؟؟؟ به نظرم دلیل بن بست (به ظاهر بن بست) شما همین جاست. بگذریم که اکنون می فرمایید دخترخانم علاقه ای نداشته و احتمالا این علاقه یک طرفه است (اگر این ادعا درست باشد).
به نظر می رسد شما خیلی بی مهابا و بی احتیاط عمل کردید و وارد این ازدواج شدید.
اکنون البته ناامید نباشید و گمان مبرید که کار از کار گذشته است. شما با وجود این موارد که ذکر شد بهتر بود به محض ازدواج با یک روانشناس صحبت میکردید و با مراجعات فصلی یا ماهانه، تحت نظر ایشان ابتدای زندگی را بهتر شروع می کردید. هنوز هم بهترین راه حل برای شما یافتن یک مشاور روانشناس (متخصص در امور خانواده و زناشویی) مراجعه کنید. در مورد سرد مزاجی همسرتان هم با نظر همان مشاور میتوانید به یک روانپزشک متخصص مراجعه کنید.
مشکلات شما انشالله قابل رفع خواهد بود. کمی تلاش و صبر و شکیبایی، و البته کمی هزینه خواهد داشت.
برای شما ارزوی یک زندگی شیرین و سالم از خداوند متعال داریم. موفق باشید

با سلام خدمت شما و تشکر از مطالب مفیدتون.من یسوال دارم بهتره بگم یه درخواست کمک دارم.۲۴سالمه و از وقتی که یادمه همه میگفتن باید با پسرعموم ازدواج کنم و منم همیشه مقاومت کردم چون به ایشون علاقه و کششی نداشتم.این موضوع بشدت روی روحیات و اخلاقیات من تاثیر گذاشته و واقعا راحتی و آسایش رو از زندگیم دور کرده.پدرم تمام خواستگاران من رو بدون اینکه به من بگن رد میکنن و منو به جایی رسوندن که باور کنم جز با پسر عموم با کس دیگری خوشبخت نمیشم.پدرم و اعضای فامیل مدام از مشکلات جامعه میگن و اینکه پسر خوب دیگه به راحتی پیدا نمیشه و من باید قدر موقعیتی که برام پیش اومده رو بدونم.بارها به همه ی اطرفیان و حتی خود پسر عموم عنوان کردم که علاقه ای به ایشون ندارم.اطرفیانم بهم میگن با گذشت زمان این علاقه بوجود میاد و خود پسر عموم هم میگه من اینقدر پافشاری میکنم تا تو نظرت عوض بشه.۵ ماه پیش بخاطر تمام فشارها و مشکلاتی که بود تصمیم گرفتم به ایشون جواب مثبت بدم و الان پنج ماهه که نامزدیم.ایشون خیلی پسر خوب و متینی هستند تحصیلکرده و باسواد و شاید از نظر خیلی ها یک کیس بسیار مناسب برای ازدواج .ولی من از نظر جسمی و جنسی هیچ کششی به ایشون نداشته و ندارم.حتی وقتی باهام حرف میزنه نمیتونم بهش نگاه کنم تا میخواد نزدیکم بشینه من فرار میکنم از هر کاری که بخواد باعث بشه منو بهش نزدیکتر کنه بطور ناخوآدگاه فرار میکنم.هر وقت کنارم میشینه یا دستم رو میگیره تمام تلاشم رو میکنیم تا به هر نحوی شده از اون موقعیت خارج بشم.در صورتی که هروقت فقط بعنوان یه پسر عمو بهش نگاه میکنم از اینکه با هم وقت بگذرونیم و یا باهم بیرون بریم اصلا بدم نمیاد ولی همینکه بعنوان یک مرد و نامزد بهش نگاه میکنم ازش بیزار میشم.بارها به مشاور مراجعه کردم و همه ی اون ها میگن که بهتره هرچه سریعتر به این ارتباط پایان بدم ولی من نمیتونم چون همیشه هروقت به تموم کردن این رابطه فکر میکنم هم یاد حرفای پدرم می افتم و میترسم که در آینده موقعیت مناسبی برام پیش نیاد و هم اینکه احساس گناه میکنم نسبت به پسر عموم.همش با خودم میگم چرا نمیتونم آدمی رو که اینقدر صادق و خوب هست رو دوست داشته باشم.در ضمن هیچ کس دیگه ای در زندگی من نیست و به هیچ پسر دیگه ای هم علاقه ندارم.خیلی وقت ها حتی عصبی میشم که چرا ایشون با اینکه میدونه و میبینه من دوسش ندارم پا پس نمیکشه..واقعا موندم باید چیکار کنم..میدونم که مسایل جنسی مهم هستند و نمیتونم حتی تصور کنم که بخوام کنار ایشون بخوابم چه برسه به یک رابطه ی جنسی..
در ضمن در طی آزمایشاتی که قبل از ازدواج داشتیم متوجه شدم که ایشون مشکل انسداد در مجاری دارند و از طریق طبیعی نمیتونن بچه دار بشن و دکتر گفته که طی عملی که باید در ۴ ماه اینده انجام بشه میتونن نظر بدن که ایا مشکل ایشون قابل درمان هست یا نه..و من احساس میکنم این چهارماه فقط برای مرگ منه بیشتر از اینکه به مشکلشون فکر کنم به عدم علاقه ام فکر میکنم
من باید چیکار کنم لطفا منو راهنمایی کنید..

تصویر مشاور شهر سوال

ضمن عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی، باید عرض کنیم اگر مسئله مشکل پزشکی ایشون پابرجا بود و حل نشد، با توجه به عدم علاقه شما، هم شرعا، هم عرفا، هم قانونا، حق شماست و توصیه ماست که از ایشان جدا شوید. اما جدای از این مسئله، با توجه به این که شما مشاوره هم رفته اید، قاعدتا تمام صحبتها شده است. شاید بهتر بود هردو به مشاور مراجعه می کردید و نه به تنهایی. در واقع اگر هدف شما کنار آمدن با شرایط موجود است و میخواهید با ایشان زندگی کنید، به تنهایی هم میتوانید به مشاوره بروید و اگر ایشان راهی داشته باشند برای کمک به شما در سازگاری با شرایط موجود انجام دهند، اما اگر نمیخواهید با پسرعمویتان ازدواج کنید، یا باید پسرعمویتان به نزد مشاور برود یا هردو! به هر حال به این نکته هم توجه کنید.
ما ضمن احترام به نظر همه بزرگان و خانواده شما، و البته قبول همه این حرفها که واقعا فرد قابل اطمینان به سختی پیدا می شود و ... اما باید عرض کنیم همه این ها در صورتی است که خود شما به این زندگی و وصلت راضی باشید. در واقع بدون خواست و رضایت شما، خوبی و صداقت و همه محسنات اخلاقی طرف مقابل، بی ارزش است. چه خوب است که شما هم تا پیش از عروسی (و رابطه جنسی) تکلیف این مسئله را روشن کنید تا مشکلاتتان چند برابر نشود. در شرایط شما، دو راه وجود دارد، ازدواج یا بعبارتی ادامه زندگی با ایشان، و طلاق و جدایی.
واقعیت این است که اگر فکر میکنید اندک علاقه ای در وجودتان بوده یا ایجاد شده، این میتواند نقطه امیدی باشد برای ادامه زندگی و طبعا اگر شما به لحاظ احساسی و البته فکری با این مسئله کنار بیایید، میتواند بهترین گزینه باشد (چون هیچ ضمانتی برای خوشبختی در ازدواج بعدی شما وجود ندارد). پس با مراجعه به مشاور (و تغییر مشاور در صورت عدم موفقیت قبلی) تلاش کنید این علاقه کوچک را تقویت کنید و پرورش دهید.
اما اگر فکر میکنید، هیچ نقطه یا روزنه امیدی در وجود و احساستان نیست، یا بالعکس احساس تنفر یا چیزی شبیه آن وجود دارد، شک نکنید که این زندگی نباید آغاز شود و به هر صورت برای جدایی باید تلاش کنید.
ما به سهم خود دعا میکنیم شما در مسیر زندگی خود، به بهترین و درست ترین تصمیم که منجر به آرامش و خوشبختی شما گردد، برسید.

سلام فاطیمای عزیز حتما تاکنون برای حل مشکلاتت اقدام نموه ای امیدوارم تصمیمی که گرفتی مناسبترین باشد . من فقط خواستم تجربه خودم را به اشتراک بگذارم که با وجود اینکه به همسرم کشش جنسی و میل جنسی نداشتم _ مثل احساس خواهر به برادر و دقیقا همان حسی که شرح دادید _ با ایشان ازدواج کردم و با شروع روابط جنسی رفته رفته احساس من تغییر کرد و من نیز از رابطه لذت بردم و مییرم و اتفاقا اکنون بدون او خوابم نمیرود . خواستم گوشزد کنم گاهی تصور آدمی با آنچه تجربه میکند متفاوت است

این فیلم های شبکه ای جم و ... کار خودشون رو کردن .

فقط مونده راه حل ....

مرسی شیعه . مرسی ایرانی

با سلام
خسته نباشید.
حدود یکسال است که همسرم در معیت پسر هشت ساله ام خانه را ترک کرده وبه منزل مادرش رفته و تقاضای طلاق کرده.تقاضای طلاق ایشان علیرغم تمامی تهمت های دروغ رد شد.در حال حاضر ایشان اعتراض داده اند و پرونده به دادگاه تتجدید نظر رفته.بنده ایشان را الزام به تمکین کرده و توسط اقوام و فامیل به ایشان پیغام داده ام که برگردد.اکنون ظاهراً پشیمان شده اما ظاهراً میخواهد که من با فامیل به دنبالش برویم و او را به خانه برگردانم در صورتیکه خودش می داند روز اول زندگی به ایشان گفته بودم که در صورت وقوع اختلاف و اضطرار من خانه را ترک می کنم ، اما درصورتیکه از خانه ام قهر کنی هیچگاه به دنبالت نخواهم امد.لازم به ذکر است که کلید و قفل در عوض نشده و کلید منزل را نیز دارد.سوال من این است که آیا قاضی دادگاه می تواند من را وادار کند که به دنبالش بروم و او را برگردانم؟؟ با توچه به اینکه بارها حضوراً و غیاباً به وی پیغام داده ام که به خانه اش برگردد؟ سپاسگزارم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما دوست گرامی،
بسیار متاسفیم که در این شرایط به سر می برید. متاسفانه در مجموعه شهر سوال، پاسخگویی حقوقی وجود ندارد و سوال شما جنبه حقوقی دارد. بهتر است با یک حقوقدان یا وکیل مشورت نمایید.
اما از دیدگاه یک مشاور خدمتتان عرض میکنم که، اگر قصد زندگی دارید یک نوع برخورد لازم است وا گر قصد زندگی ندارید طور دیگر. برای یک زندگی مشترک، علیرغم همه حق و حقوقی که برای هر یک از طرفین قرار داده شده، راهگشا ترین کلید حل مشکلات، گذشت، تفاهم، و محبت است. ما از دعوای شما و جزئیات آن اطلاعی نداریم، اما با توجه به این که میگویید ظاهرا پشیمان شده، و با عنایت به این که شما هر دو دارای یک فرزند مشترک می باشید (که تمام امید و آینده این کودک به شما دو نفر است)، بهتر است شما از قالب خشک و انعطاف ناپذیر یک طرف دعوای حقوقی بیرون بیایید و حتی اگر هم حقی در این زمینه دارید و وظیفه ایشان است که با اظهار پشیمانی به نزد شما بیایند، شما گام کوچکی در این راه بردارید. مطمئن باشید این کار شما بازتاب خوبی خواهد داشت و محبت و مهربانی شما مانند بیماری مسری، همسرتان و خانواده تان را دچار خواهد نمود.
آرزوی ما زندگی آرام شما در کنار وجود گرم همسرتان و بالای سر فرزند عزیزتان است.

سلام دختری۲۰ساله هستم و۶سال پیش باپسری دوست شدم وچون اولین رابطه ام با یه پسر بود به شدت عاشقش شدم جوری که ازعشقش خوابو خوراک نداشتم..با اینکه همه میگفتن من ازاون سرهستم ولی این حرفا اصن تو کته من نمیرفت ومن دیوونش بودمو هستم همچنان...بعده یه مدتی اون آقا نسبت به من سرد شد...هرچند اوایل رابطه به شدت به من توجه میکرد و ابراز علاقه....خلاصه بعده یه مدت دیدم که از سرد بودنش وبی توجهی هاش دارم روانی میشم به پیشنهاده یه سری از دوستان بعد از کات کردن با اون بایه پسره دیگه دوست شدم..که ای کاش میمردم ولی این اشتباهونمیکردم..این پسر از آشناهای دوستام بود..اون عشقمم آشنای یکی دیگه ازدوستام بود...به گفته ی اطرافیان دختر زیبایی هستم ولی هیچوقت خودم همچین حسی نداشتم به خاطر اعتماد به نفسم که خیلی پایینه..به هرحال به خاطر همین زیبایی وقتی که یه کم به خودم میرسیدم وبیرون میرفتم خیلی شماره بهم میدادن وخیلیا دنبالم میکردن تادلمو بدست بیارن امامن به عشقای خیابونی اعتقادی نداشتم و دوست داشتم طرفم شناخته شده باشه یه کمی...خلاصه ما با اون پسره دوست شدیم ولی هییییییییییییییییییچ حسی بهش پیدا نکردم..یعنی فقط تحملش میکردم اما اون به شدت عاشقم شده بود و حاظر نبود کات کنیم حتی باوجوداینکه متوجه شده بود کسه دبگه رو میخوام...بعده یه مدت به عشقم مسیج دادم و بهش گفتم که بدونه اون نمیتونم اما اون منو رد کرد..ومنم چون خیلی لجبازهستم ویه مقدارعصبی کاری کردم که نباید...با اون پسره دومی قرارگذاشتم برم خونشون و........درکل که الان دخترنیستم...البته بابتش ناراحت نیستم...اون پسر چندباربه خواستگاریم اومد ولی جواب رد دادم چند بار تهدیدم کرد اما من تو تب عشق میسوختم وهیچ توجهی نداشتم بهش...از دوریه اون داشتم دیوونه میشدم که یه شب رفتم پارک و داشتم والیبال بازی میکردم که چندتا پسر مزاحمه منو دوستم شدن و تا خونه دنبالمون اومدن وحتی خواستن دست بهمون بزنن ولی یه پسر همون اطراف بود واومد با دوستاش حاله اونا روگرفتن و مارو نجات دادن...اون پسر خیلی به نظرم پسره خوبی اومد و حتی مارو تاخونه همراهی کرد تاکسی مزاحممون نشه...خلاصه گذشت ومن چندروز بعد بازاون پسرو دیدم و بعده یه سری اتفاقا من بازم برای فراموش کردن عشقم به اون پسر که اسمش علی بود پناه اوردم...۱سال ازم کوچیکتربود اما پسره خوبی بود....همه چیزو براش تعریف کردم واونم گفت تا آخرش پشتمه...خلاصه گذشت واون باز عاشقم شد ولی من بازم نتونستم حسی بهش پیداکنم..الانم مهندسی میخونه عمران و وضعه مالیه خیلی خوبی هم دارن..و وضع مالیه ما معمولی هستش وحدود یک سالم هست که باهم هستیم و به شدت عاشقه من شد وهمش حرفه ازدواج میزنه..من خودم دندونپزشکی میخونم وخواستگارای جورواجوری دارم ولی به هیچکدوم حسی ندارم...یعنی هیییییییییییییچ حسی بهرهیچ پسری ندارم..وهنوز به اون پسر شدیدا فکرمیکنم...راستی اون پسری ک عاشقش هستم بعده اینکه متوجه شد دندونپزشکی قبول شدم دوباره شروع کرد به بدست اورنه من ولی من بهش گفتم نه...هرچندکه به خاطره اون خیلی تلاش کردم ک این رشته رو بیارم چون اصن قبلش اهل درس خوندن نبودم ومعدلم افتضاح بود....درکل ازاینهمه حرفه چرتی که زدم یه سوال ازتون دارم....خواهشششششششششششششششش میکنم این سواله منو جواب بدید چون من شدیدا درگیر هستم و نمیتونم رو در رو باکسی صحبت کنم چون ازگذشتم خجالت میکشم...ازشما عاجزانه خواهش میکنم پاسخ بدید::
من الان چه کارکنم؟
آیا برگردم به عشقی دارم توی نبودنش آتیش میگیریم ونتونستم فراموشش کنم و بی توجهیا وسردیا وبی اهمیتی هاشو تحمل کنم وکنارس بسوزم وبسازم ولی درنهایت باکسی باشم که ازته دلم میپرستمش؟؟؟
یا باکسی ازدواج کنم که عاشقمه ولی برای من مثله یه غریبست؟؟؟؟؟؟؟؟
یابه خواستگارام جواب مثبت بدم باوجوده مشکلی که دارم و دخترنیستم؟؟؟؟؟
من نمیدونم چی درسته چی غلط؟؟؟
خووووواهش میکنم جواب بدید هرچه سریعتر چون واقعا نیاز دارم به راهنماییتون....خیلی خیلی سپاسگذارم

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر محترم شهر سوال، سلام.
خواهر گرامی، متاسفانه هدف نهایی شما از این همه برقراری و قطع ارتباط با به اصطلاح دوستان پسر، مشخص نیست!
به نظر می رسد شما باید ابتدا در این مورد کمی اندیشه کنید و حتی اگر به ما هم نمی گویید، برای خودتان مشخص باشد که هدف نهایی شماچیست؟ آیا صرفا برای گذران اوقات و یا تفریح و یا هرچیز دیگری از کنار یکی به کنار دیگری می روید؟ و در این مسیر مخاطرات روحی و روانی (که اکنون دچارش شده اید) و حتی جسمی (که متاسفانه آن هم برایتان اتفاق افتاده) را به جان میخرید؟
یا هدف شما ازدواج و تشکیل خانواده، رسیدن به آرامش درکنار کسی که دوستش دارید، زندگی آرام در جامعه و در میان اقوام و خویشان به همراه همسر و فرزندانتان است؟
ما به مورد اول کاری نداریم، چون تا کنون رفتار شما تقریبا با همان هدف اول سازگار بوده است، اما اگر هدف شما مورد دوم بوده، مشخص است که مسیری بسیار غلط و اشتباه را رفته اید...
اگر هم از هم اکنون تصمیم دارید یک مسیر درست را توأم با آرامش خاطر طی کنید، بهتر است همه این مسائل گذشته و افراد مختلف را به دور بریزید و اجازه دهید کسانی به خواستگاری شما بیایند. فردی که گمان میکنید عاشقش هستید، به خاطر یک رشته تحصیلی (که طبیعتا به لحاظ موقعیت اجتماعی و به قول معروف کلاس کار) نظرش را در مورد همراهی شما عوض می کند، پس قاعدتا هدف او از همراهی شما ، ازدواج یا علاقه درونی و اقعی نیست. گمان نمیکنم چنین فردی برای یک زندگی قابل اعتماد باشد. البته قطعا شما مدعی هستید دوستش دارید، او هم متقابلا برای مدتی فرد خوبی برای شماخواهد بود، اما ممکن است به هر دلیلی (مانند تغییر رشته کنونی شما یا هر چیز دیگر) نظرش در مورد شما عوض شود. و آنجاست که بدترین روزهای شما رقم خواهد خورد. کسی که به ادعای خودتان عاشقش بودیدو با او ازدواج کردید به منفورترین انسان نزد شما تبدیل خواهد شد.
توصیه ما به هر حال، رها کردن این گذشته، و شروع مسیر درست است. ضمنا تمامی پیشنهادات ازدواج را موکول به خانواده ها کنید و از مسیر رسمی و خانوادگی دنبال کنید.
برای شما آرزوی سلامت و موفقیت و آرامش داریم.

سلام
بنده دختری ۲۴ ساله هستم و ۱ ماه هست که عقد کرده ام با پسری که به اصرار خودم و علی رغم مخالفت شدید خانواده با او عقد کردم. خانواده ام شدیدا مخالف بودند تا این حد که در مراسم عقد من حضور نیافتند به این دلیل که من ترکمن بودم و اون نبود و این از دید خانواده ام یعنی طرد شدن دختر. از طرفی پسر و خانواده ی او کاملا در تمام مراحل حامی من بوده و طی این دو سال همیشه بهم عشق ورزیدن. به طور کلی نامزدم از هر نظر یک مورد شایسته و قابل قبول است و به من هم خیلی خیلی علاقه دارن. در ابتدا من هم همینطور بودم ولی الان که عقد کردیم و اینکه دیگه ارتباط زیادی با خانواده ام ندارم انگار شور و شوقی برای این زندگی ندارم؛ حس می کنم نباید برای ازدواج با نامزدم اینهمه سختی تحمل می کردم و الالن از زندگیم احساس رضایت ندارم. روزهای خیلی سختی برای راضی کردن خوانوادم پشت سر گذاشتم ولی حالا حس می کنم میتونستم با خواستگارایی که خوانواده پیشنهاد داده بودن ازدواج کنم و کی زندگی نرمال و بدون استرس رو شروع کنم نه زندگی که دائما اضطراب دارم که خانوادم چی میشن. انگار دیگه احساساتی ندارمو هیچ موضوعی خوشحال یا ناراحتم نمی کنه. نامزدم و خانواده اش همیشه بهم محبت کردن و تقریبا هر چیزی بخوام برام فراهم کردن ولی از اینکه دارم ازدواج می کنم اصلا خوشحال نیستم. نمی دونم آیا این مشکل حل شدنی هست یا باید این ارتباط رو تموم کنم. در ضمن احتمالا ۳ ماهه دیگه از ایران خارج میشیم برای تحصیل در کشور دیگه. لطفا راهنماییم کنین. ممنونم.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از این که شهر سوال را برای طرح سوال خود انتخاب کردید متشکریم.
خواهرم، شاید شرح حال شما ، شرح حال اکنون خیلی از دوستان شما باشد که آن را می خوانند و در حال کشمکش با خانواده بر سر ازدواج خود با فرد دلخواهشان هستند. قطعا ما نمیخواهیم بگوییم با کسی که نمیخواهید ازدواج کنید، اما بهتر است دوستان نوجوان و جوان ما نیم نگاهی هم به پس از ازدواج خود داشته باشند. ما ایرانی ها، علیرغم همه تغییرات و مشکلات و معضلات، همچنان آدم های اجتماعی، و عاطفی و خانواده دوست هستیم. بنابراین در ازدواج ما، خانواده به مراتب نقش پررنگ تری نسبت به سایر کشورها بخصوص غرب دارد. در زندگی غربی شاید خانواده افراد اصلا اطلاعی از ازدواج، و جزئیات آن در مورد فرزندانشان نداشته باشند، چون هیچ ارتباطی با هم ندارند، درحالیکه در فرهنگ ما ارتباطات خانوادگی از هنگام تولد تا هنگام مرگ، وجود دارد و باید به آن توجه کرد.
اما در مورد شما، با توجه به این که میگویید یک ماه است عقد کرده اید، باید عرض کنیم میتوانید امیدوار باشید که این حالت ها، پس از مدتی کمتر و خفیف تر گردد. طبیعتا ازدواج، مهمترین زمانی است که هم دختر و پسر و هم پدر و مادر و خانواده احساس نیاز به یکدیگر دارند، پس شما در دورانی هستید که به صورت عادی ، از نظر عاطفی و حتی فکری نیاز به خانواده داشتید و فقدان حضور آنان در حال حاضر باعث شده حال خوبی را تجربه نکنید. از طرفی تصمیم شما به رفتن از ایران، به صورت ناخودآگاه این نیاز به روابط عاطفی با خانواده را تشدید می کند و این حس نامطلوب شما را تقویت می نماید. اکنون دو نکته را توجه داشته باشید، اول این که این اگر همسر خوبی انتخاب کرده باشید و همواره همراه و همدل هم باشید، قطعا این احساس خلأ عاطفی به مرور کمتر خواهد شد (هرچند از بین نمی رود) و جای نگرانی نیست. نکته دوم این که شما علیرغم طرد شدن از طرف خانواده، نباید این ارتباط را قطع کنید. به هر صورتی که میتوانید، ارتباط خود با خانواده را ادامه دهید. اگر هم در حال حاضر این امکان نیست، اجازه دهید مدت زمانی بگذرد و سپس برای برقراری مجدد این ارتباط تلاش کنید. شکی نیست که خانواده شما هم مانند شما دلتنگ شما خواهند شد.
ما آرزو می کنیم در کنار همسر مهربان تان، و در سایه الطاف خدای بزرگ، روزها و شبهای خوبی را سپری کنید و به زودی بتوانید مانند گذشته آغوش گرم خانواده را نیز تجربه کنید.
موفق باشید.

سلام دوستان يه سوال دارم من الان با يه دختر آشنا شدم از نظره تحصيلات و مالي كاملا بهم ميخوريم از نظر دين و ايمان و تو خيلي از جهت ها يعني اينجوري بگم منطقا واقعا بهم ميخوريم اما از نظر احساسي اون خيلي دوسم داره اما من حس ميكنم ميتنونم با دختري زيبا تر و بهتر ازدواج كنم يا حداقل وقتي به قيافش نگاه ميكنم لذت ببرم اما اين حالا اينجوري نيستم حس اينو دارم تو آيينده اين دلزدگي بيشتر ميشه و من توو مشكل بيشتري ميوفتم توروخدا راهنماييم كنين فقط در حده خانواده ها ميدون رسمي نشده لطفا قسم ميدم راهنمايي كنين؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

دوست عزیز، اطلاعات ما از شما و دختر مورد نظرتان بسیار ناقص است. سن و سال، وضعیت تحصیلی، خانوادگی، فرهنگی، و ... امااین نکته تقریبا قطعی است که اگر شما با این نوع نگاه یا تفکر با ایشان ازدواج کنید، احتمال ایجاد مشکل برای شما بسیار بالا خواهد بود. بنابراین در صورت تمایل به ازدواج با همین مورد، بهتر است پیش از ازدواج و حتی پس از ازدواج از مشاوره یک روانشناس به شکل حضوری بهره ببرید.
موفق باشید

سلام۲۷ سالمه ۷سال پیش به اجبار خانواده ام ازدواج کردم بدون هیچ علاقه ایی همسرم مرد خوبیه ولی من هرگز نتونستم به اون علاقه مند بشم به اصرار خواهرم صاحب فرزند هم شدم شایدتغییری درم به وجود بیاد اما هیچ تاثیری نداشت که هیچ تازه منرو ازاون دورتر هم کرد اصلا دوست ندارم کنارم باشه دوست ندارم باهاش رابطه داشته باشم هیج وقت دلم براش تنگ نمیشه خانواده ام اصلا به مشکل من توجه ندارند ومیگن توی خونه ماجایی نداری...
"ازهمون اول نمیخواستمش اما خانواده ام اصلا به این موضمع اهمیتی ندادند گفتند همه جیز درست میشه بچه دار شو اونم شدیم اما فایده که نداشت هیچ بدتر هم شدم اصلا دوست ندارم پیشم باشه دوست ندارم باهاش رابطه برقرار کنم خیلی باهاش سردم همسرم هم اوایل خوب بود امارفتار سرد من اون را هم سرد کرده توراخدا راهنماییم کنید

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. از این که شهر سوال را برای طرح سوال خود انتخاب کردید متشکریم.
مشکل شما نیاز به بررسی بالینی توسط یک روانشناس خانواده دارد و مطمئن باشید قابل حل است. اما لازم است با مراجعه به یک روانشناس با تجربه و تخصص در زمینه خانواده درمانی، نسبت به حل مسئله از طریق حضور در جلسات درمانی (به همراه همسر محترم تان) اقدام کنید.
گاهی اوقات یک یا چند نکته ظریف و به ظاهر بی اهمیت در روابط خانوادگی وجود دارد که یک متخصص با تشخیص آن و اقدام برای رفع آن، میتواند به کمک خود شما، زندگی شما را از این رو به آن رو کند.
آرزوی ما، سلامتی و آرامش شماست.

من کسیو میخوام خلخال و من قزوین دانشگاه اشناشدیم خدایی پسر خوبیه بخونواده میگم یبار خونوادش بیان اشناشین میگن نه.چیکنم؟عقلانی دوس داریم همومن ۲۴و اون ۲۸سالش مهندس عمران.

چیکنم خونوادم راضی ب ازدواج من که ترک قزوینم با پسری که ترک خلخال بشن؟مهندس عمران فقط میگن راه دور درحالیکه محل زندگی میشه قزوین چون کارش قزوین

تصویر مشاور شهر سوال

باسلام خدمت شما خواهر گرامی،
به نظر نمی رسد این که دو خانواده از ترک زبانان دو منطقه متفاوت باشند، دلیل واقعی مخالفت باشد! حداقل این دلیل منطقی و مناسبی نیست، اما بازهم چون ما نسبت به افکار و رسومات فرهنگی خانواده شما آشنایی نداریم، نتیجه گیری نهایی را به خود شما می سپاریم. توجه داشته باشید ما قضاوتی در مورد صلاحیت دو طرف این ازدواج نداریم و فرض را بر این میگذاریم که همه مسائل و شرایط دیگر درست است و تنها مشکل اکنون، مخالفت خانواده شما به دلیلی که فرمودید می باشد. حال اگر شما همچنان نسبت به این وصلت اصرار دارید و آقاپسر هم مایل به این ازدواج هستند، بهتر است در گام اول، به جای تأکید بر ازدواج و بحث بر سر آن، صرفا تأکید کنید که خانواده اجازه بدهند آقاپسر به همراه خانواده اش فقط یک جلسه جهت خواستگاری و صحبت بیایند. شما باید تلاش کنید حداقل یک یا دو نفر از اقوام که مورد اعتماد و احترام خانواده شما نیز هستند، و نسبت به این مسئله با نگاه منطقی تر و تعصب کمتری برخورد میکنند، در این جلسه حضور داشته باشند. (و البته بهتر است در خانواده طرف مقابل هم همینطور باشد). انشالله به صورت گام به گام و اندکی شکیبایی، و تلاش، میتوانید به هدف مطلوب نزدیک شوید.
موفق باشید.

باسلام و وقت بخیر...من ۲۳سالمه..از نظر خودم آمادگی ازدواج رو دارم و همیشه از خدا میخوام که خواستگارای خوب برام بیاد..ولی وقتی یه خواستگار برام میاد بی میل و رغبت میشم...ممکنه بعد از دیدنشون بهتر بشم؟؟ اینم بگم که چندوقت پیش پسرخالم خواستگاری کرد از من خیلیم همو دوس داشتیم ولی خانوادم مخالفت کردن اونم به گفته خودش خسته شد و دیگه جواب منم نمیداد مفصله بخوام بگمش...ولی خب اون ده منتفی شد به هر سختی ک داشت...الان نمیخوام خودمو بخاطر یکی دیگه نابود کنم...بنظرتون این حس بی رغبتی از وجودم خارج میشه؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
بسیار جای خرسندی است که خود را آماده ازدواج میدانید و به هر حال تمایل درونی نسبت به این امر مقدس دارید. البته ممکن است گاهی اوقات به ویژه زمانی که به شکل عملی به این مسئله نزدیک می شوید، به دلایل مختلف مانند استرس های مقطعی و یا افکار نگران کننده، به قول خودتان کمی بی میل و رغبت شوید، اما این مسئله خیلی جدی نیست. به ویژه این طور نگاه کنید که اصلا معلوم نیست این مورد، به سرانجام برسد، و تا نقطه سرانجام راه زیادی است بنابراین نگرانی به دل راه ندهید. از این گذشته تاوقتی که کسی به خواستگاری نیاید و صحبتی رد و بدل نشود که اصلا نخواهید توانست ازدواج کنید. پس بهتر است اجازه دهید این اتفاق بیفتد. در مورد تجربه تلخ گذشته نیز باید گفت نه تنها این تجربه تلخ ، بلکه بسیاری دیگر از اتفاقات تلخ زندگی تان ، در صورتی که یک ازدواج موفق و درست داشته باشید، برایتان تا حد نابودی کمرنگ خواهد شد. و البته اگر ازدواجی نادرست و ناموفق داشته باشید، بالعکس نه تنها دردی از گذشته شما دوانمیکند بلکه خاطره تلخ دیگری را اضافه خواهد نمود.
پس بهتر است با چشمان باز، و از مسیر درست، ازدواج خود را دنبال کنید تا انشالله خداوند متعال، بهترین موردی را که هم شما مایلید و هم به صلاح شماست ، به سمت شما هدایت کند.
موفق باشید.

کودکی خیلی بدی داشتم و نوجوانی بدتر انقدر وحشتناک ک اگه جرات خودکشی داشتم الان زنده نبودم و واقعا متاسفم از این بابت به دلایلی بدون پدر و مادر زندگی میکردیم و قیم خوبیم نداشتیم انقدر ب ما سخت گرفتن و اذیت و آزار شدیم ک تنها راه رهایی و تو ازدواج دیدم شونزده هفده ساله بودم ک سرو کله خواستکارا پیدا شد چون تو فقر و بدبختی زندگی میکردیم و اوصاعمون فلاکت بار بود همیچکدوم ادم حسابی نبودن ولی برای من فقط رهایی از اون محیط مهم بود انقدر ک حتی اگه کور و کر بودنم رضایت میدادم ب اولین خواستگار م ج مثبت دادم حتی اجازه ندادن باهاش حرف بزنم بعد عقد ک باهاش حرف زدم مطمئن شدم بدرد هم نمی خوریم ازش بیشتر بدم اومد هیچ نقطه مشترکی نداشتیم .سالهاس باهم داریم زندگی میکنیم و من هرروز بیشتر از قبل ازش متنفرم هیچ عشقی بهش نداشته و ندارم نمی دونه ک ازش متنفرم ولی میدونه دوسش ندارم همیشه بین دعوامون بهش میگم پشیمونم و ازش متنفرم حتی با رها بهش گفتم که آرزوی مرگش و دارم ولی بازم دست از سرم بر نیمداره اگه استقلال مالی داشتم تمومش میکردم از این زندگی متنفرم آرزوی مرگ برای خودم یا اون دا رم انقدر داغون و بی فرهنگه ک از این ک بمیرم و بعد من زیر دست اون پسرم بزرگ شه میترسم وگرنه ابایی از خودکشی ندارم شرمم میشه منو باهاش ببینن شرمم میشه بگم این شوهرمه خسته م خیلی خسته انقدر ک میخوام دیگه هیچوقت بیدار نشم

با سلام و وقت بخیر
من ۳۴ ساله هستم و یک فرزند ۱۷ ماهه دارم.متاسفانه مدت زیادیه که نسبت به همسرم سرد شدم در واقع به خاطر مشغله زیاد، و مسئولیت مادر بودنم و البته رفتارهای تند و پرخاشگر همسرم.ایشون اصرار دارند که من رو دوست دارند، احتمالا هم درست می گن اما اونقدر ازشون رفتارهای تند و زننده دیدم که نمی تونم خیلی باهاشون رابطه خوبی داشته باشم.البته خودم هم می دونم که ایرادهایی دارم و دلم می خواد از کسی کمک بگیرم، متاسفانه دوروبرم کسی نیست که برای کمک کردن مناسب باشه و من هم تنها هستم و به خاطر مشغله زیاد امکان مراجعه به مشاور رو ندارم، دلم می خواد یکی بهم کمک کنه تا صبورتر باشم، همسرم قبلا افسردگی داشت و دارو می خورد اما داروهاش رو قطع کرد چون تاثیرخوبی نداشت من دلم می خواد زندگیم رو حفظ کنم اما احساس می کنم رابطه مون به سمت سردی و بی احساسی می ره.
خیلی ممنون می شم اگه کسی راهکاری داره و می تونه بهم کمک کنه

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام.
خواهرم، با وجود مشکلاتی که امکان دارد تمام زندگی مشترک شما را ویران سازد، چطور میفرمایید وقت مراجعه به مشاور ندارید؟ آیا بر فرض محال این که واقعا امکان مرخصی گرفتن از سر کار یا تغییر زمان مراجعه به مشاور (صبح یا عصر و ...) وجود نداشته باشد، شغل شما از تمام زندگی شما مهم تر است؟
به نظر می رسد اگر زندگی تان برای تان ارزش دارد، و به قول خودتان میخواهید آن را حفظ کنید بهتر است به هر صورت ممکن به یک مشاور خانواده (باتجربه) مراجعه کنید و با مشورت مداوم چنین شخصی مشکلات خود را رفع نمایید. ضمنا در این راه از مشورت گرفتن از افراد خام و کم تجربه و یاکسانی که به ظاهر دلسوزند و در واقع نیات دیگری را دنبال می کنند، بپرهیزید.
موفق باشید.

نظرات همگی را خوندم خیلی جالب بود، من هم دقیقا همین مشکل رو دارم ؛ مدت ۱۰ سال است با شوهرم ازدواج کردم هنگام ازدواج ۱۷ ساله بودم ، و سخنان اطرافیانم در انتخاب همسرم به دلیل اینکه موقعیت اجتماعی خوبی داشت تاثیر گذاشت ؛ علاقه خاصی نداشتم بهش وازش بدم نیز نمی اومد ، ۱۰ سال از من بزرگتر بود؛ ولی بعداز عقد فهمیدم هیج علاقه ای بهش ندارم ؛ ولی بروز ندادم از ترس خانواده ؛ هرچند در طول نامزدی مشکلاتی هم بوجود آمد ولی من میترسیدم که از جدایی حرفی بزنم ؛ و همش ابراز علاقه کردم به شوهرم ؛ فکر می کردم این گونه خودم هم به او علاقه مند میشوم واو هم بیشتر به من علاقه میگیرد. او روز به روز بیشتر دوستم دارد و دیوانه وار عاشقم هست ولی من زیاد علاقه ندارم بهش . کتاب های زیادی مطالعه کردم احساسم نسبت به قبل کمی بهتر شده ولی اصلاً دوست ندارم شوهرم در جمع دوستانم بیاید؛ هرچند خیلی خوب است وبهترین اخلاق را دارد سعی میکنم عکس شوهرم را به دوستانم نشان ندهم و در جشن فارغ التحصیلی از دانشگاه خود اشتراک نکردم چون دوست نداشتم شوهرم را دوستانم ببینند ؛ نمی دانم ؛ شخص تحصیل کرده هست ولی نمی دانم چه کنم ؛ سعی می کنم برایش علاقه مند شوم و همیشه تلقین میکنم که خیلی دوستش دارم ولی به مجرد این که کوچکترین مشکلی برایم پیش می آید به جدایی فکر میکنم ؛ تا بحال طفل هم ندارم ؛ گاهی فکر می کنم شاید این خیر بوده است که بچه دار نشده ام و بهتر است از شوهرم جدا شوم ولی جرات مطرح کردن مشکل را ندارم . لطفا راهنمایی ام کنید

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از این که جمع دوستانتان در شهر سوال را انتخاب کردید خرسندیم.
پاسخ شما را از اولین جمله شما شروع می کنم. هیچگاه فکر نکنید که دقیقا مشکلی را دارید که مثلا شنیده اید فلان شخص داشته است. چون همانطور که زندگی شما مانند خود شما منحصر به فرد است، قطعا مشکل شما نیز (هرچند خیلی مشابه مشکل دیگران باشد یا تا حد زیادی مشترک باشد) دقیقا عین آن نخواهد شد. این خاصیت موضوعات انسانی است که به دلیل تفاوتهای فردی در همه ابعاد ریز و درشت شخصی و اجتماعی و محیطی و خانوادگی، دنیای هر کسی تا حدودی منحصر به فرد برای خودش است. البته با احترام به نظر شما می پذیریم که مشکل شما بسیار شبیه به دیگران است.
نکته دیگر این که شما تا کنون به خوبی زندگی خود را مدیریت کرده اید. باوجود این که مشکلاتی از دوران نامزدی و پس از آن پیش آمده اما شما تلاش دارید زندگی خود را حفظ کنید و در این راه قدم برداشته اید که این خود جای تقدیر دارد. همین که به دنبال راه حل هستید، همین که کتابها و مطالب زیادی در این مورد خوانده اید تا هم خودتان را و هم همسرتان را به زندگی علاقمند کنید، نقطه بسیار روشن و مثبتی در شما ست که خیلی از دوستان شما (که مشکل مشابه را دارند) اینچنین نیستند.
نکته دیگر که خودتان بدان اذعان کردید این که همسرتان شما را دوست داشته و دارد و علاقه اش همواره بیشتر شده است (که به طور حتم بدانید این نتیجه رفتار و اخلاق نیکوی شماست)، نکته ای که شاید در بسیاری از افراد دارای مشکل مشابه، وجود نداشته باشد.
نکته دیگر این که همسرتان فردی تحصیل کرده است، این هم یک مزیت محسوب می شود چون خیلی از افرادی را که به ما مراجعه می کنند از بی سوادی همسرشان شاکی اند. این هم یک نقطه دیگر مثبت.
نکته دیگر این که به گفته خودتان در این راه پیشرفت هم داشته اید و احساستان نسبت به قبل بهتر شده است (با این که قطعا نگاه خودتان خیلی واقعی نیست و این پیشرفت را کمتر از آنچه واقعا هست ارزیابی می کنید). این نیز یک نقطه مثبت در زندگی شما و در خود شماست.
پس شما انسان توانمندی هستید: شما احتمالا میتوانید کسی را که از شما نفرت دارد، به مرور به خودتان علاقمند کنید و زندگی جهنمی و تلخ را به زندگی شیرین و بهشتی تبدیل کنید! پس قطعا میتوانید خودتان را نیز متحول سازید. این توانمندی در بسیاری از افراد وجود ندارد.
به نظر من جرأت نداشتن در طرح مسئله جدایی، نه تنها یک ضعف نیست بلکه برای شما(با این همه نقاط مثبت ) یک موهبت الهی است تا نکند خدای ناکرده این روند مثبت زندگی مشترکتان را با یک حرف یا جمله، ویران سازید.
دوست عزیز، شما نه تنها در این موضوع نیاز به کمک ندارید بلکه میتوانید به دوستانتان با مشکلات مشابه، کمک و همفکری نمایید.
آرزوی ما آرامش و موفقیت شماست.

سلام. نمیدونستم کجا بابد درد دل کنم اینجا نوشتم. تو رو خدا ب دادم برسید دارم دق میکنم.
من دو ماهه نامزد کردم. عقد نه فقط صیغه محرمیت و نشون . ۲۸ سالمه.موقعیت و ظاهر و خانوازه خوبی دارم. شوهرم هم موقعیت اجتماعی خوبی داره شاید حتی ازز من بهتر ولی خانواده و ظاهرش ازم پایین تره. ولی مشکل اصلیم این ک اصلا دوسش ندارم. خیلی بهم محبت میکنه ولی واقعا از محبتاشم بدم میاد. خیلی احساساتیه مدام دور و برمه ولی دوسش ندارم. از ظاهرش اصلا خوشم نمیاد کلا علایقش با من فرق داره. حالامشکلم این ک ار ی طرف سنم رفته بالا و میترسم دیگ موقعیت خوب ازج نداشته باسم از طرفی شزایط خانوادم طوری ک اگ بهم بزنم پدرم دق میکنه. خیلی حالم بده. واقعنم دلم واس همسرم میسوزت ک داره خودشو بخاطرم ب اب و اتیش میرنه ولی چیکار کنم دوسش ندارم. ظاهرشو دوست ندارم. تو رو خدا راهنماییم کنین. پیش مشاورم رفتم فایده نداره. دارم دق میکنم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی،
اگر هنوز در دوران محرمیت قبل از عروسی هستید، بهتر است برای عروسی و رفتن به سر خانه و زندگی خودتان، کمی بیشتر تأمل و صبر نمایید. این که فرمودید پیش مشاور رفتید و فایده نداشت کاملا مبهم بود. به شما توصیه می شود با این احساس و افکار وارد زندگی مشترک نشوید چون آسیب های این مسئله به خصوص جدایی پس از عروسی و تشکیل زندگی بسیار بدتر و وخیم تر از جدایی در دوران عقد است.
شاید بهتر باشد، اولا مشاور خود را تغییر دهید و ثانیا اصل مسئله را با نامزدتان در میان بگذارید.
موفق باشید.

خانم محترم اگردلیلی برای بودن با همسرتون ندارید فقط زندگی هردوتون در حال از بین رفتنه خیلی ساده و بدون تعارف خودتون بنشینید ودور از همه کینه ها یا مشکلات به همه چیز فکر کنید اگر دلیل محکمی برای بودن با همسرتون پیدا کردید زندگیتون رو حفظ کنید و گر دلیل محکمی پیدا نکردید خیلی راحت اول با خودشان و بعد با خانواده ها مطرح کنید وبگید تصمیم گرفتیم که به زندگی خودمون اهمیت بدیم وتلفش نکنیم پپس بطور قطع جدا میشیم و انشااله یه زندگی جدید شروع میکنیم.

با سلام من ۳۲ سالمه و ۴ سال از ازدواجم میگذره .زمانیکه با همسرم اشنا شدم فقط تصور کردم مرد بسیار ایده الی هستم یه مرد تمام عیار و زبر زرنگ که میشه خوب بهش تکیه کرد احساس کردم مکرد پخته ای هست از سویی چون تنها مجرد خانواده بودم مادرم مدام ازم میخواست ازدواج کنم ولی من خیلی سختگیر بودم و میدونستم ازدواج خیلی مهمه و خیلی باید روش حساس باشم اما دقیقا برای ازدواج خودم خیلی تفکر و تامل نکردم و خیلی عجولانه این اتفاق افتاد پدر همسرم قبل عقد برای تامین مسکن پسرش که شرط ازدواج ما بود زمینی را به نامایشون کرد که ۱۷ روز بعد عقد به خاطر زو و فشار پدرومادرش به اونا پس داد و این موضوع ناراحتی و شکتگی عمیقی در من ایجاد کرد احساس میکردم فریب خوردم تا ماها گریه میکردم کل برنامه بله برون تا عروسی من پر بود از اتفاقات ناراحت کننده از سوی خانوادش و همه ی اینها منو از پا انداخت از سویی زمان ازدواج با همسرم هیچ علاقه ای به ایشون نداشتم ولی بدم نمیومد ازشون و فقط چون تصور میکردم مرد محکم و متینی هست به این ازدواج رضایت دادم حتی قبل ازدواج مشاوره کردم که به ایشون علاقه ندارم حس خاصی ندارم که گفتن بعد ازدواج درست میشود !!!!!!!!بعد ازدواج کم کم که گذشت تا رسید به امروز متوجه شدم اصلا شخصیت ایشون رو هم دوست ندارم درسته که خیلی نکات مثبت داره ولی خیلی از چیزهایی که من میخوام نداره وقتی ناراحتم و گریه میکنم اصلا توانایی اینو نداره منو اروم کنه ارامش بهم بده اصلا یک بیخیالی خاصی داره که نمیشه وصفش کرد خیلی خواستم به ایشون یاد بدم چگونه به یه زن ابراز احساس کنه چطور یه نفرو دوست داشته باشه اما فایده نکرد درسته که میگن عشق و علاقه رو نمیشه یاد داد و باید درون خود ادم باشه .دنبال زندگی نیست خونه زندگی براش خیلی مهم نیست کلا در فرهنگی بزرگ شده که اینطور بوده کسی از خانواده بهش بها نداده انقدر مسایل ریز و درشت وجود داره که گفتنش به درازا میکشه .مشکل الان اینه که من اصلا نتونستن به ایشونعلاقه مند بشم روزها هم از هم بیخبر باشیم اصلا دلتنگ نمیشم و بیشتر دوست دارم ازش دوری کنم متاسفانه بخاطر خانوادم و مادرم نمیتونم طلاق بگیرم اما الان با این وضعیت افسردگی شدید گرفتم و به پوچی رسیدم دختر بسیار پر انرژی و شادی بودم اما الان همه از چهره ام میفهمن که افسرده هستم و با گذشته بسیار تفاوت دارم توروخدا بفرمایید من چکار کنم؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال. خوش آمدید.
پاسخ کلی شما در کامنت های قبلی به صورت اجمالی و به عبارات مختلف داده شده است. واقعیت آن است که اگر چیزی به نام جدایی در ذهن شما وجود دارد (چنانچه از آن نام بردید)، باید این مسئله را به عنوان آخرین راه حل در بدترین شرایط قرار دهید. ما به شما اطمینان می دهیم اگر زندگی خود را ، هرچند دچار اشکال و یا ویرانی باشد، با دستان خود و به کمک همسرتان بسازید شیرینی و حلاوتی را تجربه خواهید کرد که هرگز در زندگی دوم یا سوم خودتان پس از طلاق، آن را تجربه نخواهید کرد. راهکار کلی شما آن است که از طریق به کار گیری مسائل دلگرم کننده و توجه و تقویت نکات مثبت زندگی مشترک تان، و در مقابل دور کردن و تضعیف نکات منفی و برطرف کردن اشکلات این زندگی (به صورت یک به یک و تدریجی و نه یکباره و همه مسائل با هم) به بازسازی رابطه تان بپردازید. در این مسیر دو طرفه قطعا شما نیمی از مسئله هستید و نیم دیگر همسرتان است. پس همکاری و خواستن او هم مهم است. البته شما با تلاش زیاد میتوانید نیمه مربوط به خودتان را سنگین تر کنید اما لازم است با تشویق ایشان این مسئله را برای او هم به یک دغدغه و مسئله تبدیل کنید تا در شکل دادن این زندگی مشترک و لحاظت تلخ و شیرین مشترک آن همراه شما باشد.
ریزه کاری ها و جزئیات و مصادیق این کار، طبیعتا از طریق یک پرسش و پاسخ کتبی ممکن نیست و خیلی اوقات بسته به افراد و محیط ها و شرایط مختلف ، متفاوت خواهد بود. پس بهتر است برای این منظور به صورت مداوم و طی جلساتی با یک مشاور خانواده در ارتباط باشید (ترجیحا حضوری وگرنه، تلفنی).
همچنین راهکارها و پاسخهای داده شده در متن ابتدای همین پست نیز بسیار مفید و کارآمد خواهد بود.
آرزوی ما آرامش و سلامتی شماست.
موفق باشید.

سلام ,پسری ۲۳ساله هستم .دوسال پیش تو گروه های شبکه اجتماعی ,با دختری ک شیش سال از خودم کوچیکتر بود بحث میکردیم تااینکه ایشون ابراز علاقه کرد , از ی شهر دیگ بود ,اوایل اشتباه کردم ک محبت میکردم بهش ,اخه اون سنش سنه حساسی بود ولی من باید میفهمیدم,بعد دوماه بهش گفتم ک اینجوری خوب نیس بهتر ک دیگ ارتباطی نداشته باشیم,ولی اونقدر گریه کرد ک گف نمیتونه,منم عذاب وجدان گرفتم ک اگ ارتباطو قطع کنن وضعش بد بشه ادامه دادم ,تا اینکه دوسال گذشت ,و بارها خاستم ک قطع کنن ی بارم دوماه کلا قطع کردم شمارمم مسدود کردم بلکه یادش بره ولی اون خیلی واقعن وابسته شده بود شمارمو گیراورد ,درضمن هنوز ندیدمش میترسم بدتر بشه,امسال دانشگام تموم میشه ,کلی برنامه دارم,ولی ازطرفی منم دوسش دارم,به نظرتون چیکار کنم برم ببینمش تصمیم بگیرم ,تورو خدا جواب بدین ممنون میشم خیلی مهمه ,حداقل تصمیمی بگیرم ک ب زندگی جفتمون لطمه نخوره,قبل اینکه دیر بشه,ممنون

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کابر محترم شهر سوال.
دوست عزیز، متاسفانه در دام عواطف و احساسات گرفتار شده اید و کاری که خیلی زودتر می بایست انجام دهید و میتوانستید ساده تر به نتیجه برسید ، با تعلل و تأخیر ، اکنون دشوارتر شده است. همانطور که خودتان هم ظرف این دو سال متوجه شده اید، ادامه این رابطه هرچقدر هم طولانی بشود، هیچ سودی برای هیچکدام شما نخواهد داشت، همانطور که دیدار شما و ایشان هم مشکلی را حل نخواهد کرد. سیر طبیعی علاقمندی و وابستگی عاطفی بین زن و مرد طوری است که در نهایت بایستی به وصال و یا به عبارتی ازدواج ختم شود، وگرنه این التهاب و بلاتکلیفی همچنان باقی خواهد بود و کمتر نخواهد شد. اکنون نیز بهتر است خودتان تصمیم بگیرید، اگر قرار است شما و ایشان ازدواج کنید و در نهایت تشکیل زندگی دهید،بهتر است این علاقه را به اطلاع خانواده ها برسانید و به هر حال زیر نظر آنان و ازطریق بزرگترها آرام آرام مراحل را طی کنید. اما اگر چنین تصمیمی ندارید، بهتر است نه خودتان را و نه به ویژه دختر خانم را بیشتر در این رنج و عذاب بگذارید. این رابطه را قطع کنید و نه فقط دو ماه بلکه ممکن است لازم باشد یک سال یا بیشتر طول بکشد تا کمی به حالت عادی برگردید. به هر حال این قطع ارتباط آسان نیست ولی در نهایت به نفع خود شما و ایشان خواهد بود.
این نکته را هم یادآور شویم حتی در صورتی هم که قرار بر ازدواج باشد، تشدید روابط و درگیری عاطفی و ذهنی و فکری با این مسئله، باعث کاهش فعالیت و عملکرد شما در سایر حوزه ها (مانند تحصیل) خواهد شد!
موفق باشید.

سلام
یک هفته میشه که بانامزدم عقدکردم اونم به اجبارخانوادم یک ماه صیغه بودیم که همو بشناسیم تو این مدت من فقط میدونم که ازنامزدم خوشم میاد احساس نمیکنم بهش علاقه ای دارم من هنوز عشق سابقمو دیوانه واردوست دارم و جلوی نامزدم نمیتونم خودمو کنترل کنمو گریه نکنم چون با عشق قدیمیم۵سال تلفنی ارتباط داشتم شوهرم پسر خوبیه هرکارمیکنم بهش علاقه بیشتری پیداکنم نمیشه مخصوصا این یه هفته که باهم عقدکردیم فکر عشق قبلیم مثل خوره رفته به جونم اونم بهم پیام داده و گفته من هنوز خییییلی دوست دارم ولی نمیدونه که من عقدکردم حتی عشق قبلیم خواستگاریمم اومد ولی مادرم اصلا قبول نکرد
بخداشب و روزم گریه شده توروخداکمکم کنین زودترجوابموبدین همش ته دلم میخواد به عشق قبلیم برسم ولی حتی فکرطلاقم نمیتونم بکنم چون میدونم بااین کار به شوهرم بدمیکنم دیگه ذهنم به جایی نمیرسه خواهش میکنم راهنمایی کنین

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید. متاسفیم که در شرایط روحی خوبی به سر نمی برید. اما بهتر است این نکته را یادآور شویم که اولین و مهمترین کسی که در ایجاد این شرایط موثر بوده خود شما بوده اید. اکنون همین که از ته قلب ایمان دارید و میدانید شوهرتان مرد خوبی است میتواند نقطه شروع و روزنه امیدی برای بهتر شدن شرایط باشد. خواهرم، باید به دو نکته توجه کافی داشته باشید: اولا این که یک هفته واقعا زمان کمی است که بتوان عواطف و احساسات پنج ساله را کمرنگ گرد یا از بین برد. همینجا این نکته را بگوییم که بسیار متاسفیم که شما پنج سال از عمرتان را صرف ارتباطی کردید که واقعا بی نتیجه بوده و تنها نتیجه آن درحال حاضر سردرگمی و اضطراب و افسردگی است. انتظار شما از حذف عشق پنجساله در یک هفته مانند آن است که دانه ای را پنج سال پیش روی خاک انداخته باشید و اکنون که درختی تنومند شده، بخواهید با فوت کردن یا با دست خالی آن را از ریشه درآورید... یا انتظار داشته باشید خودبخود خشک شود!
پس نکته اول این که لازم است برای از بین رفتن احساسات قبلی زمان صرف شود! و البته کمی هم سختی و رنج خواهد داشت! و نکته دوم این که متاسفانه شما همچنان با ایشان ارتباط دارید و این اصلا درست نیست! جدای از صورت بدی که این مسئله برای شما به عنوان یک بانوی متأهل داشته و دارد و نکات شرعی و عرفی و اخلاقی آن، با وجود این ارتباط مداوم، شما به هیچ وجه نخواهید توانست در زندگی اصلی خود به آرامش و تعادل برسید. پس نکته دوم این که رابطه قبلی را به کلی قطع کنید! حتی اگر لازم است همه راهها را مسدود کنید، شماره خود را تغیر دهید، ایمیل خود را عوض کنید، اکانت شبکه های اجتماعی خود را مسدود کنید و ... هر کاری که به شما در این مسئله کمک کند. قطعا شما میپذیرید که در حال حاضر اولویت اول برای شما حفظ زندگی مشترک و تلاش برای پربار تر شدن آن و ساختن لحظات شاد و خوش درکنار خانواده است!
در کنار توجه به دو نکته ذکر شده، برنامه ریزی برای اوقات مختلف خودتان (به ویژه اوقاتی از روز که قبلا به ارتباط یا تماس با فرد دیگری اختصاص داشته) لازم است. انجام امور منزل، صرف وقت با همسرتان، سرزدن به خانواده خودتان و خانواده همسرتان و دوستان و آشنایان (کسانی که ذهن و فکر شما را از مسئله ارتباط قبلی دور کند، نه کسانی که شما را دوباره به همان باتلاق سوق دهند)...
انشالله خواهید دید که رفته رفته شرایط بهتر می شود. صبر و تحمل در کنار تلاش برای خلق لحاظ خوش کنار همسرتان، لازمه این مسئله است.
موفق باشید.

سلام دوستان.به دور از هر بحثی و هرعقیده ای دوست داشتم درمورد خودم بگم شاید کسی دلگرم شه یا گره ای از مشکل کسی وا شه.بااینکه دخترخوشگلی هستم و پیشنهادهای بیشماری برا دوستی داشتم اما از همشون امتناع میکردم..خواستگارای زیادی هم داشتم...حتی یکی دوموردشون بنظرم خوب بودن که باکمی تحقیق نظرم عوض شد.وقتی که بهترشناختمشون..یعنی درنگاه اول میتونم بگم حس علاقه پیدامیشد.اماوقتی جدی راجع به ازدواج باهاشون فکرمیکردم میدیدم مناسبم نیستن...حالاکه بعدرد کردن پیشنهادهای فراوان به اخرین خواستگارم یعنی نامزدم جواب مثبت دادم احساس خرسندی میکنم..ازش راضیم و قد دنیا دوسش دارم...منم مثل خیلیا راه اشتباه رفتم.اماهمون اوایلش برگشتم و توکل کردم بخدا...باوجوداینکه گاهی بینمون تفاوتهای ریزی میبینم اما این علاقه مانع دامن زدن بهشون میشه.میخواستم منعتون کنم از دوستی های نامشروع پاکیتونو حفظ کنید تا ادم پاک نصیبتون بشه...من از زندگی فعلیم راضی ام چون هیچوقت کس دیگه ای تو دلم نداشتم...چون موقع جواب بله دادن دودل نبودم چون بادید باز رفتم جلو...
زندگیاتون سرشار از محبت
ازدواجتون موفق
عشقتون بی پایان...

تصویر مشاور شهر سوال

آرزوی ما، سلامتی، موفقیت و سعادت شماست!

سلام من بیست سالمه .نامزدمو خیلی خیلی دوستدارم .خانوادم بهم فشار میارن ک طلاق بگیرم .من بدون اون میمیرم چیکار کنم

تصویر مشاور شهر سوال

سلام، خوش آمدید.
سرکار خانم، با توجه به این که توضیحی نداده اید، نمیتوانیم پاسخی بدهیم و برای گرفتن پاسخ بهتر و سریعتر ، با شماره تماس ۰۹۶۴۰۰ ، مشاوره تلفنی، تماس بگیرید.
موفق باشید.

سلام. از ابتدا خیلی دوست داشتم که کمک دیگرون کنم برای مثال خیلی واسطه ازدواج ها شدم که تعدادی معدودیشون به ازدواج ختم شدش.از اونجا که با ذوق و اشتیاق تمام این کارو انجام میدادم توقع داشتم خدا بهترین همسر رو نصیب من کنه......خلاصه گذشت و من با توجه به تحقیقات و اشنایی هایی تحت نظر مشاور با همکلاسیم ازدواج کردم......حالا خیلی سرخورده و ناراحتم همسرم از لحاظ اخلاقی بسیار خوب اما متاسفانه از لحاظ مالی تو شرایط خیلی بدی هستش در حدی که خودم کمک مالی خودش و خانوادش میکنم.از وضعیت مالی ناراضی نیستم از اینکه که چرا من اینقد واسطه ازدواج بودم کمک مجردا میکردم چرا خدا هیچ نظری به من نذاشت تو زمینه ازدواج.از لحاظ اعتقادی مشکل پیدا کردم حس میکنم عدالت رعایت نشد.درصورتی که خیلی افرادو میشناسم که همیشه ازار و اذیت برا دیگران داشتن ولی بهترین زندگی رو هم دارن

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از این که شهر سوال را مورد اعتماد خود دانستید متشکریم.
ما اطلاعات کاملی از شما نداریم که اگر چنین می بود، بهتر میتوانستیم شما را راهنمایی کنیم. مطمئنا گاهی اوقات بسیاری از نعمتهای خداوند، در کنار ما هستند یا گاهی ما غرق در آن هستیم، اما همچون ماهی که به دنبال دریا و آب می گردد، ما نیز به دنبال آن می گردیم. به قول معروف گاهی، آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم، یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم...
میانجی گری شما در ازدواج جوانان، قطعا نزد خداوند متعال، نادیده گرفته نخواهد شد و نه این، که هیچ عملی از خدا پنهان نخواهد ماند. اما در مورد احساس شما در مورد خوشبختی باید بدانید خوشبختی یك حس درونی است، هیچ‌كس غیر از خودمان نیز نمی‌تواند خوشبختمان كند، خوشبختی حاصل نوع نگاه ما به زندگی است، تعبیری متفاوت از بودن و برداشتی آزاد از زندگی.
هرچند شاید این حرف کمی در فضای امروزی خنده دار باشد، اما واقعا وضعیت اقتصادی و تموّل یک فر موجب خوشبختی واقعی نمی شود. اگر فکر میکنید چنین است، بهتر است سری به دادگاههای خانواده بزنید و ببینید چه کسانی و با چه دلایلی میخواهند خانواده هایشان را از هم بپاشند... زندگی با آدم‌هایی كه ما را همان‌گونه كه‌هستیم دوست دارند و داشتن آدم‌هایی كه به خاطر خوبی‌هایشان دوستشان داریم، اوج خوشبختی است. شاید اگر قرار باشد به جای اخلاق خوب همسرتان (و مهر و محبت بین شما)، پول و ثروت کلان به ایشان داده می شد، خود شما اولین کسی بودید که به درگاه خدا شاکی می شدید.
در نهایت این که:
هیچ گاه باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید.
موفق باشید.

سلام خسته نباشید من حدود سه سال پیش با یکی از اقواممون وارد رابطه تلفنی شدم ایشون از بچگی منو دوس داشت منم به ایشون تقریبا علاقمند بودم پسر خیلی خوبی بود اما دانشجوی شهر دیگه و شرایط ازدواجم نداشت اما اومد خواستگاری چون میترسید منو از دست بده و خانوادم از اونجایی که پسر خوبی بود قبول کردن اما خانوادش اصرار کردن که این موضوع به صورت کامل مخفی بمونه تا وقتی که شرایط مهیا میشه و مخفی هم موند خانوادش بعد از خواستگاری به هیچ عنوان بحثی راجب این موضوع نمیکردن و حتی ی حلقه ساده هم برا دلخوشی ی دختر هفده ساله نخریدن همه وجودم شک بود نامزدمو که بخاطر دانشگا هشت ماه یبار میدیدم که اونم چون شهر کوچیکه و ارتباط ما فقط بین خانوادس با لجبازیهای مادرش مبنی بر اینکه دخترم درس داره این دیدار ها حتی تو اون ده روز که اینجا بود به صفر کشیده شد و هر بار هم از دست کنایه های خانوادش در امان نبودم و اونا خیلی غرورمو شکستن و همینم برای من که دختر مغروریم خیلی سنگین تموم شدم و دوس دارم با بی توجهی غرورمو ترمیم کنم با تظاهر به اینکه هیچی برام مهم نیست و من فقط به درسم فک میکنم البته پیش خانوادش و شاید بعضی مواقع خودش.با همه اینا بپاش موندم قرار بود سال اخر کارشناسیو تموم کنه و به فکر سربازی و کار بیفته اما بدون مشورت با من برای ارشد اقدام کرد و تو همون شهر درس ارشدو شروع کرد باز هم دم نزدم شبا تو ذهنم دادگاه تشکیل میدم همه این حسامو بهش میگم اما تو واقعیت هیچوقت اینکارو نکردم الان ارشدشو گرفته هنوزم منو عاشقانه دوس داره هیچ مورد اخلاقی بجز ضعف دربرابر خانوادش نداره با ابنکه خودشم قبول داره خانوادش رفتار درستی با من ندارن اما هیچوقت از من دفاع نکرده ما حتی همو نمیبینیم و از اونحا که ادم خیلی منضبطیه فقط شبا تو ی ساعت مشخص ی ساعت بصورت پیامکی باهم میحرفیم همش قول میده میگه جبران میکنم من نمیتونم حرف دلمو بهش بزنم همه چی عقده شده برام هیچ اشتیاقی به ازدواج باهاش ندارم هم میخوامش هم نمیخوامش رفتار خانوادش که یادم میاد و البته بی طرفی خودش در این مورد هر چن که پیش خودم از من دفاع میکرد اما اینا ازارم میده دلم براش خیلییی تنگه اما دوس دارم این رابطه نباشه تو دانشگا و همه جا مورد توجه اطرافیانم و خواستگارای خوبیم دارم اما هیچوقت بهش خیانت نکردم اما الان همش مقایسه میکنم به رابطه عاشقانه دوستام که نگا میکنم میفهم رابطه ما هیچ شوری نداره و مث ی خط صافه از حرفای عاشقانه و قولای الکی خستم نمیتونم ترکش کنم چون خیلی به من وابستس و سابقه افسردگی داره ما هیچوقت باهم قهر نکردیم اما هیچوقت کامل حرف دلمونو به هم نزدیم اگه یکبار یا دوبار تو این سه سال عصبی شده باشم و حرفی از دلخوریام تازه اونم با احترام بهش زده باشم همش میگه حق داری و هیچ دفاعی نمیکنه میفهمم که اونم حرفاشو کامل نمیزنه انگار میترسه به من میگه تو بهترینی یجوری حرف میزنه که انگار هیچ مشکلی تو رابطه وجود نداره و همش به من ابراز علاقه میکنه اما من با اینکه بیست سالمه بشدت خستم شور و شوق ی عاشقانه رو تو رابطمون نمیبینم ما حتی از ی قرار عاشقانه هم میترسیم و هیچ وقت اینکارو نکردیم و بیرون از چارچوب خانواده همو ندیدیم. متاسفانه یکبار بزور منو بوسید و بغل کرد و تنمو لمس کرد و چن باری دستمو گرفت که همه اینا از شدت علاقه بودو بعدش معذرت خواهی کرد و گفت بخدا تو حال خودم نبودم و دیگه هیچوقت اون کارشو تکرار نکرد و قسم خورد تا وقت ازدواج به من دست نزنه که اذیت نشم اما الان اینا باعث ازار منه و فک میکنم اگه با این شخص ازدواج نکنم بدترین ادم روی زمینم و البته که وقتایی که به کات کردن رابطه فک میکنم حتی به ازدواج با شخص دیگه ایی فکرم نمیکنم تو دو راهی بدی گیر افتادم هم از این وضعیت خستم هم از زندگی بدون اون میترسم و البته که میدونم بعد ازدواج با وجود خانوادش مشکلات زیادی خواهیم داشت هر چن که خودش میگه اونموقع دستم بازه نمیزارم کسی اذیتت کنه دلم براش میسوزه نمیخوام اذیت شه اون خیلی مهربونه با ایمان درسخون و نماز خونه و هیچ وقت به من خیانت کرده و چشمش پاکه هفت ساله تو شهر غریبه اما عشق به من پابرجا مونده الان من کاملا بی حسم اما کافیه سرما بخوره به شدت به هم میریزم اگه گوشیشو دیر جواب بده از نگرانی میمیرم اما شبا همه این نقطه های تاریک رابطمون یادم میاد و فک میکنم شاید دوسش ندارم اگه یکم صبر کنم حداقلش به شهر خودمون میاد و دیگه چیزی نمونده به بهم رسیدنمون اما اصن حس خوبی ندارم ن میخوام رو به جلو حرکت کنم ن رو ب عقب هیچ اشتیاقی به هیچ چیزی ندارم شبا درست نمیخوابم و روزا کم حوصلم و البته همه اینا رو با درس خوندم جبران میکنم و جزو نخبه های کشوریم با وجود بیست سال سن دارم برای ارشد درس میخونم همه از من تعریف میکنن و مورد احترام اساتیدم من فقط تو درسم موفقم اما تو زندگی شخصیم موندم و زندگی خانوادگیم بشدت متلاشی و به هم ریختس پدرم معتاده و محیط خانوادگی متشنجی داریم و همیشه استرس دارم و از خو نه فراریم بنظر شما من فقط خستم یا واقعا رابطه من با این اقا پسر اشتباهه و عاقبتی نداره؟الان من نزدیک به چهار ساله این وضعیتو دارم نظر شما چیه؟خواهش میکنم کمکم کنید و برام دعا کنین

تصویر مشاور شهر سوال

ضمن عرض سلام خدمت شما، خواهر گرامی از این که شرایط نامناسبی را تجربه میکنید متاسفیم. دو سطر آخر مطالب شما، این نکته را تقویت می کند که مشکل شما چندوجهی است. بخشی از آن مربوط به خانواده و بخشی از آن مربوط به ازدواج است و شاید بخشی فردی باشد. در چنین مواردی بهتر است به صورت حضوری و در قالب چندین جلسه مداوم با یک مشاور روانشناس (باتجربه) مشورت کنید. اما به طور خلاصه و کلی عرض می کنیم که در مورد ازدواج و قول و قرارهایی که با فامیل خود داشتید، علیرغم این که شروع کار شما درست بوده و سعی کردید در این راه تا حد ممکن به بیراهه نروید، اما طبیعتا نباید اجازه میدادید (یا بهتر بگوییم خانواده شما نباید اجازه میداد) این مسئله اینقدر طولانی بشود و کار به اینجا بکشد. اکنون هم بهتر است، شما (از طریق خانواده و طبیعتا کسانی که بیشترین قدرت را در خانواده شما دارند و بزرگ محسوب می شوند) این مسئله را دنبال کنید. اول این که خانواده پسر، خیلی سریع تکلیف شما و ازدواج پسرشان با شما را روشن کنند، چون باقی ماندن این مسئله به همین وضع به سود هیچکدام از طرفین نیست و حتی عواقب و مضراتی هم برای شما دو نفر و هم خانواده ها خواهد داشت. پس لازم است به صورت رسمی اقدام کنند، (یا حداقل رسما اعلام انصراف نمایند). از سوی دیگر اگر واقعا هر دو نفر شما مایل به این ازدواج هستید و از آن بالاتر، اصرار بر این وصلت دارید، بهتر است این مسئله را هر دو پیگیری کنید. یعنی هم ایشان به خانواده فشار بیاوند تا تکلیف شما را مشخص کنند و هم شما به خانواده بگویید تا پیگیر این قضیه از خانواده پسر بشوند. انشالله با به جریان افتادن روند ازدواج شما، خیلی از مشکلات حل شده یا در مسیر حل قرار خواهد گرفت. اما در هر صورت به نظر میرسد مراجعه به یک روانشناس متخصص در امور خانواده و ازدواج، ضروری است.
آرزوی ما سلامتی و آرامش شماست.

سلام خسته نباشید.دختری۱۹ساله هستم ودوهفته ای میشه متوجه شدم یکی ازاقوامون۴ساله دیوانه واردوسم داره .قبلا خیلی بهش فکرمیکردم چون خانوادش به خانوادم گفته بودن اماهمیشه فکرمیکردم این اقاپسردلش یه جای دیگست نمیدونستم که دلش پیش منه..نمیدونم اون حس دوست داشتن که اومده بودسراغم چی بوداماخیلی زودرفت.ومن عاشق یکی شدم که خیلی ازهم دوریم شرایط ازدواج نداریم..خیلی پسرگلیه هیچ وقت نمیتونم فراموشش کنم یه زخم روقلبمه..تونستم باهاش کناربیام حتی با ازدواج بایه شخص دیگه میتونم فکرکنم اما این اقانه.من میدونم با ازدواج خیانت میکنم ..من اصلا این پسررو دوست ندارم نمیتونم حتی فکراینو کنم که حتی دستش به دستای من بخوره حالم بدمیشه امامجبورم بخاطر خانوادم جواب مثبت بدم هم بخاطراینکه سید بخاطرجدش میترسم..اگه ازدواجم کنم اخرش جدایی میشه هیچ علاقه وحسی ندارم بهش خیلی ابرازعلاقه بهم میکنه خیلی بهش توهین وبی احترامی کردم اماهچنان دوسم داره..من حالم بدمیشه ازابرازعلاقش..دقیقاچیکارکنم؟خودموبکشم؟چطوری دوسش داشته باشم؟ایابامشاوره حل میشه؟بارهابهش گفتم دوستت ندارم ونمیخوامت ویک بار بهم گفت به همین خیال باش که به همین راحتی دست ازسرت بردارم نمیدونم این حرفش تهدیدبودیا ازرو عشق..میترسم ابروی خانوادم بره..باتمام وجودش دوسم داره

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، سلام. به شهر سوال خوش آمدید.
هرچند این مسئله بسیار پیش می آید که پس از ازدواج علاقه بین زوجین شدید تر و عمیقتر و واقعی تر می شود اما این بدان معنا نیست که همواره چنین اتفاقی بیفتد. در حقیقت در جایی که ابتدای ازدواج علاقه ای وجود نداشته باشد، به ویژه جایی که تنفر وجود دارد بایستی با احتیاط برخورد کرد. بنابراین ما به شما توصیه نمیکنیم که در حال حاضر و با این حال و افکار به این ازدواج تن دهید. قطعا در اطراف شما افراد یا شخصیت هایی هستند که بتوانید حرفتان را با آنها بگویید و آنها هم حرف شما را بفهمند و حداقل از برگزاری عجله ای این ازدواج جلوگیری کنند. خواهر عزیز، احترام شما و خانواده شما به نسل سادات و فرزندان پیامبر امری بسیار پسندیده و قابل احترام است ،اما این مسئله نبایستی موجب شود بی محابا و بی منطق وارد چنین ازدواجی شوید، چرا که ممکن است در آینده نزدیک با همین تصمیم غلط موجب اذیت و آزار و بی احترامی نسبت به سادات شوید. به نظر می رسد نه تنها خوب است به یک مشاور مراجعه کنید بلکه ضروری است هم شما و هم نامزد شما هردو به یک مشاور ازدواج متعهد و مذهبی مراجعه کنید تا برای اصلاح این مسئله به هردوی شما کمک کند.
ضمنا شما میتوانید از طریق نامزدتان هم ، البته در فضایی کاملا جدی و منطقی و بدور از هیجان و عصبانیت واقعیت را به اطلاع برسانید. شما از ایشان بخواهید صرفا برای حل این مشکل و بهتر شدن روابط بپذیرند تا با شما به یک مشاور ازدواج مراجعه کنند. طبیعتا در حضور مشاور میتوانید واقعیت ها را بازگو کنید و ایشان به فراخور حال شما و نامزتان، راهکارهای مناسب را برای خروج از این وضعیت نشان می دهند.
موفق باشید

سلام وقت بخیر و خداقوت

اقای دکتر بزرگوار بنده ب واسطه موسسه ای ک در اون کار میکنم با خانمی اشنا شدم ولی بصورت خیلی خلاصه البته از قبل میدونسم ایشون کی هستن ولی فکر نمیکردم ک مجرد و ازم کوچیکتر باشن..
به هرحال این خانم از نظر شغلی چهره معروفی دارند و اکثر بچه های ۵ تا ۸ سال میشناسنش چون مجری برنامه کودک هستن
حالا برای ازدواج با ایشون چه راه‌حلی رو پیش روی من میزارید و برای زندگی ایده آل چه نظری دارید من چکار هایی رو باید انجام بدم چون به هرحال این خانم چهره تر هستن نسبت ب من ...اصلا شما این جور زندگی رو می پسندید !؟؟
با تشکر

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال. خوش آمدید.
ملاکهای ازدواج به صورت کلی ، بیان شده و میتوانید برای دانستن آن به لینکهای زیر مراجعه کنید:
http://www.soalcity.ir/node/330
http://www.soalcity.ir/node/336
http://www.soalcity.ir/node/1009
اما این که یک مورد بخصوص وجود داشته باشد و ما بخواهیم نظر بدهیم، طبعا ، باید اطلاعات و خصوصیات زیادی از آن داشته باشیم، وگرنه همان کلیات که ذکر شده را باید تکرار کنیم. در خصوص شخص مورد نظر شما هم با توجه به اینکه یک چهره رسانه ای هستند، بر فرض این که بپذیرند با شما ازدواج کنند و همه شرایط مساعد باشد و مخالفتی از هیچ طرف نباشد، قاعدتا شرایطی برای کار و زندگی خود دارند و احتمالا شروطی خواهند داشت که خودشان بهتر میدانند و به شما خواهند گفت (مثل این که در طول هفته یا ماه یا سال، زمانهای خاصی را باید اشتغال داشته باشند و ...). این شما هستید که باتوجه به شرایط و میزان تمایل خودتان به ازدواج با ایشان، بایستی شرط و شروط های ایشان را بررسی کنید و تصمیم بگیرید.
این هم که ما این طور زندگی (حالا منظور دقیقا چه طور زندگی است، خود، محل سوال است) را بپسندیم یا خیر، طبیعتا دردی از شما دوا نخواهد کرد چون شما قرار است یک عمر زندگی مشترک با کسی داشته باشید و در نهایت تصمیم و پسند شما (و طرف مقابل شما) مهم است.
موفق باشید.

سلام و سپاس از شما.
من دخترى ۲۶ ساله هستم.پنج سال پيش با فردى آشنا شدم و بعد از دو سال رابطه با هم ازدواج کرديم. خوشبختانه ما علاقه زيادى به هم داريم اما من مدتى بعد از ازدواج متوجه اعتياد همسرم به قرص ترامادول شدم و ايشون به بنده قول دادن ک اين داستان رو کنار ميذارن.بارها و بارها پيش اومد که دوباره پاشون لغزيد و مصرف کردن و من متوجه خطاشون شدم.دروغ و بى اعتمادى تو زندگى ما موج ميزنه.به دليل علاقه زيادى ک به همسرم داشتم هر بار محکم تر از قبل کنارشون بودم اما متاسفانه مدتيه که به دليل دروغ و پنهان کارى و عدم اعتماد و ديدن تشنج هاى جسمى ناشى از مصرف قرص علاقه ام به ايشون کم شده. خودم اصلا دلم نميخواد سرد بشيم.چون همسرم رو دوست دارم و ايشون هم همينطور. خواهش مى کنم راه حلى ارائه بديد تا کمى به روحيه خودم برسم تا محکم تر از قبل براى ترک همسرم کنارش باشم.کمى احساس دلمردگى و ياس مى کنم.
از تلاش هاى بى شائبه تون سپاسگزارم.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
با توجه به این که به گفته خودتان، علاقه شدیدی به زندگی و همسرتان دارید، و از طرفی تنها دلیل و منشأ دلسردی شما، اعتیاد ایشان (و بی اعتمادی پیش آمده در اثر بی صداقتی ها که آن هم ناشی از اثرات مصرف مواد توسط ایشان است) است، لازم است روی این مسئله تلاش کنید. قطعا همسر شما یک بیمار روانی و جسمی است که بر اثر این بیماری و مصرف مواد، نمیتواند تصمیمات منطقی و درستی در بسیاری از مواقع اتخاذ نماید.
چند نکته در شرایط شما مهم و حیاتی است.
اول این که لازم است همسر شما درمان شوند. دوم این که این شرایط سخت مستلزم صبر و حوصله و فداکاری شماست. این علاقه شما به زندگی و همسرتان است که میتواند شما را در این مسیر یاری کند. سوم این که برای این که هم مسیر را به درستی پیش بروید و هم در این مسیر دچار دلسردی نشوید، لازم است با یک مشاور روانشناس ، با تخصص خانواده و یک متخصص جهت ترک اعتیاد مراجعه نمایید.
حتما در برخی از مقاطع لازم است که هم شما و هم همسرتان به متخصص مراجعه کنید و حضور شما به تنهایی کافی نخواهد بود.
از خداوند بزرگ میخواهیم شما را در پیمودن این مسیر پر فراز و نشیب یاری کند.
موفق باشید.

سلام
من هم در سن۱۸ سالگی به اجبار مادرم با پسر داییم ازدواج کردم.و پدرم و برادرام هم مخالف بودن.شوهرم سربازی نرفته بود.کار و درامدی هم نداشت.ولی داییم به دروغ همه اینا رو به عهده گرفت.که بعد عقد زد زیرش.شوهرم بسیار بددل و شکاک بود .با وجود اینکه من حتی به راه کج فکر هم نکرده بودم. و همه منو به پاکی میشناختن.ولی اون با بددلیاش .بد دهنیاش.وسیگار کشیدناشو......خیلی منو عذاب داد.۳سال عقد بودیم.ودوران بسیار بدی بود .توی عقد هم دست روی من بلند کرده بود.من درسم بسیار خوب بود و همون اوایل عقد دانشگاه تربیت معلم قبول شدم.بعد سه سال رفتیم سر خونه زندگیمون.و من عزمم رو جزم کردم که اخلاقاشو عوض کنم.که تا حدود کمی تغییر کرد.که من برای همین تغییر کم بسیار کتک ها خوردم و فحشها شنیدم.زندگی خوبی نداشتیم.خانوادش توی کوچکترین مسائل ما دخالت میکردن و همه جا بد منو میگفتن ولی من کوچکترین بی احترامی بهشون نکردم.تا اینکه پسرم بدنیا اومد .اوایلش بهتر شده بود اخلاقش. ولی دوباره برگشت به حالت اولش.واینم بگم که تو این ۱۰سال زندگی و عقدمون این اقا بیکار بود و من خودم خرج خونه رو میدادم.متاسفانه کاملا بی مسئولیت هستن ایشون.و اصلا به فکر زندگی و بچه نیستن.ینی برادرای دیگشون هم همینطورین.تمامی فشارهای زندگی رو دوش خودمه. تا اینکه دو سال پیش این اقا به من خیانت کردن.با پول من میرفتن دنبال عشق بازی خودشون . اونجا بود که اول برادرام فهمیدن موضوع خیانت رو و بعد خودم.و از گوشه و کنار و همسایه هم جریان کتک خوردنا و اذیت شدنای منو فهمیدن. و گفتن که خودتو راحت کن و طلاقتو بگیر. با اینکه خیلی سختی کشیده بودم و دلم از خودش و خانوادش پر بود .به برادرام گفتم فقط اذیتش کنید تا دیگه از این غلطا نکنه. من طلاق نمیگیرم.و این اقا و خانوادش هم با کمال پررویی میکفتن دلش خواسته که رفته .و بقیه کاراشم توجیه میکردن .تا اینکه برادرام دارخواست نفقه دادن که در صورتی که نمیداد باید میرفت زندان.اینجا پدر محترمشون یک خورده زبونشون کوتاه شد . وخودشم شروع کرد به پیام دادن به من که مثلا من عاشقتمو.......یک ماه گذشت .خانوادم سفت جلوشون واستادن.تا حالا همچین برخوردی از خانواده من ندیده بودن.دیگه شوهرم اصرار که برگرد خونه .منم با پسرم برگشتم . و خدا رو شکر که این ماجرا پیش اومد چون دیگه جرات نمیکنه دست روی من بلند کنه.و دیگه اینکه حقوقم دست خودمه و خرج خونه و بچه و...میکنم.ولی شوهرم اخلاقاش متعادل نیس .هی دلش میخواد بره دنبال عشق و حال خودش و نمیدونم میترسه که نمیره یا چیز دیگه ای هس.کلا مردی نیس که بشه بهش تکیه کرد. یا اینکه بفکر زندگی باشه. ولی من بخاطر پسرم اصلا حاضر به طلاق نیستم .از خدا میخوام هدایتش کنه . و در طی این دوران من افسردگی شدید داشتم که بعد از شنیدن ماجرای خیانت همسرم خیلی شدید تر شد. ولی برادرام با وجود مخالفت من.منو پیش روانپزشک بردن و الان حالم بسیار خوبه. با وجود ازدواج اجباری و تجربه نکردن عشق فقط میخوام برای شوهرم دعاکنید که هدایت بشه . و بالا سر بجم باشه حتی فقط اسمش.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما. به شهر سوال خوش آمدید. خواهر گرامی، بسیار خرسندیم که نظرات و حرفهای خود را با ما و دوستانتان در شهر سوال درمیان گذاشتید. اطلاع از چنین سرنوشتی برای هر خواننده و شنونده ای میتواند ناراحت کننده باشد. ما هم مثل شما و به خواست شما از درگاه خداوند بزرگ و منان میخواهیم که شما را در پیشبرد و بهبود این زندگی یاری کند و همچنین آرزومند شفای روحی و معنوی شما و همسرتان هستیم.
سرگذشت شما علیرغم ناراحت کننده بودن میتواند درسهایی برای کسانی داشته باشد که در آستانه ازدواج هستند. توجه به ملاکهای مهم همسر در ازدواج، تحقیقات مناسب و درست و دقیق، مشورت با صاحب نظران و اندکی سخت گیری در ابتدای راه، میتواند از بسیاری از مشکلات بعدی جلوگیری کند. هرچند اراده و تصمیم شما برای ادامه زندگی مشترک و ساختن این زندگی و مبارزه با مشکلات کاملا ستودنی است، اما توصیه میکنیم حتی المقدور به یک مشاور خانواده (با تجربه در این زمینه) مراجعه داشته باشید تا در این راه هم به شما و هم همسرتان برای بهتر شدن گام به گام، یاری دهد.
موفق باشید.

سلام ازتون خواهش میکنم عاجزانه که جواب منو بدید
من پنج ماهه عقد کردم قبلش به شدت عاشق کسی بودم و اونم عاشقم بود اما سر لجبازی دور شدیم و من یه خاستگار داشتم که شزایط و موقعیت اجتماعی خوبی داشت و عقد کردم بعدی ک فهمید داغون شد و من حالم هرروز بدتر بهم گفته جدا شو که با هم ازدواج کنیم بی من نمیتونه منم بی اون نمیتونم شوهرمم زیاد دوست ندارم خیلی خیلی کم...دعوامونم زیاد میشه نمیدونم چکار کنم از طلاق میترسم موندم راهنماییم کنید تو را خدا

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، با سلام خدمت شما.
ما نمیتوانیم به سادگی و بدون اطلاع از کم و کیف داستان شما و واقعیات، توصیه به برقراری یا قطع ارتباط زناشویی کنیم ، آن هم طلاق که بسیار مسئله حساس و مهمی است.
اگر میخواهید تا حد ممکن تصمیم درستی در این مقطع حساس بگیرید و تا جای ممکن از کاری که بعدها منجر به پشیمانی شما شود اجتناب کنید، بهتر است دو نکته را سریعا درپیش بگیرید:
اول این که هرگونه ارتباط با ایشان (فرد مورد نظر قبلی) را به طور کامل قطع کنید (تا جای ممکن نه امکان ارتباط از سوی ایشان باشد نه شما چنین کاری کنید و نه پاسخی بدهید). سپس به یک مشاور روانشناس مجرّب با تخصص خانواده و ازدواج مراجعه حضوری کنید. طبیعتا فرد متخصص با اخذ اطلاعات ریز و درشت مختلف از شما، میتواند خیلی بهتر تصمیم گیری کند و شما را راهنمایی کند.
در کنار تلاشی که برای ساختن زندگی و رهایی از مشکلات میکنید، ارتباط با معبود را نیز تقویت کنید و از خداوند مهربان بخواهید شما را در این مسیر یاری دهد تا بهترین تصمیم را (هرچند سخت) بگیرید . تا انشالله آینده روشن و امیدوارکننده ای داشته باشید.
موفق باشید.

من یه دختر ۲۵ ساله ام و موقعیت اجتماعی خوبی دارم ولی متاسفانه منم همسرمو دوست ندارم علت اصلی بخاطر اختلاف سن ۱۵ سال ماهست و از روز اول بهشون گفتم دوسشون ندارم و گفتن لازم نیست شما من رو دوست داشته باشید من دارم بسه من اون موقع ۱۸ ساله ام بود و واقعا موقع انتخاب نبود حالا که ۲۵ ساله ام شده دیگه دروغ هاش برام رو شده و نمیتوانم قبول کنم الان ۱۰ ماه بخاطر ازارهای روحی خانه ترک کردم و خانه پدرم رفتم ولی دریغ از یکبار معاشرت ایشون خانواده من چندبار سراغشون رفتن ولی یکبار سراغ من نیومدن نه خودشون و نه خانوادشون و حتی خانوادشون بهم تهمت ناموسی زدن چون اعتراض کردم گفتم مجالس قاطی من شرکت نمیکنم و جایی که مشروب سرو بشه نمیرم‌ تهمت ها شروع شد حالا نمیدونم‌چیکار کنم‌دنیا سیاه میبینم کسی میتوانه راهنمایی کنه

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام. به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر گرامی، اگر مسئله صرفا دوست نداشتن شما ست، این مسئله با خواستن خود شما (برای بهتر شدن زندگی) و همکاری همسرتان و البته مشورت و اخذ راهکار زیر نظر یک مشاور خانواده ، و اجرای راهکارهایی از قبیل آنچه در ابتدای این پست آمده است، میتوانید مشکل را با صرف انرژی و زمان مناسب، حل کنید.
خواهر گرامی، شاید ندانید و شاید درک واقعی از این مسئله نداشته باشید اما جدایی و طلاق، همواره بعنوان آخرین راه حل پیشنهاد می شود. این پدیده، تبعات روحی روانی و اجتماعی بسیار بدی برای شما و اطرافیان شما خواهد داشت که تنها در صورتی که واقعا ادامه زندگی ممکن نباشد، به شما پیشنهاد می شود. به هر حال اگر مسائل دیگری در بین وجود دارد، که شما اشاره کردید دروغ هایش برایتان رو شده است، که اینجا ذکر نکرده اید، و ادامه زندگی برای شما واقعا غیر ممکن است، میتوانید از طریق مراجع قانونی در این زمینه اقدام کنید. مواردی همچون، بدرفتاری، بیماری خطرناک، جنون، اعتیاد با شرایط خاص و ....سایر شرایط که با مراجعه به یک مشاور حقوقی میتوانید اطلاعات بیشتری در این خصوص بدست آورید. همچنین لازم به ذکر است که شوهر نمیتواند همسرش را به گناه امر کند یا او را مجبور کند، یعنی اطاعت از همسر در ارتکاب به گناه لازم نیست.
موفق باشید.

سلام من دوماهه ک ازدواج کردم و خونه خودم هستم یک سال و نیم نامزد بودم با همسرم خیلی خیلی دوسش داشتم کلی مشکل و اختلاف داشتیم چندین سری راجب طلاق حرف زدیم ولی دل هیچ کدوممون ب جدایی نبود تا باخره عروسی کردیم و اوایل همه چیز خوب بود احساس میکردم بهترین ادم تو زندگیمه اما الان حدودا یکی دو هفته اس ک ناجور ب مشکل خوردیم واصلا احساس دوس داشتنم برگشته حس میکنم فقط منم ک میخوامش اون اصلا هیچ حسی ب من نداره و از این بابت اعصابم خورده و خانواده راضی نبودن و با اصرار و تمنا راضی ب ازدواج ما شدن من حس میکنم همسر اصلا دوسم نداره فقط خوردم میکنه برای مثال بهم میگ حتما باید برینم بهت تا گمشی اونور ، بیا گمشو اینارو جمع کن خیلی بد دهنه و منو کتکم میزنه ب معنای واقعی میتونم بگم از کرده خودم بدجور پشیمونم توروخدا کمکم کنی که با خانوادم در میون بزار و اقدام کنم برای جدایی ی نه همچنان صبر و تحمل کنم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
در ابتدا توجه داشته باشید که ، مشکلات خانوادگی که مربوط به حداقل دو نفر(زن و شوهر یا والد و فرزند) یا بیشتر می باشد، لازم است که با هر دو طرف و یا همه افراد خانواده بررسی گردند. قطعا تصدیق میفرمایید که وقتی مثلا یکی از زن و شوهر ، از همسر خود شکایت یا ناراحتی دارد، نمیتواند بدون شنیدن صحبتهای طرف مقابل به واقعیت و برداشت درستی از ماجرا دست یافت. و تا نتوان به واقعیت ماجرا رسید، حل مشکل نیز امکان پذیر نخواهد بود!
اما به هر صورت نکاتی در خصوص مشکل شما عرض میکنیم:
۱- توجه داشته باشید که شما تازه در ابتدای راه زندگی هستید، و نبایستی در تصمیم گیری ها عجله کنید. قطعا به مرور زمان و گذراندن تجربه های مختلف زندگی مشترک، بهتر و بیش از پیش میتوانید بر مشکلات ریز و درشت زندگی غلبه کنید.
۲-شاید شنیده باشید که به کسانی که قصد ازدواج دارند گفته میشود، پیش از ازدواج چشمان خود را باز کنید و پس از ازدواج ببندید. کنایه از این که تا قبل از ازدواج، در زمان بررسی و تحقیق، تا جای ممکن با دقت و وسواس در مورد همسر آینده خود تحقیق کنید تا احتمال برخوردن به مشکلات بعدی کمتر و کمتر شود. از سوی دیگر پس از ازدواج و در زندگی مشترک، تا جای ممکن در مشکلات و سختی ها و حتی اختلافات چشم پوشی کنید و گذشت پیشه کنید تا از زندگی آرام و مداومی برخوردار باشید. اخلاق بد و بویژه بددهانی میتواند از مسائلی باشد که در تحقیقات پیش از ازدواج میتوانستید متوجه شوید.
۳- قطعا اقدام قانونی و حقوقی و به اصطلاح شکایت و خدای نکرده جدایی، آخرین گزینه شما بایستی باشد و لازم است پیش هر کاری سعی در تعمیر و اصلاح این زندگی نوپا داشته باشید . پس مراجعه به مشاور لازم است.
۴-هرچند به اصطلاح یکطرفه نمیتوان به قاضی رفت و با گفته های شما به تنهایی نمیتوان قضاوت و تشخیص درستی داشت، اما توصیه ها و راهکارهایی وجود دارد که شما (در صورت تمایل به اصلاح رفتار خود و همسرتان و رسیدن به آرامش بیشتر) میتوانید به کار ببندید. مانند این که: تاجایی که میتوانید ایشون را عصبانی نکنید؛ در دعوا و هنگام عصبانیت ایشان بدنبال استدلال منطقی و بحث نباشید؛ سعی شما بر فرو کش کردن عصبانیتش باشد؛ حتی اگر موضع ایشان غیر منطقی باشد!؛ اول آرامش را حکم فرما کنید بعد دلایل منطقی خودتان را در زمان مناسب بیان کنید؛ بعضی وقتا برخی مسائل جزئی را هرچند قبول ندارید ازش بگذرید؛ در زمانهای آرامش و به اصطلاح خوشی (با رعایت اخلاق و آرامش و فضای محبت آمیز) بر سر اختلاف نظرها و ایرادات یکدیگر بحث کنید؛ سعی کنید اعتماد بنفس ایشون را بالاببرید... اگر اهل اینترنت هستید مطالب مهارتهای زندگی و یا مهارتهای زناشویی را پیدا کنید و مطالعه کنید.
۵- این را بدانید که شما میتوانید با تلاش و کوشش، اندکی گذشت و اندکی محبت، قلب همسر عزیزتان را تسخیر کنید.
۶-پیشنهاد مسافرت (حتی مسافرت های کوتاه یکروزه) به همسرتان بدهید و شرایط آن را فراهم کنید. این کار خیلی در نزدیک شدن شما به هم مؤثر است.
۷- در تغییر رفتار و اخلاق و عادات عجله نکنید و بدانید این گونه تغییرات بایستی به تدریج صورت گیرد. پس صبور باشید.
۸-برخدا توکل کنید و از او کمک بخواهید و رابطه خود را با خدا تقویت کنید. انرژی معنوی شما میتواند هم شما را در حل مشکلات یاری کند و هم به اطرافیان شما سرریز شود.
موفق باشید

سلام من هم همين مشكل را دارم همسرم را دوست ندارم چون تحقير ميكند و مدام ايراد گيري ميكند از نظر همسر من خودش بي عيب و نقص و من سرشار از عيب، هر وقت ميگم من همينم چرا باهام ازدواج كردي يا ميگه گول خوردم يا ميگه دلم برات سوخت؛ حتي يه جمله مشترك نداريم باهام بزنيم عذابم ميده، اون مدعيه من و خيلي دوست داره اما با كوچكترين حركت من حتي يه خطاي ساده مثل فراموش كردن يه لباس خونه مادرش چنان غضبناك ميشه كه واقعا خسته ام كرده، اما قبلاً كسي را دوست داشتم كه بنا برشرايط نشد باهم ازدوج كنيم اون منو همينجوري كه هستم دوست داشت هيچ توقعي ازم نداشت هميشه حامي من بود اما شوهرم نه ، خيلي تنها و غريبم خانواده ام پيشم نيستن و هميشه سعي ميكنم واسه اينكه اونا خوشحال باشن نقش بازي كنم اما شوهرم آبرومو جلو خانواده ام برده با رفتاراش... من فقط با ياد خدا و تلاش كردن و اميد به روزاي خوب زندگيمو ادامه ميدم ولي از درون دارم ميسوزم خدا خودش بهم صبر بده بهم كمك كنيد و راهي جلوي پام بذاريد لطفاً

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی. به شهر سوال خوش آمدید.
با توجه به این که مشکل شما مشابه کامنت قبلی است، بنابراین پاسخ شما هم مشابه همان خواهد بود. پس به دقت پاسخ قبلی را ملاحظه نمایید.
قطعا مشکلاتی که شما فرمودید وجود دارد اما چنانچه گفته شد مشکلات زناشویی با توجه به درهم تنیدگی و تعاملی بودن، هیچگاه با اظهارات یک نفر به درستی تشخیص داده نمی شودو با توصیه به یک نفر هم درست نخواهد شد. بنابراین بهترین کار حضور هردوی شما نزد یک مشاور خواهد بود. البته امکان کنترل وضعیت و بهبود آن با تلاش شما به تنهایی وجود دارد اما دشواری و زحمت و صبر و تحمل بیشتری نیاز دارد.
نکته بعد این که هیچگاه حسرت زندگی دیگران را نخورید و حتی چنین گمان نکنید کسی را که قبلا دوست داشته اید اگر اکنون با او باشید وضعیت بهتری خواهید داشت، حتی از این بالاتر، همین الان اگر کسی به شما اظهار عشق و علاقه کند هم نباید به سادگی باور کنید! چطور شما در اوایل آشنایی به همسر فعلی خود ازدواج کردید و احتمالا از بسیاری از خلقیات ایشان بی اطلاع بودید تا اینکه به مرور پس از ازدواج و در زندگی مشترک به آن ها پی بردید؟! پس در مورد هر فردی این قضیه صدق میکند. شک نکنید هنگامی که در ابتدای راه هستید (چه دوست چه همسر چه فامیل چه همکار و ...) همواره روی خوب سکه را از افراد می بینید، همانطور که خودتان (و همه ما) در برخوردها روی خوب خودمان را نشان میدهیم. حتی در بدترین حالت ها هم خودمان را کنترل میکنیم تا طرف مقابل را نرنجانیم یا تصویر نامطلوبی از خودمان نشان ندهیم! پس گمان نبرید که اگر با شخص دیگری ازدواج میکردید اکنون خوشبخت ترین زن عالم بودید!!! البته انسانها با هم متفاوتند. قطعا ازدواج با هر انسانی میتواند تجربه متفاوتی نسبت به دیگری داشته باشد اما در کلّ آن طور که برخی افراد گمان میکنند افراد خیلی خوب و خیلی بد نیستند! همه ما نقاط ضعفی داریم و نقاط قوت!
همسر شما هم قطعا خوبی هایی دارد و بدی هایی دارد (درست مانند خود شما) . این شما هستید که با استفاده از هوش و ذکاوت خودتان و با تجربه ای که در زندگی مشترک به دست می آورید، به اصطلاح رگ خواب همسرتان را به دست میگیرید و زندگی را در آرامش به جلو می برید. اگر کمی دقت و تلاش کنید و البته صبوری، میتوانید بداخلاق ترین انسانها را نرمخو و آرام کنید.
توصیه ما فعلا این است که به هیچ وجه از روشهای مستقیم در این خصوص استفاده نکنید به هیچ وجه! (مستقیم یعنی این که صراحتا به او بگویید بد اخلاق است یا اخلاق خود را خوب کند، اینکه با او سر مسائل مختلف بحث کنید، او را با دیگران مقایسه کنید، زندگی خود را با دیگران مقایسه کنید و ...).
شما میتوانید و ما برای شما آرزوی موفقیت میکنیم.

سلام دوستان من قبل ازدواج با پسری عاشق هم بودیم اما خانواده ها مانع شدن منم بعد از لج بازی با خودم ازدواج کردم حالا هیچ علاقه ای ندارم بهش و از اجبار باهاش هستم اون از پیام هایی که با اون آقا داشتم و تو گوشیم مونده بود فهمیده یکی دوست داشتم اولش گفت جدا میشیم اما بعد گفت مال گذشته ات فراموش میکنیم و زندگی کن.اما من واقعا خسته شدم به اجبار و از ترس باهاش رابطه جنسی دارم چون می ترسم طلاق بگم تو خانواده.همیشه بعد رابطه جنسی می شینم تنهایی گریه میکنم و اسم عشق گذشته ام صدا میکنم ازش معذرت میخوام که دارم بهش خیانت میکنم رابطه با همسرم و خیانت میدونم بهش.از بدنم متنفر میشم که جز اون دادمش به کسی.تورو خدا بگین چکار کنم؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی،
باید بگوییم چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟ به قول خودتان خودتان با لج بازی به این ازدواج تن دادید! البته به اعتقاد ما نیروی انسانها در انطباق و انعطاف پذیری بقدری بالاست که حتی در بدترین حالت هم میتوانید یک زندگی مسالمت آمیز و آرام داشته باشید. کلید این مسئله دست شماست. یعنی شما باید بخواهید. در حال حاضر متاسفانه خود شما هستید که نمیخواهید این زندگی را ادامه دهید. اما بدانید اگر بخواهید با اندکی تلاش و صبر میتوانید.
خواهر گرامی، سعی کنید هیچگاه حسرت یک زندگی دیگر را (که معمولا موهوم و خیالی است) نخورید و حتی چنین گمان نکنید کسی را که قبلا دوست داشته اید اگر اکنون با او باشید وضعیت بهتری خواهید داشت، حتی از این بالاتر، همین الان اگر کسی به شما اظهار عشق و علاقه کند هم نباید به سادگی باور کنید که در صورت شروع زندگی با او وضعیت بهتری نسبت به الان خواهید داشت! شک نکنید هنگامی که در ابتدای راه هستید (چه دوست چه همسر چه فامیل چه همکار و ...) همواره روی خوب سکه را از افراد می بینید، همانطور که خودمان در برخوردها روی خوب خودمان را نشان میدهیم و حتی در بدترین حالت ها هم خودمان را کنترل میکنیم تا طرف مقابل را نرنجانیم یا تصویر نامطلوبی از خودمان نشان ندهیم! پس گمان نبرید که اگر با شخص دیگری ازدواج میکردید اکنون خوشبخت ترین زن عالم بودید!!!
همسر شما هم قطعا خوبی هایی دارد و بدی هایی دارد (درست مانند خود شما) . این شما هستید که با استفاده از هوش و ذکاوت خودتان و با تجربه ای که در زندگی مشترک به دست می آورید، به اصطلاح رگ خواب همسرتان را به دست میگیرید و زندگی را در آرامش به جلو می برید. اگر کمی دقت و تلاش کنید و البته صبوری، میتوانید بداخلاق ترین انسانها را نرمخو و آرام کنید.
البته انسانها با هم متفاوتند. قطعا ازدواج با هر انسانی میتواند تجربه متفاوتی نسبت به دیگری داشته باشد اما در کلّ آن طور که برخی افراد گمان میکنند افراد خیلی خوب و خیلی بد نیستند! همه ما نقاط ضعفی داریم و نقاط قوت! پس ابتدا فکر خود را تغییر دهید.
موفق باشید

سلام دختری هستم ۳۳ساله سه ماهی میشه باآقایی آشناشدم سه سال ازمن کوچکتره.تحصیلات من فوق لیسانس وایشون دیپلم دارن وکارقابل قبولی هم ندارن توکارتبلیغات هستن .خودش میگه ماهی یک ونیم درمیارم.وسرمایه ای هم دستش نیست.من اهل نمازوروزه ام اونم ازلحاظ اعتقادی معتقد هست ولی تونمازش سهل انگاری میکنه.ماسه بارحضوری باهم صحبت کردیم ولی تلفنی روزی دوسه بارباهم حرف میزنیم.کلا من دختری آزاد ومستقلی هستم خونوادم میشناسنم واسه همین سختگیری نمیکنن تورفت آمدم اینوراونور.ولی اون حساسیت هایی نشون میده .به من شدیدا علاقه داره ولی ازموقعی که دیده من خیلی دوستش ندارم وابراز علاقه نمیکنم سرد شده.من چندباربهشون گفتم باکارشون تحصیلاتشون وحتی ظاهرشون مشکل دارم ولی اون ول نمیکنه.هی میام ارتباطموقطع کنم ولی مادرم میگه تو آخرش تنها میمونی الان ۳۳سالته دیگه سنت میره بالاتر همینم نمیاد تنها میمونی.البته من قبلشم یه خواستگارداشتم ۷سال ازم کوچکتربود.واقعا گیچ شدم ازیه ور میگم بدرد من نمیخوره ازیه ورازتنها موندن میترسم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام .
خواهر گرامی، هرچند شما سوالی مطرح نکردید و مشخص نیست سوال شما چیست، اما چند نکته را توجه کنید: اول این که نکاتی در مورد اخلاق و رفتار و تفاوتها و سن و سال فرمودید که هر کدام به تنهایی یک هشدار و توجه کوچک را میطلبد اما جمع همه اینها با هم میتواند هشدار بزرگتری باشد . نکته دوم این که دغدغه خانواده شما کاملا بجاست و قابل درک است ولی معنای آن این نیست که از ترس ماندن در خانه، به ازدواجی مبادرت کنید که نتیجه اش شش ماه بعد طلاق (به همراه کلی خرج و مخارج و فکر و اعصاب و آبرو است) باشد، و نکته آخر این که اگر میخواهید تا حدودی تکلیف مشخص شود و هم اینکه به خواسته مادر توجه بشود، به آقاپسر بگویید تا فلان تاریخ فرصت دارد به طور رسمی از طریق خانواده برای خواستگاری اقدام کند، که اگر این کار را کرد، میتوانید از مجاری و روال معمول ازداج و تحقیق و بررسی در مورد ایشان تحقیق کنید و جواب رد یا قبول بدهید؛ و یا ایشان این کار را نمی کند که مشخص میشود تا بحال ادعای ایشان صرفا جهت گذراندن وقت و تفریح بوده! به هر حال تکلیف روشن می شود.
موفق باشید.

وای اصلا این اشتباهو نکن خواهر من. من یه بار این اشتباهو کردم نتیجه ش طلاق شد. اونم خیلی مصر بود و اصلا به دلم نمی نشست . اشتباه نکن . ادم که از روی تنهایی نمیره ازدواج نادرست کنه که تنهاترم بشه.

من و همسرم دو ساله ک ازدواج کردیم من اصلا ب این ازدواج راضی نبودم اما خانواده ام من رو فقط ب صرف اینکه فامیلیم وادار ب این ازدواج کردن من برای اینکه این ازدواج سر نگیره دست ب دامن تک تک اعضای خانوادم شدم اما اونا حرف خودشونو فقط میزدن انگار من هیچ نقشی تو این ازدواج نداشتم... من تا اونموقع اصلا ب ازدواج فکر نکرده بودم و اصلا نمیخواستم ازدواج کنم در واقع هیچ درکی از ازدواج نداشتم اما همسرم از همون اول عاشق من بود و هست و خودشون میگن بدون من نمیتونه زندگی کنه اما من همچنان هیچ درکی از ازدواج ندارم مشکلات جنسی هم داشتم ک با رفتن پیش مشاور تقریبا درست شد اما الان کارهایی میکنم ک خیلی کوچیکه و سر همین موضوع خیلی جر و بحث میکنیم و حتی چندین بار همسرم بحث طلاق رو کشیدن وسط ولی بعد از این دعواها وقتی با خودم فکر میکنم میبینم چقد رفتارم مسخره بوده و در شان یکی مثل من نیس بعد این دعواها ب خودم ک میام میگم کاش همیشه رفتارم مثل بعد دعوا ک عالی میشم باشه ولی بعد ک باهم خوب میشیم همون اشه همون کاسه از این وضعم خسته شدم این شخصیت و رفتاریو ک الان هستم رو دوس ندارم و اونی نیس ک همیشه بهش فکر میکنم.کمکم کنید و بگید چیکار کنم؟۶۰

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما.
خواهر گرامی، همچنان که دو سال از پیوند مقدس شما و همسرتان میگذرد، آرزو میکنیم که این پیوند سالهای سال برقرار باشد و هر سال از سال قبل بلکه هر لحظه از لحظه بعد مستحکمتر باشد.
ممکن است بسیاری از دوستان شما چنین مشکلی داشته باشند و یا در شرف ازدواج با چنین شرایطی باشند. همواره بایستی توجه کنیم که بهترین زمان برای انصراف از یک تصمیم بزرگ و حیاتی، همان ابتدای کار است. تا پیش از ازدواج و به اصطلاح بله گفتن، شما فرصت دارید که (یا به سادگی یا به دشواری) تن به این وصلت ندهید! و البته با این کار دیگر لزومی هم ندارد پس از ازدواج، خود، خانواده و یا دیگران را سرزنش نمایید.
اما به این نکته هم توجه داشته باشید که خیلی اوقات به قول شما مشکلات ناشی از ناآگاهی، سن پایین یا کم تجربگی زوجین است. مانند شما. این گونه مشکلات را نبایستی به حدی بزرگ کنید که خدای نکرده فکر جدایی به سر خودتان یا همسرتان بزند! به ویژه که به قول خودتان همسرتان خیلی شما را دوست دارد، و البته حدس ما هم این است که شما هم الآن نسبت به دو سال قبل، بیشتر او را دوست دارید (هرچند هنوز هم کم است).
به شما توصیه اکید میکنیم که اولا فکر جدایی و طلاق را از سر بیرون کنید و بدانید که جدایی به عنوان آخرین راه حل، در بدترین و وخیم ترین شرایط زندگی است. در سایر موارد شما گاهی به سادگی و گاهی با اندکی تلاش میتوانید خودتان مشکل را حل کنید. اگر نتوانستید با راهنمایی یک فرد راهنما یا مشاور میتوانید به خوبی این کار را انجام دهید. البته ممکن است اندکی نیاز به هزینه مادی و تلاش و تمرکز باشد که گمان میکنم شیرین کردن یک زندگی مشترک و تداوم آن کاملا ارزش آن را دارد!
توصیه بعدی ما به شما ، اضافه کردن اطلاعات و آگاهی های خودتان نسبت به روابط زناشویی و مهارت های زندگی است. با مطالعه کتابهای مختلف، با مطالعه مقالات مختلف در اینترنت و گوش دادن به صحبت ها و سخنرانی های مرتبط با این موضوع.
در صورتی که در محل زندگی شما (شهر شما) کلاسها یا کارگاههایی در زمینه مهارتهای زندگی و زناشویی برگزار میگردد، حتما در آنها شرکت کنید. برای این کار میتوانید از مراکز مشاوره یا سایر مراکز فرهنگی پرس و جو کنید یا حتی در اینترنت جستجو کنید. شرکت در این گونه جلسات، به شما کمک میکند سریعتر و بهتر از مطالعه یک متن یا کتاب به مهارت لازم برای زندگی مشترک، دسترسی پیدا کنید.
حتی میتوانید فایلهای صوتی یا تصویری اینگونه جلسات را پیدا کنید و ببینید و بشنوید.
از خداوند میخواهیم شما را در مسیر زندگی یاری نماید.
موفق باشید.

سلااااااااااام ....مجردم ...۳تا دوست دختر داشتم بعد دیدم همش کشکه...الان پاکم خداروشکر... جلو هوس موقت رو گرفتم ..الان خداروشکر از عقلم دستور میگیرم ...منتظر خبرای خوب میمونم ..کارم رو میکنم پولام جمع شه بهترین انتخاب در انتظار منه ان شاالله

پول خوبه

سلام
من ۲۹سالمه فوق لیسانس دارم با پسری که ۶ سال خواستگارم بود و دیپلمه ازدواج کردم. اولا به خاطر راضی کردن من وعده وعید دادن که وضع مالیمون عالیه، اگرچه عالیه اما پدرش به خاطر مشکل روانی که داره حاضر به فروش هیچکدوم از اموالش نیست. الان وضع مالیمون در حده بخور و نمیره. پسری که کشته مرده من بود الان تو هر دعوایی میگه برو خونه بابات. درس خوندی که چی الان بیکاری
مشکل اصلی من اینه که خیلی خیلی بد بینه بدون هیچ دلیلی گیر میده (مثلا مهموم بیاد میگه تو با مردا حرف نزن، موهاتو بزن تو و.....)نمیزاره سر کار برم خب من زحمت کشیدم دوسدارم سر کار برم چکار کنم که بدبینیش تموم شه مشاورم نمیاد ینی پولشو نداره
خیلیم دوسشدارم اونم منو دوسداره و نمیتونه یک لحظه ازم جدا شه

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی،
همین ابتدا جمله ضرب المثل واری به ذهنم رسید که بد نیست یادآوری کنم. ما خیلی اوقات توصیه میکنیم که در ابتدای آشنایی و قبل از ازدواج چشمان خود را باز کنید (یعنی حواس خود را جمع کنید و با تحقیق و بررسی تصمیم بگیرید) و پس از ازدواج چشمان خود را ببندید (یعنی در موقعیت های مختلف از خطاهای یکدیگر چشمپوشی کنید و به دنبال ایرادات و اشتباهات هم نباشید).
نکته دیگر این که همه آدمها کم و بیش در طول زندگی تغییر میکنندو این به دلایل مختلفی بستگی دارد. نباید انتظار داشته باشید کسی دقیقا عین ده سال قبل خود باشد.
نکته بعد این که علیرغم تمامی مطالب شکایت آمیزی که فرمودید در آخر، جمله ای داشتید که مانند پنجره ای از تاریکی رو به روشنایی است. این که هم شما خیلی همسرتان را دوست دارید و هم او خیلی شما را دوست دارد! این میتواند نقطه قوت زندگی و روابط شما باشد و لازم است به هر قیمتی شده آن را حفظ کنید و به واسطه آن زندگی خود را نگهدارید و قسمتهای آسیب دیده زندگی و روابط را ترمیم کنید.
قطعا در این مسیر نیازمند مشورت و یا به عبارتی مشاوره هستید. نیازدارید حتی بعضی از مطالبی که خودتان میدانید از زبان فرد سومی گفته شود. این که چگونه همسرتان را راضی کنید واقعا در دستان خود شماست. اما بهتر است به این موضوع به عنوان یک مشکل یا یک مشکل روانشناختی نگاه نکنید . شما(و همسرتان) صرفا نیاز به فراگیری مهارتهای زندگی دارید که مهمترین آنها مهارتهای ارتباطی است. اگر میتوانید از طریق گشت و گذار در اینترنت و فضای مجازی در منابع معتبر مطالب مربوطه را پیدا کنید، وگرنه از طریق مطالعه کتاب، دیدن برنامه های آموزنده، شرکت در جلسات و کارگاهها و کلاسهای آموزشی در این خصوص...
ضمنا تلفن ۰۹۶۴۰۰ پاسخگوی سوالات مشاوره ای شما هست.
برای شما و زندگی شما آرزوی سلامت و دوام داریم.
موفق باشید

سلام من جوانی هستم که بعد زندگی ۱۲ ساله متوجه شدم همسرم به من خیانت کرده بعد انکه فهمیدم گفت که اشتباه کرده مگه میشه آدم اشتباه کنه ولی این خیانت چند سال دوام داشته باشه من شاید مرد معمولی باشم ولی از هیچی توی زندگی کم نزاشتم البته رابطه دلگرم کننده زیادی هم انجام نمیداد ومن هم روز به روز سرد تر میشدم بعد از فهمیدن خیانت اقدام به طلاق کردم ولی موندم که بعد طلاق چکار خواهد کرد البته بعد طلاق زندگیش به خودش ربط داره به نظر من این کمترین مجازاتیست که نصیبش میشه(لازم به ذکر است که یه بچه ۹ ساله هم داریم)

سلام منم همين وضعيتو دارم شوهرم محبت نميكرد و من طلاق گرفتم اصلا ازش راضي نبودم و بعد از طلاق با اقايي اشنا شدم وخيلي همديگرو دوس داشتيم و داريم ولي موقعيت ازدواج نبود براي جفتمون شرايط خانوادگيمون فرق داشت و نشد و من ب اسرار شوهر اولم ك دوسم داشت برگشتم و گف ك تغييركردمو اين حرفاخيلي پسرخوبيه اما من هرچقد بهش ميگم بمن محبت كن توجه كن انگار ن انگار و اين خيلي عذابم ميده و هيچ راهيم ندارم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدم شما.
خدمت شما خواهر گرامی و تمامی مخاطبین عرض میشود که اگر بپذیریم هدف تشکیل زندگی و ازدواج، رسیدن به آرامش در کنار همسرمان باشد، بنابراین لازم است تمامی رفتارها و حرکات و تصمیمات ما در راستای همین هدف تعریف شود. اول این که در ازدواج و پیش از ازدواج با چشمان باز گام برداریم و تمام سعی خود را بکنیم تا انتخابی درست داشته باشیم (برای این که به آرامش بیشتری برسیم). دوم این که پس از ازدواج چشمان خود را ببندیم و با گذشت رفتار کنیم، قطعا بسیاری از اختلافات و مشکلات با گذشت درمان می شود. سوم این که پس از ازدواج به انتخاب و تصمیم خودمان اعتماد کنیم و احترام بگذاریم (اشتباه نکنید، اگر هم خانواده یا دیگران مواردی را در نظر داشتند و ما بعد از فکر کردن و بررسی پاسخ مثبت دادیم، این هم می شود تصمیم خودمان) و به سادگی آن را زیرپا نگذاریم و همواره از آن حفاظت و حراست کنیم. چهارم این که در تمام مسیر (از ابتدا و پیش از ازدواج گرفته تا آخر) از مشورت و توصیه دیگران، بزرگترها، باتجربه ها، مشاوران و اهل نظر خود را محروم نکنیم. شنیدن نظرات دیگران چیزی از ما کم نمیکند درحالیکه ممکن است نشنیدن و عدم آگاهی ما از آن چنین کند!
نکته مهم و کلیدی دیگر، به محض ازدواج گمان نکنیم که همه چیز تمام شد و دیگر سالهای خوش و خرمی خواهیم داشت! قطعا این چنین فکری فقط از یک کودک ساده اندیش بر می آید. ما همواره نیازداریم تا با مشکلات روزمره و سایر مسائل زندگی نبرد کنیم. ما همواره نیاز داریم تا روش حل مشکلات و نحوه رویارویی با مشکلات را یادبگیریم چون هیچکدام از ما دانا به دنیا نیامده ایم. قطعا فراگیری انواع مهارتهای زندگی و مهارتهای مقابله ای به حفظ زندگی و آرامش ما کمک خواهد نمود و اجازه نخواهد داد تا با تصمیمات اشتباه مکرر، بخشی از زندگی و عمر خود را تباه کنیم.
موفق باشید.

سلام. من ۵ سال هست که ازدواج کردم. شوهرم شب قبل از عروسی به من گفت تو زشتی و من حیفم میاد پول آرایشگاه برای تو بدم. من به خواهرانش گفتم که میخوام بهم بزنم اما اونها منصرفم کردن و من بخاطر خانواده م که فامیلمون را برای عروسی دعوت کرده بودن چیزی به خانواده م نگفتم. من ظاهر خوبی دارم و به گفته همه حتی نزدیکان شوهرم، من از هر نظر از اون بهترم اما اون مدام به من توهین میکنه. منت سر کار رفتنشو سر من میذاره و چند باری که حرف از جدایی زدم معذرت خواهی کرده و گفته جدا نشیم ولی من فکر میکنم فقط و فقط به خاطر فامیلشون که نگن "نتونست زندگیشو حفظ کنه اصرار به ادامه زندگی داره. شوهر من همه چیز زندگیمو به مادرش گزارش میده و مادرش هر روز به موبایل شوهرم زنگ میزنه آمار میگیره وقتی بهش اعتراض میکنم که لطفا برنامه منو به مادرت نگو صداشو میگیره رو سرش که مادر من خیلی خوبه تو مشکل داری و ... توی خیابون به اندام خانم ها و دخترا نگاه میکنه و زیر چشمی هم نگاه میکنه که من متوجه نشم اما متاسفانه من متوجه میشم. تا حالا یکبار هم نشده از من تعریف کنه. حتی توی مراسم عروسی یکی از اقواممون به خواهر من و دخترداییم گفت "چقد خوشگل شدین" ولی دریغ از یک کلمه تعریف از من. همیشه به من گفته زشت چینی لاغر دراز درحالیکه من هم قدم خیلی عالیه (قد خواهر شوهرهام ۱۵۰ سانت هست و من ۱۷۰) هم وزنم متعادله (وزن خواهرشوهرهام بالای ۸۵ هست) اما مدام به من توهین میکنه. تنها خوبی که داره اینه که گاهی موافقت میکنه باهم سفر خارج بریم که اونم مادرش جدیدا رایشو زده. البته اینم بگم که من هزینه ی تور خودم رو خودم میدم با اینکه درامدم خیلی کمه ولی چون دوست دارم برم ببینم کشورهای دیگه رو خودم میدم. بعضی وقتا تو بحث درآمد کمک میکنه به من مثلا در حد ۵ میلیون در سال اما دیگه هیچ پولی بمن نمیده و مدام خواهرانش رو که ۱۰ سال حداقل از من بزرگتر هستند به رخ من میکشه و میگه اونا سر کار میرن. من الان دانشجوی دکتری هستم و کم مونده درسم تموم بشه ولی شرایط کاری الان با ۱۰ تا ۱۵ سال پیش خیلی فرق داره و این تقصیر من نیست. درضمن من یکبار عکسهایی از تلگرام این دیدم که از مردان دیگه عکس بدنشون رو خواسته بود و بعد بمن گفت از دوستانم بودن سر به سرشون گذاشتم. من ۳۱ سالمه و خانوادش مدام اصرار دارند که بچه دار بشین ولی من نمیخوام و فعلا خودش هم نمیخواد اما به اندازه ای حرف مادرش براش مهمه که مطمئنم وقتی به سنی برسم که دیگه نتونم بچه دار بشم قطعا میره زن دوم میگیره به این بهانه. از طرفی من دلم نمیخواد با این شرایط بچه دار بشم وقتی به خانواده ش کوچکترین گلایه ای میکنم اونو اونطور که دلشون میخواد به این منتقل میکنن و باز رای من مشکل ایجاد میکنن. من الان موندم چکار کنم. با توجه به سنم و این شرایط بنظر شما تصمیم درست چی هست؟ آیا جدایی راه خوبیه؟ من یکبار مشاور خانواده رفتم و ایشون گفت اینکه خوبه بعضی از مردا زنشون رو میزنن!! البته همسر منم مدام به خانواده من و خودم توهین میکنه وقتی هم میریم بیرون کافیه یه نفر با سرعت کم مقابل این حرکت کنه فورا فحشای ناجور میده. عصبی و دمدمی مزاجه و مثل مردای ۶۰ ساله همیشه در حال غر زدنه اما موقع غذا خوردن و غیره مثل بچه های ۶ ساله بهانه گیره که علتش تربیت مادرش هست که لوس بار آورده. یه مشاور دیگه رفتم قبل از اینکه همه حرفامو بشنوه گفت طلاق بگیر. نمیدونم چکار کنم. نظر شما چیه؟ آیا با این شرایط جدا بشم یا بمونم؟ خسته شدم دچار افسردگی و کم کاری تیروئید شدم درحالیکه قبل از ازدواج شاد و سالم بودم.

تصویر شهرسوال

خواهر گرامي، سلام؛ از اعتماد شما به اين مجموعه از شما تشکر مي کنيم. شما توضيح زيادي در مورد رابطه تان با همسرتان نداده ايد. نمي دانيم تا چه حد به هم علاقه داريد يا چقدر با هم بحث مي کنيد و اينکه همسرتان در چه شرايطي ازدواج کرده است.
ممکن است او انتظار خاصي در مورد ظاهر همسرش داشته يا دارد البته اين به معني اين نيست که شما زيبا نيستيد به هر حال هر کسي سليقه اي خاص دارد.
فارق از اينکه همسرتان به شما بدي کرده يا ناراحت و عصبي تان کرده خوب بود که گاهي با هم صحبت مي کرديد و از انتظارات هم از يکديگر آگاه مي شديد.
اينکه مي فهميديد همسرتان چه انتظاري از شما دارد شايد مي توانستيد انتظاراتش را به راحتي برآورده کنيد.
مي دانيم از دست او ناراحت ايد، تحقير همسر و نق زدن مداوم به همسر باعث مي شود که عشق و علاقه زناشويي کم شود.
از کجا مي دانيد که عدم تمايل او به طلاق فقط بخاطر آبروست. به نظر مي رسد که او به شما علاقه دارد. آزار دادن ديگران با زبان و گفتار براي برخي تبديل به يک ويژگي شخصيتي شده است و ممکن است همسرتان از آن دسته کساني باشد که بلد نيستند محبت کنند يا محبت و علاقه خود را به زبان آورند.
مشکل با خانواده شوهر براي خيلي از زنان مطرح است. خوب است که حساسيت او را جلب نکنيد. از مادرش پيش او بدگويي نکنيد. برعکس سعي کنيد از مادرش تعريف کنيد. اگر چنين کنيد او به تدريج استقلال زندگي اش را بدست خواهد آورد. اگر زندگي شما تبديل به جبهه جنگ شود که شوهرتان بايد بين مادرش و شما يکي را انتخاب کند بيشترين صدمه به شما وارد خواهد شد زيرا اي جنگ در زمين شماست و زندگي شما در اين آتش بازي نابود خواهد شد.
وقتي رابطه عاطفي خوبي داريد سعي کنيد دو برگه برداريد و بدون اينکه به هم توهين کنيد تنها انتظارات تان را از همسر بيان کنيد و بعد برگه را به هم بدهيد و سعي کنيد فقط بخوانيد و نظر ندهيد.
از ويژگي هاي مثبت و خوبي هاي هم تشکر کنيد تا احساس خوبي به رابطه تان تزريق شود.
اگر نمي توانيد مشکل تان را حل کنيد سعي کنيد همسرتان را قانع کنيد که براي حل مشکل زندگي تان به يک زوج درمانگر مجرب مراجعه کنيد.
نمي توان گفت که طلاق بهتر است يا زندگي مشترک. بايد ديد کداميک صدمه بيشتري دارد و کدام صدمه کمتري. شما بايد در جلسات درماني شرکت کنيد و ببينيد مشکل تان تا چه حد قابل درمان است.
/۲۸۵۴۹۳/

خاک بر س اون زنایی که یعنی همون دخترا اگه از اول عشق قدیمیتو دوستداشتی گه خوردی قبول کردی وقتی یه دختر وارد زندگی میشه دیگه نموم همه چبزش باید شوهرش باشه نمیگم شوهرم باید علاقشو کهملا نشون بده اصلشو بگم زو روز دنیا بیشتر نیست اصلا واس چی اومدیم این دنیا اومدیم ازمایش بشیم اگه میخایید برزخ و قیامته خوبی در انتظارتون باشه هیچ وقت فکر خیانت به شوهرو کارای دیگرو از مغرتون در بیارید چه روزتو با عشق قدیمیت شب کنی چه اونی که دیگه صاحبتونه او شریک زندگیتونه او پدر بچه هاتونه پس خوب باشید تا خدا رو پیدا کنید

سلام من دختری ۲۹ ساله هستم دوسال پیش عقد کردم من دختری بسیار مسقتلم و خودم از پس همه کاری برمیام و با این روحیات تو کل زندگیم اجازه ندادم پسری بهم نزدیک بشه جز اینکه در زمان دانشگاه با همسرم آشنا شدیم ولی رابطه دوستی عمیقی نداشتیم میرفتیم دانشگاه و میومدیم پسر خیلی خیلی خوب و پاکیه و عاشق منه دو سال پیش عقد کردیم من عاشقش نبودم اگه هم دوستش داشتم اینطور نبود که بدون اون نتونم زندگی کنم ولی طرز فکرم اینطور بود چون من چند سال با این اقا بودم اگه ازدواج نکنم بهش بد کردم و واقعا خودمو نشناختم و به خودم هیچ فرصتی ندادم بعد این دوسال حدود یکساله همش دارم میگم چرا ازدواج کردم و زندگی خودم و اونو خراب کردم اصلا اشتیاقی به زندگی ندارم و اینکه همش سعی میکنم یه کاری کنم از من متنفر بشه ولی نمبشه خیلی دوستم داره همه تلاششو داره میکنه تا یه زندگی خوب بسازه ولی من عروسی رو کنسل کردم به این بهانه که بریم مسافرت ولی تو دلم گفتم اگه جدا شدم ضرر نکنه یا اینکه الان قرار بود شهریور بریم خونه خودمون باز من انداختم عقب تر خودم دارم دیوونه میشم کدوم دختری اول زندگی اشتیاقی نداشته باشه و به فکر جدایی باشه ولی من همش طرز فکرم اینه راستش هیچ مشکلی باش ندارم هر طور من مبخوام باهام راه میاد و من همش میگم کاش یه کم اونم بد بود من واسه خوبیه اونه که نمیتونم جدا شم دلم براش میسوزه میترسم آهش بگیره منو چون جوونیشو به هدر دادم۶۶ ولی وقتی هم باهم هستیم من همش بهانه میگیرم و دعوا درست میکنم البته من دختر شر و شیطونیم و اون خیلی آروم و ساکته و من از اینکه نوع رفتارامون اینقدر متفاوته عذاب میکشم من دلم میخاد یه مرد از خودم شیطونتر تو زندگیم بود تنها بدیش اینه و اینکه ما خیلی از لحاظ رفتاری متفاوتیم البته اون این شرور بودن منو دوس داره ولی من نمیتونم ارامش اونو تحمل کنم و فقط دوس دارم جدا شم و راحت شم دایم میگم چه غلطی کردم ازدواج کردم و خودم و اونو بدبخت کردم تو رو خدا راهنماییم کنید دیگه دارم دیوونه میشم.

تصویر شهرسوال

با سلام
شرايط سخت و متناقضي را تجربه مي‌کنيد، از طرفي با همسري ازدواج کرده‌ايد که اخلاق خوب و ويژگي‌هاي مثبت ديگري را دارد و از طرفي عدم علاقه به او که معلوم نيست به چه علت است و تا زماني که علت عدم علاقه شما به همسرتان روشن نشود، عملا نمي‌توان کمک زيادي به شما کرد.
شما زندگي‌اي را شروع کرده ايد که ظاهرا با علاقه دوطرف بوده و قبل از ازدواج هم مدتي را در دانشگاه با يکديگر بوده‌ايد، اما الان پس از گذشت ۲ سال، قصد جدايي داريد. البته يکي از مسائل پيرامون شما، ذهن حساس و تحليلگرتان هست. اينکه با او ازدواج کرده ايد تا احيانا ظلمي در حق او نشده باشد، يا عروسي نگيرم که اگر خواستم جدا بشم، زياد ناراحت نشود، يا اينکه ترديد دارم که اگر جدا بشوم شايد آه او من را بگيرد و ...، همه اينها نشان از حساسيت هاي فکري شما دارد. بهترين راه در مقابل چنين افکار و تحليل‌هايي، بي اعتنايي است. زيرا در سايه توجه به همين افکارتان، و بر اساس منطقي کاملا اشتباه، ازدواج کرده ايد. اينکه ازدواج کنم که او ناراحت نشود و يا ظلمي در حقش نشده باشد. در حال حاضر بايد واقعيت‌ها را پذيرفته و در حال زندگي کنيد. به نظر مي رسد شما در يک دوراهي بين ماندن و نماندن در زندگي مشترک قرار گرفته باشيد. براي خروج از اين ترديد لازم است با واقعيت ها کنار بياييد و ما هم از علت اين عدم تمايل به ادامه ازدواج با اين شخص، آگاه شويم. بايد بررسي شود که شما دچار مشکلاتي همچون کمال گرايي و يا علاقه به شخص ديگر نباشيد. زيرا در اين صورت بايد پروسه درمان را طي کنيد. به هر حال چون خودتان مي گوييد نمي توانيد جدا شويد، دقت به اين مسأله کنيد که همه انسانها داراي نقاط قوت و ضعف هستند و نمي توانيد کسي را پيدا کنيد که در همه چيز کامل باشد. اساسا انسان زيباي مطلق، خوش صحبت مطلق و ... هم وجود ندارد؛ زيرا ممکن است از نظر شخصي يک نفر زيبا باشد و از نظر شخص ديگر اين طور نباشد. ضمن اينکه خود شما نمي توانيد ادعا کنيد که در همه چيز ايده آل هستيد و هيچ عيب و نقصي نداريد. شما فرض کنيد با کسي ازدواج کرده ايد که خيلي از نکات مد نظرتان را دارد، اما در عين حال اين آدم در کنار اين نکات، شخصي بي ايمان، خيانتکار، اهل کتک زدن همسر، معتاد و شکاک هست؛ آيا مي توانستيد با اين شخص ادامه دهيد؟ آيا آن زمان نمي گفتيد اي کاش من با کسي زندگي مي کردم که به من علاقه داشت و اين مشکلات را نداشت. همان‌گونه که در موارد متعدد افراد با اين مشکلات و چالشهاي رو به رو هستند. پس واقع بين باشيد و نقاط قوت همسرتان را ليست کرده و مرور کنيد و از مقايسه همسرتان با ديگران در اين اموري که گفتيد به شدت پرهيز نماييد.
در عين حال تلاش‌تان براي پر کردن اوقات فراغت و يک برنامه ريزي منظم و منسجم باشد که ورزش، کارهاي هنري و تعاملات اجتماعي صحيح در اولويت برنامه هايتان قرار بگيرد. همچنين در هنگام مواجهه با افکار نااميد کننده، موقعيت خود را تغيير داده و خود را مشغول برنامه هاي از پيش تعيين شده کنيد.
همچنين سعي کنيد واگويه هاي مثبتي داشته باشيد و به خود تلقين کنيد که مي توانيد در کنار همسرتان خوشي‌هاي زيادي را تجربه کرده و به موفقيتهاي زيادي را به دست بياوريد.
فراموش نکنيد که شما مي توانيد موفقيت و حس خوشبختي را براي خود رقم بزنيد پس تمرکز و همت خود را معطوف به لذت الان و همچنين آينده و پيشرفت کنيد که احساس خوشبختي هر فردي به همت او وابسته است.
سعي کنيد از تلقين منفي مبني بر ناتواني و بي حوصلگي خودداري کنيد و از تلنبار شدن کارها، تنهايي، بيکاري و...خودداري کنيد و متقابلا ميزان فعاليتهاي مفرح و نشاط آفرين را افزايش دهيد.
سعي کنيد نسبت به افکار مزاحم احتمالي، بي اعتنايي را در دستور کارتان قرار دهيد.
باز تکرار مي کنيم به ورزش و فعاليت هاي تفريحي و تعاملات اجتماعي هم بايد اهميت بيشتري دهيد.
براي اينکه از هيجانات منفي رها شويد و حس مثبتي به خود و زندگي داشته باشيد، نقاط قوت و خوبيهاي همسرتان را فراموش نکنيد. حس تنفر هيجاني منفي است که مولود آن هيجانات منفي ديگري است پس به خاطر خود اين حس منفي را در خود پرورش ندهيد.
در پايان بايد گفت؛
شما از گذشته عبور کرده ايد پس تصميم بگيريد از گذشته عبور کنيد!!
اگر پس از مدتي مشکل شما هنوز باقي ماند به مشاور حضوري مراجعه کنيد، تا بتوانيد يک تصميم قطعي و منطقي براي ادامه زندگي‌تان بگيريد. اگر کماکان اين عدم علاقه وجود داشت، نمي توانيد به اميد علاقه مند شدن در آينده زندگي را ادامه دهيد. ولي در حال حاضر نبايد گام اولتان، طلاق باشد.

دوست عزیز منم شرایط مشابه شما رو دقیقا داشتم ولی من بهش جواب رد دادم چون حس کردم بدرد هم نمیخوریم اون منو خیلی دوست داشت ولی من حس خاصی نداشتم. بعدش با یه نفر که به نظرم خیلی شبیه من بود ازدواج کردم و دوسش داشتم ولی اون اصلا محبت بلد نیست و من شدیدا از اینکه به کسی که عاشقم بود جواب رد دادم پشیمونم. دوست داشته شدن خیلی حس خوبیه از دستش نده بخصوص اگه دختر شاد و شیطونی هستی. منم قبل ازداج شاد و شیطون بودم ولی الان خیلی ساکت و درونگرا و گوشه گیر شدم. باز با مشاور صحبت کن.

سلام. من دختری ۲۵ سالمه و حدود دوساله که عقد کردم. از همون اول نامزدی از کارم پشیمون بودم که بیشترین دلیلش ظاهرش بوده تو این دو سال مدت زمان زیادی رو به این که چرا با این مرد ازدواج کردم فکر میکنم و همیشه هم نتیجش پشیمونی و احساس تاسفه اما اینبار ظاهرش درجه اهمیت کمتری داره بلکه آینده نگر نبودنش برای فراهم کردن یک خونه و از قبل آماده نکردن شرایطی برای شروع زندگی علت پشیمونیمه.اطمینان دارم که میتوستم انتخابی داشته باشم که مدام فکر این قبیل مشکلات را نکنم. آدم خوبیه اخلاق خوبی داره ولی نمیتونم از ته قلبم به عنوان شوهرم بپذیرمش. نمیتونم برای درست کردن یک زندگی بهش اعتماد کنم هر حرفی که میزنه حتی وقتی ابراز علاقه میکنه فک میکنم دروغ میگه. از هر یک ماه حداقل ۲۰ روزش رو تو دعوا هستیم. من نمیتونم اونو قبول داشته باشم اونم از دعواها و غرهای من خسته شده. احساس میکنم عمرم و زندگیم تو این دوسال عقد حروم شده. احساس میکنم هیچ وقت عمیقا تو این مدت خوشحال نبودم و فقط ادای خوشحالی رو درآوردم. دوست ندارم زندگی مشترکم جوری باشه که هربار به این فک کنم کاش زمان به عقب برمیگشت و هیچ وقت با این آدم آشنا نمیشدم. اما از اول دوران نامزدیم دارم به این موضوع فک میکنم. و به نظر خودم تشدید شدنش به خاطر طولانی شدن عقده و من حالا فهمیدم دیگه نمیخوامش. دیگه دوسش ندارم. تمایل زیاد دارم به خاطر رنج و عذابی که تو این دوسال سردرگرمی بهم داده و هنوزم داره میده عذابش بدم اذیتش کنم و سرش غر بزنم و همین باعث تشدید شدن همه ی احساسات بد من نسبت به اون و بالعکس شده.

تصویر شهرسوال

با عرض سلام و احترام؛ سپاس از اينکه اين مرکز را براي مشاوره خود انتخاب کرده‌ايد، اميدواريم راهنمايي خوبي براي شما باشيم.
شرايط سختي را تجربه مي‌کنيد، و احساس‌تان را به عنوان فردي كه خواهان آن است كه در كنار همسر خود از زندگي مشتركش لذت ببرد، درك نموده و اميدواريم ان‌شاءالله مسائلي كه در زندگي زناشويي خود با آن مواجهه‌ايد، به زودي برطرف گردد. در مورد احساس پشيماني از ازدواج و اينکه از ظاهر و عدم مسئوليت‌پذيري ايشان (البته به گفته شما)، اطلاعات و ارزيابي دقيق‌تري لازم هست، مخصوصا با ويژگي هاي مثبتي که از ايشان بيان کرديد، و اينکه تنها به خاطر اينکه از ته قلب نمي‌توانيد ايشان را به عنوان شوهر بپذيريد مواردي نيست که صرفا با اين اطلاعات بتوان مشاوره مناسبي ارائه کرد، به عبارتي مشاوره اينترنتي محدويت‌هاي خود را دارد، و براي ارزيابي و تشخيص دقيق مشاوره حضوري يا ارتباط با بخش مشاوره تلفني اين مرکز (۰۹۶۴۰۰) پيشنهاد مي‌شود. در هر صورت در ادامه نکاتي بيان مي‌شود:
۱. همانطور که خودتان هم بيان کرديد، بسياري مشکلات و اختلافات از طرف شما و صرفا به خاطر احساساتي (درست يا غلط) است که شما داريد، که گفته شد نياز به بررسي و ارزيابي بيشتري دارد.
۲. اگر تصميم به ادامه زندگي با ايشان داريد بايد برخي تغييرات و مهارت‌هاي رو ياد گرفته و عملي کنيد.
۳. اگر احساس مي‌کنيد نمي‌توانيد با ايشان ادامه دهيد و احساس خوشايندي از ادامه زندگي با ايشان نداريد، (هر چند پيشنهاد ما اين نيست) بهتر است از بلاتکليفي خارج شويد و به فکر طلاق باشيد که اگر الان جدا شويد نسبت به اينکه ازدواج کرده و بعد از چند سالي طلاق بگيريد، امتيازاتي دارد.
۴. لجاجت و قصد انتقام و تلافي، انتخاب درستي نيست و مشکلات و مسائل را تشديد خواهد کرد.
۵. همانطور که چندين باره گفته شد، ابهاماتي در سوال وجود دارد، مشاوره حضوري يا حداقل مشاوره با بخش تلفني اين مرکز پيشنهاد مي‌شود.
انشاالله موفق باشيد.

/۴۰۰۲۴۴/

نظرات