اولاً، امر به ذبح اسماعیل، امری استثنایی و منحصربهفرد در دین بوده و نمیتوان از این مورد شخصی، تضادی کلی یا جزئی میان «دین و اخلاق» را نتیجه گرفت.
دوم اینکه، اگر تعارضی در اینجا وجود داشته باشد، بیش از آنکه تعارض دین و اخلاق باشد، تعارضی میان دو گزاره دینی است، چرا که دین نیز به حرمت قتل نفس محترمه فرمان داده است.
سوم اینکه، تعارض ادعا شده در این داستان، ابتدایی بوده و با نگاه دقیقتر_روشن میشود که فعل حضرت ابراهیم۷را میتوان مستند به حکمت بیکران خدا، قابل توجیه دانست.
چهارم اینکه، کشتن و کشته شدن زمانی ازنظر اخلاقی قبیح است که برای امری واهی و باطل حاصل شده باشد، درنتیجه فعل حضرت ابراهیم۷که مخالف هوای نفسانی ایشان بوده و به امر الهی و به جهت تقرب حق، صورت گرفته است، فعلی کاملاً شایسته و اخلاقی است.
درنتیجه در جانب امر خداوند، ازآنجهت که امری حقیقی نبوده و بنا بر مصلحتی در شرایط خاص صورت گرفته است، مخالفتی با اخلاق وجود نداشته و در جانب پیامبران الهی نیز ازآن جهت که فعل ایشان تابع فرمان حق بوده و با مخالفت با هوای نفس و قربانی خویش در مسیر قرب الهی تحققیافته است، متصف به مرتبهای عالی از اوصاف اخلاقی است؛ تا جایی که حتی در نگاه برخی همچون کی یرکه گور (۸)، عمل ابراهیم۷، فرا رفتن از اخلاق ظاهری و رفتن به مرتبه عشق و ایمان بهحساب میآید که فقط معشوق در آن دیده میشود، نه خود و نه دیگری.
با این توضیحات مشخص میشود که دین و اخلاق، نه به شکل کلی، متباین و در تضاد هستند، نه بهصورت جزئی و نه حتی بهصورت شخصی و استثنائی.