آیا امکان جمع بین دین داری و عقلانیت وجود دارد؟

در پاسخ به این مساله قبل از هر چیز باید مانع یک خلط بزرگ شد. دین تعریف بسیار عام و مصادیق بسیار متعددی پیدا کرده است و این مصادیق در بعضی مسائل، مواضع متناقضی با یکدیگر دارند. بنابراین در پاسخ به این گونه سوالات قبل از هر چیز باید روشن کنیم که راجع به کدام دین سخن می گوییم.
عده ای ارزش دین داری را در پذیرش مسائلی که نمی فهمند(و حتی عقل بر خلاف آن حکم می کند) می دانند. در مقابل چنین دینی، جواب سوال بالا روشن است. دینی که می گوید تثلیث در عین توحید و در مقابل عدم قابل هضم بودن چنین مساله ای می گوید: ایمان بیاور تا بفهمی! که فهم پاداش ایمان است!! جایگاهش در مقابل عقل روشن است.
اما دینی نظیر اسلام که بسیار بر نقش عقل تاکید می کند و فراوان از تدبر، تفکر و تعقل سخن می گوید، متفاوت خواهد بود. در چنین دینی، تمام اصول و امهات از مسلمات عقلی هستند و عقل مجوز شروع دین داری را می دهد؛ هر چند متوجه باشد که توانایی درک همه مسائل را ندارد.

در واقع باید قطعیت حکم عقلانی را در جهت کیفی و کمی متفاوت بدانیم. زمانی که عقل یک مساله را به صورت واضح و روشن در می یابد، جای هیچ گونه تردیدی باقی نمی ماند. و هیچ منبعی نمی تواند به ما بگوید که از آن فهم عقلانی دست بکشیم. مثلا وقتی می فهمیم که ۲+۲=۴ این را یقینی می دانیم و هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند در یقین ما خدشه وارد کند و به ما بگوید دست از این فهم برداریم و خلاف آن را معتقد شویم. (کیفیت صد در صدی فهم عقل در یک مساله) اما قطعا نمی توان گفت: عقل همه مسائل را درک می کند! آیا عقل می تواند درک کند که در کرات دیگر، موجودات زنده وجود دارند؟ آیا عقل می تواند بیابد که مثلا امیر کبیر در چه سالی متولد شده است؟ و ... پس عقل تمام مسائل را درک نمی کند (کمیت صد در صدی در فهم عقلی نداریم)

از همین روست که می گوییم عقل ناقص است و ناقص با غلط فرق می کند. عقل هر چه را بفهمد، درست فهمیده اما همه چیز را نمی فهمد. تفکیک بین همین مسائل در فلاسفه ما نیز متجلی شده است. مثلا موضع ابن سینا در برابر مساله معاد جسمانی، قابل توجه است. ابن سینا با براهین مستحکم و قطعی به این نتیجه رسیده است که دین هر چه گفته، راست گفته و صدقش قابل انکار نیست. از سوی دیگر عقل را در کشف مساله معاد جسمانی ناتوان می بیند، به همین دلیل چنین می گوید:
« آنچه از معاد مورد قبول است همان چیزى است، كه از شریعت به ما رسیده، و راهى براى اثبات معاد جسمانى جز از طریق شرع و تصدیق خبر نبوى نیست. معاد جسمانى و انگیزش در قیامت و كیفر نیك و بدى كه نصیب بدن انسان مى‏شود بدیهى است. شریعت حقّى كه بوسیله مولا و سیّدمان محمّد(ص) به ما رسیده است سعادت و شقاوت اخروى را به لحاظ جسم براى ما توضیح داده است. اما آنچه از این امور كه بوسیله عقل و قیاس برهانى درك مى‏شود، و پیامبر نیز آن را تصدیق كرده است، سعادت و شقاوتى است كه مربوط به نفس و روان باشد. هر چند تصوّر ما در حال حاضر به لحاظ عللى كه براى آنها ذكر شده است از درك سعادت و شقاوت نفسانى اخروى ناتوان است.»[۱]

البته باید به این نکته بسیار مهم نیز توجه کرد که در خیلی مواقع، ما اسم بعضی مطالب را گفته عقل می گذاریم در حالی که واقعا عقلانی نیستند. به عنوان نمونه ما در بسیاری مواقع مانوسات و عادات خود را با حکم عقلانی خلط می کنیم و مطلب خلاف عادتمان را خلاف عقل می نامیم. در حالی که یک عاقل واقعی فرق این ها را درک می کند؛ فیلسوف واقعی این قدر می فهمد که اگر برهان بر استحاله چیزی نداشته باشد، آن را انکار نکند، و مانوسات را با مسلمات عقلی خلط نمی کند؛ تا آن جا که می گوید هر چه برهان استحاله آن را اثبات نکند، باید آن را انکار نکنی و الا مرتکب حماقت شده ای:
الفصل الحادى و الثّلاثون نصیحة بأنّ كلّ ما قرع سمعك ما لم تتبرهن استحالته لك فلا تنكره؛ لأن الحمق فی إنكار ما لم یعرف امتناعه بالبرهان لیس دون الحمق فی الاعتراف بما لم یعرف ثبوته بالبرهان‏.[۲]

[۱]. الشفاء(الالهیات)،النص، ص ۴۲۳ ، الفصل السابع‏، فصل فی المعاد.
[۲]. شرح الاشارات و التنبیهات(الفخر الرازى)  النص(ج‏۲)  ص  ۶۶۴.

دیدگاه‌ها

با سلام و عرض ادب، خسته نباشین، متن بالا پر از سفسطه و اشکاله، به این خاطر که یکطرفه هست. من فقط بعضیاش رو مینویسم.

۱- فرمودین " دینی که می گوید تثلیث در عین توحید... فهم پاداش ایمان است!! "

- خوب دوست عزیز، مگر وحدت در عین کثرت، آیا خیلی عقلانی است؟! اینکه الان توجیه و جواب بنویسید که مثلا شما کثرت در وحدت را اصلا نفهمیدی یا خود بزرگان مسیحیت هم با عقیده خودشان مشکل دارند یا ردیه دارند و غیره و ذلک، اینها هیچ سودی ندارد چون عدل و انصاف حکم میکند که توجیه و جواب اعاظم معاصر مسیحیت و معتقد به این حرف را هم بنویسید و مطرح کنید. اینکه مثلا کسی برای خودش سایتی درست کند و بخاطر ترس از نقد نشدن حرف خودش ، دور از چشم بزرگان اسلام یا مسیحیت یا هر دینی، فقط نقد کند ولی دفاعیه طرف مقابل را مطرح نکند یا حرف را با "علامت های تعجب" طوری مطرح کند که مالایرضی به صاحبه، یکطرفه رفتن پیش قاضی است و سفسطه پهلوان پنبه.

۲- "فرمودین وقتی می فهمیم که ۲+۲=۴ این را یقینی می دانیم و هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند در یقین ما خدشه وارد کند و به ما بگوید دست از این فهم برداریم و خلاف آن را معتقد شویم."

- دروغ نگید دوست عزیز، چه کسی این حرف را زده؟ اولا """""""بشرط تعریف عدد""""""" ، آنوقت ۲+۲=۴ . دثانیا اصلا بعضی از بزرگترین ریاضیدان ها هم به همین حرف و به همین جزم ویقین قائل نیستند. ثالثا اصلا معلوم نیست تساوی ۲+۲=۴ ، تقریری از امر واقع باشد و این فقط عقیده افلاطونیان است نه فرمالیست ها یا امثالهم. و ...

۳- فرمودین: "فیلسوف واقعی این قدر می فهمد که اگر برهان بر استحاله چیزی نداشته باشد، آن را انکار نکند، و مانوسات را با مسلمات عقلی خلط نمی کند؛ تا آن جا که می گوید هر چه برهان استحاله آن را اثبات نکند، باید آن را انکار نکنی و الا مرتکب حماقت شده ای" .

- بزرگوار، باز هم یکطرفه رفتید پیش قاضی و خواستید زرنگی کنید. این حرف ناقص است و کامل نیست و مکمل این حرف اینست که "هرچه برهان آن را اثبات نکند، نباید """الزام"""" به قبول آن کنی والا مرتکب حماقت شده ای".

اگر صلاح دونستین، حرف های منو همین جا نشون بدین و نقد کنید، اگر هم صلاح نمیدونین، ایمیلم که دیگه هست خدمتتون. خوشحال میشم حرفم رو نقد کنید ولی یادتون باشه که اولا دروغ نکید و فریب ندید ثانیا هر نقدی، نقد النقد داره. موفق و پیروز باشین و در پناه خدا

تصویر پاسخگوی اعتقادی

پاسخ :
با سالام وتشکر .
گرچه این مرسله مبهم ونا مفهوم است ومعلوم نیست که در پی رد و یا تایید چه مسله ای است ؟ ولی دو نکته در مجموع در رابطه به این گفته ها قابل طرح است :
الف - در باره تثلیث باید گفت : حقیقت تثلیث به گونه ای است که توجیه عقلی و منطقی ندارد و این چیزی است که مسیحیان نیز به آن اعتراف دارند . به همین خاطر برخی از متکلمان مسیحی تثلیث را جزء محدوده ایمان معرفی می کنند ، نه عقل. می گویند باید به این آموزه ایمان داشت و از قلمرو عقل خارج است.
در عین حال چون نمی توانند از این موضع در مقابل مخالفان دفاع کنند و چون ایمان بعد از مرحله فهم و تعقل ایجاد می شود ، سعی نموده اند که با عبارات مختلف آن را توضیح و توجیه نمایند .
مؤلف قاموس کتاب مقدس (مستر هاکس آمریکایى) در معنای آن می گوید : «طبیعت خدایى متشکل از سه« اقنوم » متساوى الجوهر مى باشد ،یعنى خداى پدر و خداى پسر و خداى روح القدس. خداى پدر خالق جمیع کائنات است به واسطه پسر، و پسر فادى، و روح القدس پاک کننده مى باشد. امّا باید دانست که این هر سه اقنوم را یک رتبه و عمل است ».(۱)
اقنوم در لغت به معنى «اصله» و شخص است . آنان براى هر یک از این سه خدا، یک رتبه و یک درجه و یک عمل معتقد هستند.
اشکال کاملاً واضح در این تعریف تناقضی است که درون خود دارد و تناقض این است که یک در عین یک بودن سه باشد.
چون در توضیح گفته این سه مستقل از هم هستند ، یعنی سه تا بودن حقیقی است ، اما در ابتدا بیان می کند که خدا یگانه است و در درون این یک سه تا وجود دارد. پس نتیجه این که در عین حال که یکی است ، یکی نیست (سه تا) است.
توضیحات بیشتر:
۱. هرکدام از خدایان سه گانه وجود مستقل دارند و هرکدام با وجود و تشخص خاصى خود نمایى مى کنند.
مثلاً همان طور که هریک از افراد انسان در خارج براى خود وجود مستقل دارد و هرکدام داراى شخصیتى است، «اقانیم» نیزهم چنینند و هر «اقنومى» براى خود اصلى و شخصیتى و وجود جداگانه اى دارد . به عبارت دیگر: یک طبیعت است اما سه فرد دارد . هر فردى خداى
مستقلى است. چنین تثلیثی همان شرک جاهلى است که در مسیحیت به صورت خدایان سه گانه تجلى کرده است.
در صورتى که دلایل توحید و یگانگى، هرنوع شرک و دوئیتى را براى خدا ابطال کرده است و به حکم دلایل متعدد توحید ممکن نیست که بتوان براى خدا نظیر و شریکى تصور نمود.
خنده آور اینکه بدعت گذاران کلیسا اصرار دارند چنین تثلیث را با توحید هماهنگ سازند و بگویند او در حالى که سه تا است، یکى است و در عین این که یکی است ،سه تا است. آیا چنین توجیه جز تناقض گویى است؟! آیا در جهان فردى پیدا مى شود بگوید سه مساوى است با یک؟ به بیانی بسیار ساده «سه»بودن به معنی وجود تمایز وتفاوت در هر یک است ؛یعنی هریک از این خدایان دارای کمالاتی هستند که دیگری از آنها بی بهره است و گرنه تمایز وتفاوتی بین آنها معنا نداشت ؛ با این وجود باید بپذیریم هر یک از این خدایان مرکب از وجود وعدم هستند ( عدم ویژگی که خدای دیگر داراست )و ترکیب در خداوند به دلایل متعدد فلسفی وعقلی باطل است .
۲.تفسیر دیگر «تثلیث» این است که اقانیم سه گانه بدون اینکه هرکدام داراى تشخص و استقلال باشد، بر اثر ترکیب و به هم پیوستگى، ذات خداى جهان را تشکیل دهند . درحقیقت هیچ یک از این اجزاى سه گانه خدا نیست بلکه خداى جهان همان نتیجه است که از ترکیب سه گانه تولید مى گردد.
اشکال تفسیر : باز خدا مرکب مى شود و در تشخص و تحقق خود نیاز به اجزای ذات خویش پیدا مى کند . تا این اجزا دست به دست هم ندهند و به هم آمیخته نشوند ،خداى جهان تحقق نمى پذیرد .در این صورت مسیحیت با بن بست هاى بدترى رو به رو مى شود مانند :
۱. خداوند جهان در تحقق خود به غیر (هر یک از اجزای سه گانه غیر از خدا هستند بلکه با تحقق هر سه جزء، خدا تحقق مى پذیرد) نیاز خواهد داشت; در حالى که موجود نیازمند هیچ گاه خدا نخواهد بود. بلکه ممکن و مخلوقى مى باشد که باید نیاز او را بسان ممکنات دیگر، شخص دیگرى بر طرف کند.
۲. هرگاه هر یک از اجزای سه گانه از نظر هستى واجب الوجود و ضرورى باشند ، به جاى خداى یگانه به سه واجب الوجود معتقد شده اند.
. اگر هرکدام از نظر وجود ممکن الوجود بوده و در تحقق خود به علتى نیاز داشته باشند ، براى هستى این اجزا، خدایى لازم است که به آنها تحقق بخشد. نتیجه جز این نیست که هر یک از اجزا و خدایى که از ترکیب این سه به وجود آمده ، معلول و مخلوق آن خدایى باشند که به همه آنها وجود بخشیده است و باید آن خدا بسیط و هیچ جز و ترکیبى نداشته باشد زیرا در غیر این صورت به سرنوشت خداى مرکب دچار مى شوند. پس خدای اول که ترکیب کرده ، خدا است ، نه این سه تا.
۳. آنان مى گویند: در طبیعت خدا سه شخص وجود دارد و هر یک از این سه شخص مالک تمام الوهیت مى باشند. معنى سه شخص این است که هر فردى به طور مستقل و جدا از هم وجود دارد در حالى که ایشان مى گویند طبیعت تثلیث تجزیه بردار نیست.
به عبارت دیگر میان این دو کلام تناقض روشنی وجود دارد زیرا اگر در واقع سه شخصیت داریم، پس تثلیث تجزیه برداشته است . اگر قابل تجزیه نیست ، چگونه سه شخص وجود دارد بلکه مرکبى از سه چیز خواهد بود.
هرگاه شخصیت پسر، خداست، پس چرا پسر، شخصیت پدر را عبادت مى کند و خداى مساوى که نباید یکى به دیگرى دست نیاز دراز کرده و همدیگر را بپرستند؟
مسیحیان هر یک از سه خدا را مالک تمام الوهیت مى دانند و مى گویند : الوهیت در عیسى که از مریم متولد شده، متجسد و مجسم گردید و براى پاک کردن بشر از گناه موروثى، مصلوب و به دار آویخته گردید. پس از چند روزى زنده شد.
در این صورت سؤال مى شود :چگونه خداى نا محدود، به صورت جسم که از هر نظر محدود است ،در آمد و خداى نامحدود و محیط همه ى عوامل، در فلسطین محدود، به دست یهودیان مصلوب و مقتول گردید؟
تکلیف این جهان و همه موجودات ممکن الوجود، تا زنده شدن وى چگونه بود که هیچ اختلالى در دستگاه آفرینش پدید نیامد؟
اینها و ده ها سؤال دیگر در مورد تثلیث کلیسا وجود دارد که با نگاهی اجمالی به آنها انسان به بطلان وبی اساسی آن پى مى برد.(۲)
ب- اما در باره بخش دیگر مرسله باید خوب است کمی در باره یقین منطقی و روان شناختی بحث گردد :
یقین و شک در هر موضوع دو گونه است :
گاه منطقی و گاه روان شناختی. شک و یقین منطقی از وضوح یا عدم وضوح اشیا و موضوعات و احکام آن ها و از ظهور مبادی تصوری و تصدیقی نشأت می‌گیرد؛ اگر امری مبَرهن و مبیَّن، روشن و آشکار باشد، برای نفس انسان یقین حاصل می‌شود.
اما یقین روان شناختی مربوط به علل درونی و حالات نفسانی اشخاص است . ممکن است انسان به مسئله‌ای واضح و روشن که مورد یقین دیگران است، شک داشته باشد و یا موضوعی مبهم را که مشکوک دیگران است، یقینی و قطعی بداند.
آنچه در علم اصول فقه به عنوان «قطعِ قطّاع» مطرح است، غالباً از سنخ قطع روان شناختی است(۳).
اگر انسان به مفاد قضیه‌ای اعتقاد داشته باشد و در کنار اعتقاد، اعتقاد دیگری باشد ،مبنی بر این ‌که نقیض آن قضیه هم باطل است ،بلکه مطمئن باشد که در زمان آینده نیز هرگز امکان زوال این اعتقاد وجود ندارد(۴) یقین منطقی می‌گویند.
یقین منطقی مرکب از دو علم است. علم دوّم لازمة علم اول است که می‌تواند در یک قضیه وجود داشته باشد ،مثل این‌که بگویند نزدیک ترین فاصله بین دو نقطه خط مستقیم است. این قضیه یقینی، یقین دیگری را در بردارد که محال است نزدیک ترین فاصله بین دو نقطه خط مستقیم نباشد.
در یقین روان شناختی انسان جزم به قضیه‌ای از قضایا پیدا می‌کند، به صورتی که هیچ گونه شک و یا احتمال خلافی همراه آن وجود ندارد .در یقین روان شناختی هیچ ضرورتی ندارد که مخالف آنچه انسان علم به آن پیدا نموده ، محال نباشد. چنین تضمینی صرفاً در یقین منطقی است.(۵)
امتیاز یقین منطقی از روانی :
یقین منطقی در قضایای نظری فقط یک علت دارد و آن عامل قیاس است. اگر قیاس از نظر صورت دارای شکل صحیح باشد و از نظر مواد یقینی باشد، نتیجه چنین قیاسی، یقین منطقی است اما یقین روان شناختی چنین نیست. از هر سبب و عاملی ممکن است حاصل گردد . منشاء اثر و حرکت در جان و روان شخص (صاحب یقین روان شناختی) شود، بر خلاف یقین منطقی.
یقین روانی در بحث و گفتگوی علمی تأثیر ندارد ،چون اولاً تابع علل خاص خود ـ‌چه در بودن و چه در نبودن‌ـ می‌باشد. ثانیاً یقین روان شناختی شخصی است، نه عمومی.
یقین روان شناختی نه قابل اثبات برای دیگران است و نه قابل رد و انکار می‌باشد، زیرا یقین روان شناختی ابزاری نیست که تابع یک روش عام و در دست همه باشد ،بلکه به واسطه عوامل خاص روانی حاصل می‌گردد . از طرف دیگر، یقین روان شناختی یقینی نیست که استحکام و زوال ناپذیری داشته باشد.
این یقین به درد شناخت حق و باطل و تمییز این دو نمی‌خورد ،زیرا شناخت حق و باطل روش مخصوص و معیار و ملاک خاص دارد که در یقین روانی وجود ندارد.
با دقّت و تامّل در آیات قرآن نیز این مطلب روشن می‌شود که در پذیرفتن دین یقین روان شناختی کافی نیست.
آیات بسیاری از قرآن تاکید بر تدبّر، تفکّر و تعقل داردند که به اعتقاد اندیشمندان، مراد معرفت منطقی و عقلی است.(۶) ایمان منهای معرفت، ارزشی ندارد .آنچه که اهمیت دارد، ایمان به همراه معرفت و تعقل است.
پی نوشت ها:
۱ . قاموس کتاب مقدس، ص۳۴۴.
۲. منشور جاوید، ج۲، ص ۲۱۳ـ ۲۱۶.
۳- جوادی آملی، ولایت فقیه، قم، نشر اسراء، ص۳۲۹.
۴- ابن سینا، برهان من کتاب الشفاء الفن الخامس، الفصل الأول. ص ۱.
۵- صدر، الاسس المنطقیه للاستقراء، بیروت، دارالفکر، ص۳۵۷.
۶- مطهری، مسأله شناخت، انتشارات صدرا، ص۱۴۱.

سلام و سپاس.
و اما جواب کوتاه و مختصر به سخن کذبتان:

اولا: شما مشخص کنید با مسیحیت مخالفید یا با تثلیث؟ همه شاخه های مسیحیت
که قائل به تثلیث نیستند که اینقدر این را در بوق و کرنا کرده اید!

ثانیا: سلمنا گیریم که همه قائل به تثلیثند چنانکه اعاظم علمای خودشان هم
اقرار کرده اند به اشکال! شما تبلیغ کره و مربا را ول کن، اول بیاید
تناقض وحدت وجود خودتان را حل کنید بعد اگر علمایتان شما را تکفیر نکردند
و رد صلاحیت عقلی نشدید آنوقت سایت کشکی بیاورید و نقد عقلی... .

ثالثا: چه کسی گفته قول به اقوال غیر اگر یقین است یقین روان شناختی است
نه منطقی و اگر شک است شک منطقی است نه روان شناختی و هکذا قول به مبادی فکری شما اگر شک است شک روان شناختی است نه منطقی و اگر یقین است یقین
منطقی است نه روان شناختی! ردیه منطقی و برهانی به قضایا تان الی ماشاء
ا... . منتها شما که دروغ و ریا، ورزش شب و روزتان شده هیچ، عالمتان را
هم بیاورید همان آش و کاسه.

رابعا: شما که خلاف آیات صریحه، میان پیامبران خدا فرق قائلید یا بدتر
ابوالفضل را درمختار ماه چهارده نشان میدهید و عیسی مسیح را در بشارت
منجی ژنده و ژولیده همان بهتر که زبانتان کوتاه.

و...

برپا وقت خبر به اطلاعات است...

تصویر پاسخگوی اعتقادی

پاسخ :
با سلام وتشکر .
بر خلاف تصور شما بر اساس اين اصل كلي قرآني كه فرمود: « تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض » (۱) برخي از آن پيامبران را بر برخي ديگر برتري بخشيديم. معلوم مي‌شود كه برخي از انبياء بر برخي ديگر برتري و فضيلت دارند،
نکته دیگر اینکه راه شناخت حقانیت دین اسلام و عدم حقانیت سایر ادیان و شرایع، مراجعه به آموزه‏های آنها و داوری است اگر کسی مراجعه کند، خواهد یافت که اسلام در سه وادی ۱ـ عقاید ۲ـ اخلاق و فضائل ۳ـ احکام فردی و اجتماعی، نه تنها کامل‏تر از سایر ادیان بلکه قابل مقایسه و طرف نسبت با آنها نیست و در تمام دوره زندگی بشر، عقاید و شریعتی به این جامعیت و عمق و اتقان و استواری بر بنیان عقل، وجود ندارد.
امام خمینی(ره) در این زمینه، در کتاب چهل حدیث می‏نویسد: «اثبات حقانیت دین اسلام، احتیاج به هیچ مقدمه ندارد جز نظر کردن به خود آن و مقایسه‏ی بین آن و سایر ادیان و شرایع»، (۲).
بنا بر این یک فرد باید کامل ترین دین را انتخاب کند و به آموزه‌های ان معتقد شود.
بدیهی است ما به عنوان یک مسلمان، پیامبران دیگر را نیز قبول داریم و به آن‌ها احترام می‌گذاریم ولی به دلایلی که در بالا گفته شد ما باید دین بعدی که کامل تر و جامع تر از دین قبلی است انتخاب کنیم و نمی‌توانیم بگوییم همه این‌ها از طرف خداوند امده اند و فرقی نمی‌کند که کدام یکی از این‌ها را انتخاب کنیم چون این مثل این است که بگوییم هر فردی در هر کلاسی می‌تواند شرکت کند چون همه از طرف آموزش و پرورش است در صورتی که باید مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری پیمود، ادیانی نیز هم چون مقاطع تحصیلی هستند که با وجود دین بعدی نمی‌توان گرایش به دین قبلی پیدا کرد و باید دین کامل تر را انتخاب کرد و به ادیان دیگر هم باید احترام گذاشت ولی آن دین‌ها نسخ شده اند و فقط باید به دین اسلام که آخرین و کامل ترین است گرابش پیدا کرد.
پی‌نوشت‌ها:
۱.بقره (۲) آيه ۲۵۳ .
۲- چهل حدیث، امام خمینی، شرح حدیث دوازدهم، ص ۲۰۱

سلام و سپاس

اشکال در متن ارسالی تان بسیار است ولی چاره ای جز خلاصه نیست

۱. اینکه گفته اید «معلوم مي‌شود كه برخي از انبياء بر برخي ديگر برتري و فضيلت دارند»
- خیر دوست عزیز فضلنا اعم است از شأن و مقام و منزلت و قرب الی ا... و بین این دو ملازمه ای نیست.

۲. اینکه گفته اید «اگر کسی مراجعه کند، خواهد یافت... »
- اولا شما خود جای همه مردم یا همه عُقلا صحبت نکنید
- ثانیا صدق یک حرف به کثرت نیست
- ثالثا مثال نقض به این ادعای شما -از اقرار خود عالمان حال حاضر- کم نیست

۳. اینکه گفته اید «عقاید و شریعتی به این جامعیت و عمق و اتقان و استواری بر بنیان عقل، وجود ندارد»
- باز شد تبلیغ شامپو صحت و کره مربا . مثل اینکه من سخنرانی ها کنم و کتاب ها بنویسم و به نفع خودم از رادیو و تلویزیون اخبار و رُوْزه و مداحی پخش کنم بعد خون کسی که مدلَل به نقدم قلم زده حلال کنم آخر قصه در سایت خودم بنویسم «عقاید و شریعتی به این جامعیت و عمق و اتقان و استواری بر بنیان عقل، وجود ندارد» !

۴. اینکه گفته اید «اثبات حقانیت دین اسلام، احتیاج به هیچ مقدمه ندارد جز نظر کردن به خود آن و مقایسه‏ی بین آن و سایر ادیان و شرایع»
- ج۲

۵. اینکه گفته اید «نمی‌توانیم بگوییم همه این‌ها از طرف خداوند امده اند... چون همه از طرف آموزش و پرورش است»
- خیر دوست عزیز اینکه مرسوله الفِ رسول ب ، بهتر است از مرسوله ج رسول د ، دلیل بر این نیست: که رسول ب بهتر است از رسول د!!

و...

ضمنا بعد از نقل قول فقط آدرس کتاب رو ذکر کنید و حرف رو به حاشیه نبرید چون با اشخاص مشکلی نیست. والسلام

تصویر پاسخگوی اعتقادی

پاسخ :
باسلام وتشکر .
بر اساس این آیه که فرمود:
«تلک الرسل فضّلنا بعضهم على بعض؛(۱) پیامبران را برخی را بر برخی فضیلت و برتری دادیم».
در جای دیگر فرمود:
«و لقد فضّلنا بعض النبیّین على بعض؛(۲) بعض انبیا را بر بعض دیگر برتری دادیم».
از این گونه آیات معلوم می‌شود که همه انبیا در یک درجه نیستند ،بلکه برخی بر برخی دیگر برتری دارند، ولی بر اساس روایات، پیامبر اسلام که خاتم انبیا است بر سایر پیامبران برتری و فضیلت دارد، به عنوان نمونه در روایتی آمده که رسول خدا(ص) فرمود:
«ما خلق الله خلقاً أفضل منّی ولا أکرم علیه منّی... فضّلنی على جمیع الأنبیاء والمرسلین؛(۳) خداوند مخلوقی برتر از من نیافریده و کرامت پیش‌تری از من به او نداده است... خداوند مرا بر همة انبیا و پیامبران برتری و فضیلت داد».
حال باید دید که سرّ فضیلت و برتری خاتم انبیا بر سایرین چیست؟
در این باره ممکن است اسرار نهفته‌ای فراوان وجود داشته باشد، ولی در این جا به چند نکته اشاره می‌شود:
۱ـ ختمی مرتبت غایت آفرینش است. اگر وجود او نبود ،خداوند جهان هستی را خلق نمی‌کرد. در حدیث قدسی آمده:
«وعزّتی وجلالی لولاک لما خلقت الأفلاک؛(۴) سوگند به عزت و جلالم ،اگر نبودی ، عالم را نمی‌آفریدم».
در روایت دیگر آمده:
«خداوند به قلم فرمود: بنویس: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله» آن‌گاه قلم از خداوند پرسید: او کیست که نامش را قرین نام خود قرار داده‌ای؟ خداوند فرمود: «فلولاه ما خلقتک ولا خلقت خلقی إلاّ لأجله؛(۵) اگر محمد نبود، تو را خلق نمی‌کردم و عالم را جز برای او نیافریدم».
او که چنین مقامی دارد، نتیجه‌اش همین است که بر عالم و آدم فضیلت و برتری داشته باشد، چون نظام خلقت همه طفیل وجود اوست.
۲ـ حقیقت وجود و روح ختمی مرتبت اولین مخلوق و آفریده در نظام هستی است، رسول خدا(ص) فرمود:
«اوّل ما خلق الله روحی؛(۶) اولین چیزی که خدا آفرید ،روح من بود».
در حدیث دیگر آمده:
«اوّل ما خلق الله نوری؛(۷) اولین چیزی که خدا آفرید، نور من بود».
دلیل دیگر بر فضیلت مرتبت این است که نور وجود اولین تجلی هستی در عالم خلقت است و سایر موجودات همه در پرتو وجود به اذن و اراده خداوند خلق شده‌اند.
۳ـ ختمی مرتبت مظهر و تجلی اسم اعظم الهی است و سایر انبیا مظاهر اسمای دیگر خداوند است. همان طور که اسم اعظم بر سایر اسمای الهی برتری دارد، مظهر او نیز بر سایر مظاهر برتری دارد. در این باره در کتاب «پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی» به تفصیل بحث شده است.(۸)
۴ـ پیامبر اسلام دارای نبوت و رسالت جهانی و جاودان است، در حالی که نبوت سایر انبیا به لحاظ زمانی و مکانی محدود بوده است، چه این که بر اساس:
«اُوتیتُ جوامع الکلم؛(۹) کلمات تامه به من عطا شده»، کامل‌ترین و جامع‌ترین دین توسط ختمی مرتبت آورده شده.
۵. از این که پیامبر اسلام در پایان سلسله پیامبرا قرار دارد، باید همه کمالات پیامبران پیشین را داشته باشد و این همان مقام خاتمیت و افضلیت است.
پس بدین ترتیب معلوم می‌شود که سرّ برتر فضیلت پیامبر اسلام بر سایر پیامبران حقیقتی انکار ناپذیر است.

پی‌نوشت‌ها:
۱. بقره (۲) آیه ۲۵۳.
۲. اسراء (۱۷) آیه ۵۵.
۳. عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۶۲.
۴. بحار الانوار، ج ۱۵، ص ۲۸.
۵. همان، ص ۲۹.
۶. کلمات مکنونه، ص ۱۸۸.
۷. بحار الانوار، ج ۱۵، ص ۲۴.
۸. نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، ۱۳۸۷ش.
۹. بحار الانوار، ج ۸، ص ۳۸.

نظرات