دین حداقلی است یا حداکثری، یعنی آیا دین آمده تا راجع به خدا و آخرت سخن بگوید یا وارد تمام مسائل زندگی انسان شود؟

اگر معیار و شاخص بررسی حدود و ثغور دین مشخص باشد، رسیدن به محدوده تعالیم و دستورالعمل های دین بسیار ساده است. در واقع قبل از هر چیز باید روشن شود که آیا می خواهیم از زبان خود دین آن را بشناسیم، و به بیانات دینی پایبندیم؟ یا آنکه بناست برای دین تعیین تکلیف کنیم و برایش مشخص کنیم که تا چه اندازه می تواند ابراز نظر کند.

رویکرد دوم، رویکرد حاکم بر دنیای غرب و در مقابل رویکرد مومنان است. در این رویکرد سکولاریستی، به کلیسا اجازه می دهند در گوشه ای از شهر و در روز تعطیل پذیرای انسان ها باشد. اما حق ندارد پایش را از گلیمش درازتر کند و راجع به مسائل اجتماعی و سیاسی و ... نظر دهد.

البته این رویکرد به نوعی سابقه طولانی تاریخی دارد و منحصر به غرب جدید نیست. و در گذشته اسلام نیز می توانیم نمونه آن را ببینیم. چرا که عده ای از مسلمانان نماز و روزه را از پیامبر (ص) پذیرفتند. اما حاضر نشدند تعیین جانشین را از ایشان بپذیرند و مدعی شدند در اینجا خودشان باید تشخیص دهند که چه کسی بر سر کار آید.

این در حالی است که اسلام صراحتا بیان می دارد، مسلمانان در مقابل تعیین تکلیف دینی، جواز اظهار نظر مغایر را ندارند:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا (۳۶ احزاب) و هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نرسد ؛هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کند، آنکه آنها در کارشان اختیاری باشد، و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، به راستی که در گمراهی آشکاری گرفتار شده است.

و طبق نظر قرآن، مومن واقعی کسی است که وقتی دین در مسائل دنیایی حکمی می کند، علاوه بر اطاعت کوچکترین ناراحتی قلبی نیز از حکم دینی نداشته باشند:

فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (۶۴ نساء) نه، سوگند به پروردگارت که آنها ایمان نمی آورند، مگر اینکه در اختلافات خویش تو را داور قرار دهند، و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.

البته این سخن بدان معنا نیست که دین برای مومنان اختیاری باقی نمی گذارد. بلکه معنای سخن این است که دین خود محدوده اش را تعیین می کند. در واقع خدا حاکم است، نه آنکه انسان برای خدا تعیین تکلیف کند. هر چند حاکم بودن خدا برای نشان دادن راه سعادت به انسان است. و قرار است دین مرزهای خطرناک را به انسان نشان دهد. مومن نیز با کمال میل و فهم، می پذیرد که این خطوط قرمز را بپذیرد.

از این رو مومن مجاز است، از بین هزاران خوراکی، تناول کند. اما آنجا که گفته می شود خوک و شراب، خط قرمز است، اختیار خود را در محدوده ای جز این دو اعمال می کند.

مومن می تواند هزاران نوع کالا را معامله کند. اما خط قرمز آن است که به دام ربا نیفتد.

مومن می تواند از بین میلیون ها انسان همسر انتخاب کند، اما خط قرمز آن است که به زن شوهر دار، نظر نداشته باشد.

و... در واقع مومن در منطقه وسیعی به انتخاب می پردازد، و هر جای زندگی اش، خدا برای او خط قرمزی بگذارد، اطاعت می کند، اعم از آنکه مساله سیاسی، اقتصای، قضایی، اخلاقی و ... باشد. بدون آنکه به خود اجازه دهد برای خدا محدوده تعیین کند.

نظرات