راز و نياز «توشه آخرت»

راز و نیاز

بسم الله الرحمن الرحيم‏

مناجات راغبين

يكي از مناجات‏هاي خمس عشر كه بعد از مناجات راجين است مناجات راغبين است. نام اين مناجات از ماده‏ ي رغبت، و در مقابل رهبت مي‏باشد. در قرآن كريم مي‏خوانيم: «يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً۱»؛ يعني خدا را هم در حال رغبت و هم در حال رهبت مي‏خوانند. به هر حال، در اين مناجات راغبين، عبارت‏هايي ذكر شده كه حالت توازن و تعادل بين خوف و رجا را الهام مي‏كند. به جمله‏ اي از اين دعا توجه كنيد:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، إلهي إن كانَ قَلَّ زادِي في الْمَسِيرِ إلَيْكَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّي بِالتَّوكُّلِ عَلَيْكَ»؛ خدايا اگر توشه‏ي من در اين سفر به سوي تو اندك است، اما حسن ظنّ من به توكل بر تو زياد است. در جاي جاي اين دعا مشاهده مي‏شود كه بين چيزهايي كه موجب خوف و رجا هست مقايسه شده است. از يك طرف، توجه به اين است كه چه راه طولاني را در پيش داريم و نيازمند توشه‏ي كافي براي راه هستيم، كه اين خود موجب نگراني است؛ چرا كه ما توشه‏اي نداريم و چيز قابل توجهي براي اين سفر تهيه نكرده‏ايم. از طرف ديگر، اميد اين است كه انسان اگر چه توشه‏اش اندك است، اما توكل بر خدا جبران كمي توشه را مي‏كند.

توشه آخرت

اين مسئله، يعني اندوختن زاد و توشه در اين دنيا براي آخرت، يكي از مفاهيم رايج در فرهنگ ديني ماست. ولي اين مفهوم مثل همه ‏ي مفاهيم ديني، چون رايج شده است، آن واقعيت و آن ارزش معنايي خودش را از دست داده؛ به صورت يك شعار و سمبل در آمده و انسان كمتر به عمقش توجه مي‏كند. مثلاً كلمه‏ ي ان‏شاءالله، به معناي اين است كه ما همواره در مقابل مشيت خدا، خودمان را بايد ناچيز بدانيم و كار را بايد به مشيت او محول كنيم. در قرآن كريم به پيغمبر اكرم(ص) مي‏فرمايد: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً؛ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ۲»؛ مؤكد مي‏گويد كه مبادا بگويي من فردا كاري را خواهم كرد، مگر اينكه خدا بخواهد. ولي ما به اين مفهوم كلمه‏ ي ان‏شاءالله، كمتر توجه مي‏كنيم و فقط به عنوان يك تبرك و تيمن ذكر مي‏كنيم. هم چنين درباره كلمه‏ ي خداحافظ، بسياري توجه ندارند كه معناي آن چيست. من ديدم، ماركيست‏ها، كساني كه معتقد به خدا نبودند، وقتي خداحافظي مي‏كردند مي‏گفتند: خداحافظ شما! بنابراين، خيلي از مفاهيم ديني است كه ما آن طور كه بايد به معنايش توجه نداريم، همچنان كه به امور تكويني و حكمت‏هاي الهي هم بي‏توجه هستيم. يكي از مفاهيمي كه كمابيش به همين سرنوشت مبتلا شده، مسئله ‏ي توشه‏ ي آخرت است.

تولد: ابتداي سفر آخرت

وقتي مي‏گوييم سفر آخرت، فكر مي‏كنيم كه آن سفر بعد از مرگ شروع مي‏شود، در صورتي كه از وقتي كه متولد مي‏شويم و به ويژه از هنگام بلوغ در جاده پا مي‏گذاريم. پس اين سفر را بايد همواره با زاد و توشه توأم كنيم و هم چنان كه در حال حركت و سفر هستيم، بايد براي آن مرحله‏ اي از سفر هم كه ديگر نمي‏شود زاد و توشه‏اي برداشت، فكري كنيم. وقتي انسان از شهري مي‏خواهد حركت كند، بايد در حومه‏ي آن شهر، در اين روستاهاي نزديك و باغات اطراف آن يك چيزي فراهم كند تا در سفري كه در كوير دارد از آن‏ها استفاده كند. در نهج‏البلاغه، در بسياري از خطبه‏ها به اين مسئله تكيه شده كه شما در حال سفريد. اينجا جاي اقامت نيست، جاي حركت است، اين جا پل است، از اين پل بايد عبور كنيد، مقصد آنجاست. در اين جا نكته‏اي هم درباره توشه‏ي اين سفر عرض مي‏شود كه ما فكر مي‏كنيم، توشه فقط نماز، روزه و احياء شب قدر است. اما آن كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه همه‏ي زندگي ما در حال سفر است. دائماً در حال حركتيم، يعني از يك نقطه‏اي حركت كرده‏ايم و به يك جاي ديگر مي‏رسيم. اگر انسان در خانه ‏اش باشد كه حركت نمي‏كند و نمي‏گذرد، پس دنيا خانه نيست. ما همواره در حال حركتيم، لحظه‏ اي كه گذشت گذشت، ديگر بر نمي‏گردد. بنابراين بدانيم همه‏ ي عمر ما در سفر است، چون اين عالم، عالم سفر و گذر است و عالم ماندن نيست. «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ۳»؛ اينجا ممرّ است، يعني گذرگاه. از گذرگاهتان بايد براي قرارگاهتان توشه برداريد.
اين سفر مراحلي دارد، يك مرحله زندگي دنياست، كه خود مراحلي دارد؛ از وقتي كه ما متولد مي‏شويم تا طفوليت، نوجواني، جواني، سالمندي و پيري. اين مرحله، جايي است كه مي‏شود كار كرد، كاري كه پاداش يا خداي نكرده كيفر داشته باشد. مرحله‏ي بعد وقتي است كه انسان را در قبر مي‏گذارند و تا روز قيامت در عالم برزخ است. در اين مرحله نمي‏توان كار جديدي انجام داد. كساني كه از دنيا رفتند، ديگر نمي‏توانند درسي بخوانند، منبري بروند، دست بينوايي را بگيرند، يا دست به طرف كسي دراز كنند. روايت معروفي است كه وقتي انسان مي‏ميرد اميدش از همه چيز قطع مي‏شود و پرونده ‏اش بسته مي‏شود، مگر چند چيز كه باقي مي‏ماند، مثل: صدقه‏ ي جاريه و فرزند صالحي كه براي آدم استغفار كند و اثر علمي كه ديگران از آن استفاده كنند۴.
اما عالم آخرت ديگر فقط عالم ظهور آثاري است كه آدم در اين دنيا انجام داده است. «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلَاحِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلَاعَمَلَ۵»؛ آنجا آدم مي‏خواهد برگردد و توبه‏ اي كند، اشكي بريزد، به كسي خدمتي كند و صله‏ ي رحمي كند. آن‏جا انسان مي‏گويد: «رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ۶»؛ و جواب داده مي‏شود: «كلّا»، ديگر گذشت. اينجا فقط حساب است و پاداش و كيفر. هر چه بوده، ديگر تمام شد. اگر شفاعت هم مي‏شود، اثر كارهايي است كه خود انسان در دنيا انجام داده است و خودش را لايق كرده كه مشمول شفاعت شود، و گرنه به گزاف كسي را شفاعت نمي‏كنند. «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي۷»؛ بعضي اعمال قلبي، اعتقادات صحيح، ولايت اهلبيت(ع) و... از جمله مواردي است كه آدم را براي اين كه لياقت شفاعت پيدا كند آماده مي‏كند. به هر حال، منظور اين است كه اين حقيقتي است كه بايد باور كنيم كه اين عالم به خصوص از هنگام بلوغ تا مرگ، يك سفري است كه ما مي‏توانيم با آن زاد و توشه برداريم.
اين مرحله‏ي كوتاهي است. صد سال در مقابل يك ميليون سال چه نسبتي دارد؟ با يك ميليارد سال و يكصد ميليارد سال چه طور؟ مثل نسبت يك چشم به هم زدن به عمر صد ساله است. يعني اگر اين عمر دنيايمان را به اندازه‏ي يك چشم به هم زدن در نظر بگيريم، نسبت آن به صد سال را اصلاً نمي‏توانيم حساب كنيم. حال چقدر ارزش دارد كه آدم تمام تلاشش را فقط صرف همين دنيا كند؟ فرض كنيد، مي‏خواهيم با پاي پياده به حج برويم. از خانه كه خارج شديم، در روستاي اطراف شهر خود هر چه داريم بخوريم و يادمان نباشد كه ما مسافريم؟! بايد زندگي دنيا را اين‏طور ببينيم كه مي‏توانيم زاد و توشه‏اي در آن تهيه كنيم، براي يك مرحله‏ي طولاني كه نمي‏شود زاد و توشه فراهم كرد.

كسي به فكر ما نيست

ما اگر دست خالي باشيم، هيچ كس به فريادمان نمي‏رسد، عزيزترين عزيزان هم در آن روز به فكر كسي نيستند. «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ؛ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ۸»؛ روزي كه برادر از برادرش و فرزند از والدينش فرار مي‏كند. چه قدر خون دل خورد، با چه زحمتي فرزنداني را بزرگ كرد، چقدر هزينه كرد، حالا پسرش از او فرار مي‏كند و حتي جوابش را هم نمي‏دهد! توجه كنيم ما اين چنين روزگاري را در پيش داريم. اگر كسي عمر حضرت نوح(ع) را هم داشته باشد و از تمام دقايقش براي كسب توشه استفاده كند، باز چيز زيادي به دست نياورده است. نسبت اين زندگي با آن زندگي قابل مقايسه نيست. آنهايي كه مي‏خواهند با همين اعمال در همين زندگي دنيا، توشه‏ي رسيدن به عالي‏ترين مقامات را به دست بياورند، چه حالي دارند؟ ما عقلمان نمي‏رسد. در شب قدر، اگر خيلي حواسمان را جمع كنيم، فقط مي‏توانيم درباره‏ي يك موضوع، آن هم گناه خودمان فكر كنيم! اگر يك كسي مي‏توانست اين سفر طولاني و اهميتش را درك كند و ناقص بودن توشه‏هاي اين دنيا را نسبت به آن سفر و آن مقامات تصور كند، فكر مي‏كنيد چه حالي پيدا مي‏كرد؟ آن حالي را پيدا مي‏كند كه اميرالمؤمنين(ع) پيدا مي‏كرد. امشب شب علي است، به همين مناسبت كلمه‏اي از اميرالمؤمنين(ع) نقل مي‏كنم:

آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ ...

در حكمت شماره‏ي ۷۷ مرحوم سيد رضي ابتدا داستاني را نقل مي‏كند كه اصل داستان از اين قرار است: يكي از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) به نام «ضرار بن حمزه ضبائي»، براي يك كاري به معاويه مراجعه كرده بود. معاويه هم فرصت را غنيمت شمرد و گفت: از علي برايمان بگو! چه خاطره‏اي از زندگي علي داري؟ مي‏گويد: «لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ»؛ علي را در موقفي كه ايستاده بود ديدم، «وَ قَدْ أَرْخَي اللَّيْلُ سُدُولَهُ»؛ يعني شب بود و هيچ چيز ديده نمي‏شد و فضا كاملاً تاريك بود. «وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَي لِحْيَتِهِ»؛ علي را ديدم در محراب عبادت ايستاده و محاسنش را گرفته بود. «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»؛ مثل كسي كه مار گزيده باشد، به خود مي‏پيچيد. «وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ»؛ آدمي كه خيلي غمگين باشد، با يك ناله‏اي گريه مي‏كند. در آن نيمه شب تاريك علي چه مي‏گفت؟ جالب اين است كه با خدا صحبت نمي‏كرد، بلكه با دنيا صحبت مي‏كند.
«يَا دُنْيَا! يَا دُنْيَا! إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ»؛ اي دنيا! تو آمدي خودت را به من عرضه كني يا خيلي مشتاق من بودي و آمدي من را ببيني؟ «إِلَيْكِ عَنِّي»؛ دور شو از من. «لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ»؛ بعضي از شارحين گفته‏اند كه «لَا حَانَ حِينُكِ»، يعني نيايد آن هنگامي كه تو كنار من بيايي. فرا نرسد وقتي كه تو بيايي نزد من، هيهات. «غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ»؛ برو و ديگران را فريب بده، من فريبت را نمي‏خورم، من كاري با تو ندارم. «قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا»؛ تو را سه طلاقه كردم، طلاقي كه ديگر رجعت ندارد. «فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ»؛ زندگاني تو كوتاه است. «وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ»؛ اهميت تو كم است، چه اهميتي داري؟ «وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ»؛ آرزويي كه نسبت به تو بسته مي‏شود آرزوي كمي است. سپس فرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِيقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ»؛ براستي من و شما چقدر راه آخرت را طولاني مي‏بينيم؟ حضرت علي(ع) در آن نيمه شب در آن حال، بعد از اين كه دنيا را به كلّي طلاق مي‏دهد و به دنيا مي‏گويد: هيچ اميدي به تو نيست، تو ارزشي نداري، آن وقت مي‏فرمايد: آن راهي كه من در پيش دارم چقدر طولاني است.؛ «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ»؛ چقدر توشه‏ي علي كم است! شبانه‏روز، هزار ركعت نماز مي‏خواند، غير از آن جنگ‏ها، غير از رسيدگي به فقرا، غير از خدماتي كه براي اسلام و مردم انجام داده بود، كشاورزي مي‏كرد، باغستانها و نخلستانهايي را آباده كرده بود، گفته‏اند: سي و شش قنات در اطراف مدينه داير و وقف مستمندان كرده بود. يك چنين شخصي با چنين سابقه‏اي، كسي كه نخستين ايمان آورنده است، كسي كه از ده يا سيزده سالگي ايمان آورده و پنجاه سال هم بهترين خدماتي را انجام داده كه از هيچ انساني ساخته نبوده، كسي كه يك ضربه‏ي شمشيرش از همه‏ي عبادت انس و جن بالاتر بوده؛ يك چنين كسي نيمه‏ي شب، تنها، در تاريكي، محاسنش را گرفته و مي‏گويد: چه كنم با اين توشه‏ي كم و با اين راه طولاني! «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ»؛ چه سفر دور و درازي. «وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ»؛ آنجايي كه من قرار است وارد شوم، چقدر عظمت دارد؟ من چگونه و با چه توشه‏اي در آن مقام و در پيشگاه الهي وارد شوم؟ علي اين زاد و توشه‏اش را ناچيز مي‏داند و مي‏نالد تا آنجايي كه بي‏تاب مي‏شود و روي زمين مي‏افتد. وقتي اين جريان را ضرار بن حمزه در حضور معاويه گفت، تمام اهل آن مجلس،يعني اصحاب معاويه مي‏گريستند و معاويه گفت: راست گفتي. علي همين طور بود.
اكنون اين هم فرزند علي، علي بن حسين بن علي(ع) است كه مي‏فرمايد: اگر زاد و توشه‏ي من كم است، اما كمي زاد و توشه‏ام را با توكل بر تو جبران مي‏كنم.
اميدواريم به فرق شكافته‏ي اميرالمؤمنين(ع)، خدا به ما ايمان، محبت اهلبيت(ع)، ولايت، معرفت كامل، مرحمت بفرمايد و شمّه‏اي از آن چه به اولياء خودش در اين شب مرحمت مي‏كند، به ما هم مرحمت بفرمايد.


۱. انبياء / ۹۰.

۲. كهف / ۲۴-۲۳.

۳. نهج‏البلاغة، ص ۳۲۰، خطبه ۲۰۳.

۴. مستدرك‏الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۳۰، باب استحباب إقامة السنن الحسنة، روايت ۱۵.

۵. نهج‏البلاغة، ص ۸۳، خطبه ۴۲.

۶. مومنون / ۱۰۰-۹۹.

۷. انبياء / ۲۸.

۸. عبس / ۳۶-۳۴.

کلمات کلیدی: 

نظرات