آیا بنی هاشم و بنی امیه نسبت فامیلی با هم داشتند؟

در میان مورخان مشهور است که بنی‌هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر داشته،جزئی از قبیله قریش محسوب می شدند.
اما  مجموع شواهد و دلایل حاصل از بازکاوی مجدد متون تاریخی و حدیثی، نشان می‌دهد نظر مشهور، فاقد دلیل است و قابل اعتماد نیست و وجود هرگونه خویشاوندی میان بنی‌هاشم ـ خصوصاً پیامبر(ص) ـ و بنی‌امیه با تردیدهای فراوان و بسیار جدی روبه رو است؛ به طوری که احتمال جعلی بودن شناسنامه بنی‌امیه ـ که در آن قریشی و عرب بودن ثبت شده است ـ بیش از پیش قوت می گیرد.

دلایل ما برای اثبات این دیدگاه عبارت‌اند از:
۱. فرزند خواندگی در زمان جاهلیت :
فرزند خواندگی، سنتی بود که در دوره جاهلیت میان مردم جزیرة العرب و حتی سرزمین‌های متمدن آن روز مانند روم و ایران، بسیار رواج داشت.(۱) آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر یا دختر خود می خواندند و به دنبال این نام‌گذاری، تمامی حقوقی را که یک فرزند از پدر داشت، برایش قرار می دادند. بنابر این با توجه به رایج بودن چنین سنتی خصوصاً در فضای جاهلیت نمی توان به مجرد اطلاق فرزند بر اشخاص، آنان را فرزند صلبی، حقیقی و نسبی دانست.
۲. محرومیت بنی‌امیه از سهم ذی القربی
در منابع معتبر روایی اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم(ص) هنگام تقسیم سهم «ذوی القربی» هیچ سهمی برای فرزندان عبد شمس(بنی امیه) و فرزندان نوفل قرار ندادو آن را مختص به بنی هاشم و بنی مطلب کرد.(۲) این شیوه تقسیم، موجب اعتراض عثمان بن عفان و جبیر بن مطعم ـ که به ترتیب از خاندان بنی امیه و بنی نوفل بودند ـ شد .رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: «انما بنوهاشم و بنو المطلب شیء واحد»(۳) تنها بنی‌هاشم و بنی‌مطلب مانند یکدیگرند». عدم بهره مندی بنی امیه از سهم «ذوی القربی»آن است که بنی امیه هیچ گونه قرابت صلبی با رسول خدا(ص) نداشتند و لذا هیچ سهمی به آنان تعلق نگرفت.
۳. افشاگری نسب معاویه از سوی امام علی(ع)
امام علی(ع) در پاسخ به نامه معاویه، ضمن افشاگری چهره بنی امیه و شمردن فضایل اهل بیت(ع) می فرماید:«و اما قولک انا بنو عبد مناف فکذلک نحن ولکن لیس امیة کهاشم و لا حرب کعبدالمطلب و لا ابوسفیان کأبی طالب و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق..»(۴) و اینکه ادعا کردی ما فرزندان عبد مناف هستیم، آری ما هم چنین هستیم؛ اما جد شما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند عبد المطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهند بود.هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست و حلال‌زاده مانند مجهول النسب نیست...».
ظاهر این فراز از نامه، نشان می دهد که اولاً،  اگر ادعای انتساب به عبد مناف(پدر هاشم و جد اعلای پیامبر(ص) از سوی معاویه باعث فخر فروشی و اثبات فضیلت برایش شده است، باید بداند که امیرمؤمنان(ع) نیز چنین انتسابی را دارد. ثانیاً، از کلمه «لکن» که برای استدراک و دفع توهم است و نیز به قرینه تقابل فضایل موهوم معاویه و فضایل واقعی علی(ع)، فهمیده می شود انتساب معاویه به عبد مناف، روشن و قطعی نیست؛ چرا که می فرماید:«هرگز کسی که نسبش آشکار و صحیح است(الصریح) مانند کسی که خود را به غیر پدرش چسبانده، نیست(اللصیق)»
علامه مجلسی(ره) در توضیح این بیان حضرت می نویسد:«بنی امیه، قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسبانده‌اند و این است معنای سخن امیرمؤمنان(ع) که فرمود: بنی امیه، لصیق‌اند و نسبشان به عبد مناف نمی‌رسد».(۵)
ابن ابی الحدید معتزلی هم در ذیل عبارت «و لا الصریح کاللصیق» با طرح این سؤال که: آیا در نسب معاویه شبهه‌ای وجود دارد؟(۶) نا خواسته تردید ما را در صحت انتساب معاویه و نسل او به عبد مناف، دو چندان می‌کند.
۴. انکار صریح عرب بودن امیه در برخی منابع
در برخی منابع تاریخی کهن، عرب و قریشی بودن امیه به صراحت انکار شده است. ابوالقاسم علی بن احمد کوفی، از دانشمندان سده چهارم، درباره امیه می نویسد: «عبد شمس بن عبد مناف، (برادر هاشم بن عبد مناف) برده‌ای رومی به نام امیه داشت که او را فرزندخوانده و منسوب به خود کرده بود. بنابراین نسب بنی امیه به اینجا منتهی می شود و اصل آنها رومی می‌باشد».(۷)
علامه مجلسی(ره) نیز با نقل همین مطلب از دو کتاب کامل السقیفه و الزام النواصب می نویسد:«امیه، غلام عبد شمس و از سرزمین روم بود. هنگامی که عبد شمس زیرکی و فطانت را در غلامش دید، آزادش کرد و او را فرزند خواندۀ خود کرد تا جایی که می گفتند: امیة بن عبد شمس».(۸) وی سپس نتیجه می‌گیرد که بنی‌امیه قریشی نیستند، بلکه خود را به این قبیله چسبانده‌اند.

- فهرست منابع:

۱- تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج۱۶،ص۴۱۱.

۲- صحیح بخاری، ج۵، ص۷۹؛ سنن نسایی ج۷، ص۱۳۰؛ کتاب المسند امام شافعی، ص۳۲۴و ۳۲۵.

۳- صحیح بخاری، ج۴، ص۱۵۵؛ مسند احمد، ج۴،ص۸۱؛ سنن ابی داود سجستانی، ج۲، ص۲۶؛ سنن نسایی،ج۷،ص۱۳۰.

۴- نهج البلاغه،نامه۱۷.

۵- بحار الانوار،ج۳۱،ص۴۵۸.

۶- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج۱۵،ص۸۲.

۷- الاستغاثه،ج۱،ص۷۶.

 

کلمات کلیدی: 

نظرات