مشکلات و اختلالات روانی

برای درمان وسواس پدرم چه کنیم؟

وسواس

شهر سوال ـ پدر من انسانی مذهبی وبسیارمحترم هستند و۳۰ سال معلمی کردند، ازسه سال پیش شدیدا به فکر خواندن نمازهای قضا وگرفتن روزه افتادند طوری که تقریبا ۱۰ روز از ماه را روزه میگرفتند وهر چند هفته ای یک ختم قران داشتند. به مرور افکار شیطانی وارد ذهنشان شده وهمه‌ش افکاری دررابطه با توهین به ذات اقدس الهی هست. پدرم داغون شده وقبلا درجمع میتوانست فکرش را کنترل کند ولی حالا در جمع هم برای کنترل افکارش خیلی دست وسرش را تکان میدهد وحرکاتی غیر عادی داره وهمه‌اش خودش را سرزنش میکند هرچی هم بهش میگیم که اجازه ورود این افکار و نده تا چند ساعت خوبه اما دوباره به هم میریزد. پیش انواع دکترا هم رفتیم و بادارو تاثیری نداشت. به خدا کارمان گریه شده ودعا، ولی انگارفعلا قسمت ما اجابت نیست. شماروبه امام حسین(ع) بگوئید چیکارکنیم؟

هرچی فکر میکنم نمی توانم بفهمم چه کار بدی کردم؟

قرآن

شهر سوال ـ دانشجوی رشته پزشکی هستم و ترم قبل شاگرد دوم بودم این ترم زمان امتحانات وقتی گفتم خدایا کمکم کن و شروع کردم به درس خواندن، وقتی قرآن را باز کردم آیه‌ای که حضرت موسی(ع) میگوید غذای چاشته ما را بیاور و من حواسم پرت شد وماهی بریان به سمت دریا رفت و راه رو اشتباه آمدیم! یا آیه‌ای که آنان که قرآن را جزء جزء و پاره پاره کردند! و جالب اینکه با همه تلاشم و خوب جواب دادن سر امتحان نمراتم به طرز غیر قابل باور کردنی کم شد. نمی دانم فقط میدانم خدا از دستم ناراحته چی کار کنم؟ من همان موقع که پزشکی قبول شدم گفتم خدایا درس میخوانم تا دکتر خوبی باشم ولی حالا وقتی میخواهم کمک کند میگوید آخرت بهتر از مال و فرزند و زینت دنیاست! هرچی فکر میکنم نمی توانم بفهمم چه کار بدی کردم؟

احساس می‌کنم زندگی تکراری شده و اصلا هیچ هدفی ندارم

زندگی تکراری

شهر سوال ـ مدتی است که احساس می‌کنم زندگی تکراری شده و اصلا هیچ هدفی ندارم خیلی کلافه‌ام، نمی‌دانم علتش چیست همیشه ذکر صلوات را می‌گویم و سعی می‌کنم با کار خودم را مشغول کنم. احساس می‌کنم که به همدم و همراز احتیاج دارم ولی کاری از دستم بر نمی‌آید.

چه کنم با دیدن همجنس و غیرهمجنس تحریک نشوم؟

وسواس

شهر سوال ـ پسری ۱۷ ساله ام. و انسانی کاملا مقید و مذهبی. مدتی است که از وسواس های فکری رنج می برم. از وقتی که به بعضی از احکام از جمله اینکه نگاه کردن به همجنس با لذت حرام است اطلاع یافته ام، باعث مشغول شدن فکرم و تحریک جنسی من در مواجهه با پسرها شده است اما این را باید بگویم که تا قبل از آن اینطور نبودم.

راهکار برای برون رفت از افسردگی که بعلت ضربه خانوادگی بوده چیست؟

افسردگی

شهر سوال ـ ۱۵ سال است ازدواج کرده‌ام و دو تا بچه دارم. دو سال پیش ضربه‌ی بدی از خانواده‌ام خورده و ناقص و افسرده شدم اصلا خنده روی لبهایم نمی‌آید. با وجود اینکه خیلی سعی کردم فراموش کنم ولی نمی‌شود. هر از گاهی بیادم افتاده و دوباره افسردگی شدید سراغم می‌آید. خیلی با خودم در جنگم از طرفی در روبرو به همه نشان میدهم برایم اهمیتی ندارد ...

چگونه با افسردگی مقابله کنم؟

افسردگی

شهر سوال ـ مدتی است دچار کم حوصلگی با بهتر بگویم بی حوصلگی شده‌ام. سراغ هر کاری می‌روم انگیزه و اشتیاق انجام دادنش را ندارم. احساس می‌کنم فرصت های زندگی را از دست می‌دهم. با اینکه در اوج جوانی هستم و باید شاداب باشم اما شادابی‌ام را از دست داده‌ام.

با عصبانیت در مقابل کوچکترین ناملایمات چه کنم؟

اضطراب

شهر سوال ـ از قبل با خود قرار بگذارید كه در صورت وقوع موقعیتهای نامطلوب، واكنشی آرام از خود نشان دهید. به این منظور لازم است از تصویر سازی ذهنی كمك بگیرید و موقعیتهای نامطلوب را تصور كنید و به تناسب آن واكنش مطلوب نشان دهید تا در فضای خارجی نیز بتوانید راحتتر از این الگو استفاده كنید؛

راه مقابله با وسواس فکری چیست؟

وسواس

شهر سوال ـ هنگام هجوم افکار وسواس گونه و نگران کننده سعی کنید با تغییر مکانی و یا تمرکز یابی و توجه گردانی از موضوع وسواس گونه به موضوع دیگر از ماندن و احساس درماندگی واجبار جلوگیری کنید. همچنین با قطع ناگهانی افکار و فرمان بس کن به افکار می توانید از شر این افکار خلاص شوید. شمارش معکوس هنگام هجوم این افکار مثلا از ۵۴۶۸۷ سه تا سه تا شمردن یکی از تکنیک های مدیریت فکر است که در بعضی موارد کاریی بالایی دارد.

وسواس و افکار شیطانی ام را چگونه درمان کنم؟

وسواس

شهر سوال ـ دختری ۲۰ ساله هستم که متاسفانه حدودا تا ۵ سال پیش خودارضایی می‌کردم. ولی بعد از اطلاع از مضرّات و حرام بودنش، توبه کردم. و خدا را شکر تاکنون سر توبه‌ام مانده‌ام. اما مسئله‌ی من تا حدودی متفاوت است و آن اینکه، بعد از آن مسئله به وسواس دچارشده‌ام؛ یعنی وقتی ۱۷ساله بودم زندگی برای بنده جهنم شده بود.

فرق افسردگی با زهد و دنیا گریزی چیست؟

افسردگی

شهر سوال ـ مدتی است همه چیز برایم بی ارزش و بی اهمیت شده، طوری که نه از چیزی ناراحت می شوم نه خوشحال نه حتی غافلگیر! احساس میکنم این اخلاقم بنوعی مرا از بقیه دوستانم متمایز کرده احساس می‌کنم این حس بدی است چون هیچ یک از دوستانم مثل بنده فکر نمی‌کنند.