دستور عقل را بپذیریم یا تابع احساسات باشیم؟

عقل

انسان دارای نداهای متفاوتی از درون خویش است. و این مساله هیچ نیازی به دلیل ندارد. چون هر کسی با علم حضوری آن را از درون خویش می یابد. این نداهای درونی در بعضی موارد ممکن است با یکدیگر متعارض بوده و هر کدام انسان را به جهتی متفاوت دعوت کنند. از سویی گرایش ها و احساسات انسان را دعوت به انجام فعلی می کنند و از سویی نیز عقل دستوری به انسان می دهد.

در هنگامی که سخن دل با سخن عقل متفاوت می شود، انسان نیاز به معیار و ضابطه ای برای تشخیص صحیح از باطل دارد. تا موفق به تصمیم گیری شود. در این هنگام با این سوال مواجه می شود که کدام ندای درونی را بپذیرد؟ عقل یا احساسات؟

در جواب به این سوال شاید دقت به تجربه هایی که داشته ایم برایمان کفایت کند. شاید در حادثه ای دچار احساس خشم شده باشیم و در پی آن عملی انجام داده باشیم که به غلط بودن آن، (پس از رفع احساس) صد در صد معتقد شده باشیم. مثل اینکه خدای ناکرده به شخصی آسیب بی جا رسانده باشیم. یا اینکه ممکن است با دیدن رنج یک انسان مجروح احساساتمان به غلیان دربیاید و به او لیوانی آب دهیم، در حالی که آب برای او بسیار مضر است و ممکن است جانش را بگیرد و ...
از این تجربه ها درس می گیریم که هر جا بین سخن دل و عقل تعارضی به وجود آمد، باید احساسات و سخن دل را با عقل ضابطه مند کنیم.
معیار و ضابطه بودن عقل هرگز به معنای بی ارزش بودن دل و دستورات او نیست. بلکه سخنان دل در اصل و اساس صحیح است و باید افراط و تفریط آن را با عقل از بین برد. مثلا احساس خشم بسیار نیکوست و الا کسی در مقابل دشمن دفاعی انجام نمی دهد. اما اگر همین خشم به صورت افراطی اعمال شود، انسان ممکن است به همسر یا فرزندان خود آسیب برساند! یا احساس نسبت به جنس مخالف در اصل و اساس هیچ اشکالی ندارد و جزئی از خلقت نیکوی خداست. اما این احساس در حالت متعادل باید به ازدواج منجر شود و اگر به افراط کشانده شود، ممکن است حتی به خودکشی یا قتل طرف مقابل نیز منجر بشود.
پس دل و عقل دو جهت وجودی ما هستند که هر دو ارزشمند هستند. اما باید در موارد تعارض دل و عقل با عقل، احساسات را متعادل کنیم و از خطا و اشتباه بپرهیزیم.

نظرات