دلیل قطعی و منطقی برای اثبات روح؟

ما در تمام عمر، از خود با کلمه (من) تعبیر می کنیم، با اینکه تغییرات و دگرگونیهایی برای بدن ما پیش می آید لیکن آن چیز که حقیقت ما به او است، هیچ کاستی و افزایشی مانند آنچه بر بدن وارد می شود پیدا نمی کند. بطور مثال اگر انسان بر اثر کمبود مواد غذایی، بیماری، پرکاری، پیری یا سرما و گرما ناتوان و لاغر شود، این کاهش و ضعف تنها در بدن او احساس ‍ می شود، ولی از حقیقت انسانی او چیزی کاسته نخواهد شد و ما او را همان انسان قبلی می دانیم، همچنین بر اثر رسیدگی کامل به وضع غذایی بدن، انسانیّت او رشد و قوّت پیدا نخواهد کرد. از این رو، در می یابیم که آنچه حقیقت انسان به اوست، جز روح یا نفس چیز دیگری نیست و آن موجود غیر از بدن است؛ حتی اگر جزیی از حسّاسترین عضو بدن انسان را که مغز است و مادیگراها نسبت به آن توجه بیشتری نشان می دهند، به وسیله عمل جرّاحی بردارند باز او را همان انسان قبلی می دانیم و از حقیقت او چیزی کاسته نمی شود، اگر چه مقداری از معلومات خود را به واسطه از بین رفتن ابزار از دست بدهد. در مورد سایر اعضای بدن انسان نیز چنین است.

از نظر علمی همه سلولهای بدن انسان در طول هفت یا هشت سال بتدریج از کار افتاده، جای خود را به سلولهای جدید می سپارند، حتی سلولهای مغز اگر چه از نظر تعداد همیشه ثابتند، لیکن این تبدیل در آنها هم وجود دارد، ولی در عین حال با این همه تغییرات، انسان امروز خود را همان انسان ده سال قبل می داند و هرگز این حقیقت را انکار نمی کند اگر چه در دادگاهی در مورد جرم ده سال قبل محاکمه شود. از اینجا ثابت می شود که حقیقت دیگری در انسان غیر از بدنش وجود دارد که همیشه ثابت است و تغییرپذیر نیست و آن همان روح است.
ما تمامی افعال و انفعالات گوناگون بدن را به خود نسبت داده، می گوییم: من خوردم، با چشمم دیدم، با پایم رفتم، و با زبانم سخن گفتم، و با گوشم شنیدم و با مغزم اندیشیدم. در تمام این تعبیرات، افعال گوناگون را به یک واحد نسبت می دهیم، این واحد چیست؟ آیا خود این اعضا با هم جهت واحدی دارند؟ بی شک می دانیم که کار هر یک از آنها به خود آنها مربوط است و کار هر عضوی را نمی توان به عضو دیگر واگذار کرد و یا نسبت داد، به وسیله گوش نمی توان دید، به وسیله زبان نمی توان شنید. به وسیله گوش ‍ نمی توان تکلّم کرد یا غذایی خورد و... هر یک از این اعضا مستقل از یکدیگرند و از هر یک کاری مخصوص به خود ساخته است. باید حقیقت واحد دیگری که غیر از بدن است، وجود داشته باشد که بتوان تمام این امور مختلف را به یک سیاق به آن نسبت داد و ما آن حقیقت را روح می دانیم.
وجود این حقیقت واحد که از آن با کلمه من تعبیر می کنیم، در نزد هر شخصی آن چنان معلوم و پذیرفته شده است که گاه تمام افعال بدن را بدون واسطه قرار دادن عضو مخصوص به من نسبت داده و می گوید: من خوردم، من دیدم و... حتی اگر از بدن و اعضا افعال آن هم غافل شویم، از نفس خود غافل نخواهیم شد و معلوم است آنچه را که از آن غافل می شویم، غیر از چیزی است که به آن توجه داریم و از آن غافل نمی شویم.

دیدگاه‌ها

شما شیش ماه مداوم شیشه مصرف کن اگه انسانیتت موند بعد بگو انچه بر بدن وارد میشه بی تاثیره رو انسانیت
میخوای مطلب بذاری قبلش چهارتا مقاله معتبر علمی بخون بعد مطلب بذار
انسانیت کاملا وابسته ب غذا ب ادمای اطرافت ب محیط زندگیت ب همه ی اینا وابسته س
امکان نداره من الان با من ۴ سال دیگه از لحاظ فکری و جسمی یکی باشه
روح از نظر علمی کاملا رد شده .مگه اینکه فراطبیعی و با نظریه بخوای وجودشو باور کنی

تصویر پاسخگوی اعتقادی

پاسخ :
با سلام وتشکر .
در ابتدا باید توجه داده شود که علوم تجربی نه توان اثبات روح را دارد ونه توان رد آن را ولی علوم عقلی وو حیانی عهده اثیات وتین مسله است که بخوبی وجود آن را ثابت نموده است در باره این نکته با رویکرد عقلی در ابتدا باید گفت روح موجود مجرد است و وا‍‍‍‍ژه مجرد از تجريد و به معناي برهنه شده است . در اصطلاح فلاسفه به معناي مقابل مادي به كار مي رود و منظور از موجود مجرد اين است كه موجودي داراي ويژگي هاي امور مادي نباشد. با توجه به اين مقدمه شيوه مناسب براي پاسخ اين است كه ابتدا عدم ماديت روح را اثبات و از آن تجرد روح را اثبات نماييم :
اولا: از احكام ماده تغيير پذيري است. حال اگر روح نيز مادي باشد ، بايد تغيير و دگرگونى بپذيرد با اينكه مى‏بينيم اين گونه نيست.به شهادت اين كه هر كس به روح خود، مراجعه كند و بگويد من هستم و سپس همين مشاهده را كه سال ها داشته، به ياد بياورد، مى‏بيند كه من امروز، با من آن روز، يك (من) است . كم ترين دگرگونى و يا تعددى به خود نگرفته، ولى بدن و همه خواصى كه در بدنش موجود بوده، از هر جهت دگرگون شده، هم از جهت ماده و هم از جهت صورت و شكل، و هم از جهت سائر احوال و آثارش جور ديگرى شده، پس معلوم مي شود (من) غير از بدن مادي است كه از آن تعبير به تجرد مي كنيم . اى بسا در حادثه‏اى نيمى از بدنش قطع شده، ولى خود او نصف نشده، بلكه همان شخص قبل از حادثه است
دوم: اساسي ترين خاصيت اجسام ، قسمت پذيري است مثلا دست ،پا و ...قابليت انقسام به دو قسمت را دارد، در حالي كه ما وقتي در وجود خودمان يعني همان(من)دقت مي كنيم ،مي بينيم وجود من امري غير قابل تقسيم است . مثلا نمي توان آن را به دو (نيمه من)تقسيم كرد. پس معلوم مى‏شود نفس غير بدن مادي است
سوم: هر امر مادي داراي اجزا غير بسيط است و حال آن كه روح امرى بسيطي است كه كثرت و اجزا و مخلوطى از خارج ندارد، بلكه واحد صرف است. هر انسانى اين معنا را در نفس خود مى‏بيند و درك مى‏كند كه او اوست، و غير او نيست و دو كس نيست، بلكه يك نفر است و دو جزء ندارد، بلكه يك حقيقت است.
حال معلوم مى‏شود اين امر مشهود، امرى است مستقل كه حد ماده بر آن منطبق و صادق نيست و هيچ يك از احكام لازم ماده در آن يافت نمي شود، نتيجه مى‏گيريم پس او جوهرى است مجرد از ماده كه تعلقى به بدن مادى خود دارد.(۱)

پي نوشت :
۱. مصباح، آموزش فلسفه،ج۲،ص۱۲۴،سازمان تبليغات اسلامي،چاپ سوم،۱۳۶۸.

دوست عزیز اثبات روح خیلی سادست
اولا که نظریه داروین مبنی بر تکامل انسان از موجودات دیگر رد شده است که اگه بخوای میتونی با یه سرچ کوچیک تو اینترنت مطالبشو پیدا کنی
ازجمله اینکه اگر بنا به تکامله چرا بعد ملیونها سال هیچ موجودی مانند انسان تکامل پیدا نکرده حتی یکی!
چرا ما باید بمیریم؟!! مگر بنا بر تکامل نیست و مگر نه این است که سلولهای بدن انسان همواره درحال مرگ و تولد جایگزین و بهبودی هستند؟ چرا بر مرگ غلبه نکردیم؟ و دلایل خیلی زیادی از این دست....
دیگه تو غرب هم به این نظریه در مورد انسان کاملا با شک نگاه میشه
اما دوم اینکه شما به وجود خودت نگاه کن ،وحیدی در بیست و اندی سال پیش متولد شد و احساس بودنش شروع شد ...در حالیکه قبل از شما هم ملیونها انسان دیگه بدنیا اومده بودن و شما در تمام اون لحظات حس بودنی نداشتی ،حس بودن شما از همون بیست و اندی سال پیش شروع شد
به این حس بودن میگن آگاهی ،چیزی که هنوز مادیگراها نتونستن دلیل مادی براش بیان کنن چرا که یکی از ویژگی های روحه

باسلام خدمت همه عزيزاني كه اين سايت رو مطالعه ميكنند
اگر شما مسلمانيد خداوند درقران به روح اشاره كرده . پس نميتوانيم بگوييم روح وجود ندارد كما اينكه دوربين ها و اشعه هايي كه روح را در بعضي از جاها اثبات كردند هم وجود داشته پس از لحاظ علمي هم اثبات شده حتي توي كشور هاي خارجي كه با اشعه دوربين هاي عكاسي توانسته اند بعضي از ارواح رو مشاهده كنند. البته انسان اگر موجود خوبي باشه اون دنيا با خدا ملاقات خواهد كرد اما اگر بد باشد شايد هيچ وقت روز قيامت خدا رو ملاقات نكرده و يك راست به جايي كه جايگاه اعمال بدش توي دنيا بوده برده بشه .روح وجود داره ...... براي من اثبات شده من توي خواب جايي رو ديدم كه توي بيداري نديده بودم وقتي در بيداري اون مكان رو ديدم شوكه شدم و همونجا بود كه به روح اعتقاد پيدا كردم .

اگر مسلماني به روح اعتقاد داري چون قران گفته روح وجود داره .

سلام کسی میتونه یه دلیل منطقی برای وجود داشتن روح یا نداشتنش؟
من خودم به شخصه نه به وجود روح اعتقاد دارم نه اینکه بهشت و جهنم وجود داره من نظرم اینه که بهشت و جهنم تو همین دنیاست و شاید یه دنیای بعد مرگ وجود داشته باشه اونم شاید
حالا دور از همه ی این حرفا یه دلیل منطقی و عقلانی برای وجود روح در بدن انسان میخوام.

تصویر پاسخگوی اعتقادی

سلام
۱- در ابتدا باید دید که روح چیست؟
روح از نظر لغت در اصل به معنای نفس و دویدن است. بعضی تصریح کرده‌اند که روح و ریح (باد) هر دو از یک معنا مشتق شده است . اگر روح انسان که گوهر مستقل و مجردی است ،به این نام نامیده شده ،به خاطر آن است که از نظر تحرک و حیات آفرینی و نا پیدا بودن همچون نفس و باد است.(۱)
بنابر این روح همان نفس انسان است .دربارة تعریف فلسفی آن گفته شده: روح و نفس به صورت اجمال عبارت است از قوه‌ای که در جسم موجود است یا به آن تعلق می‌گیرد و منشأ آثار گوناگون می‌گردد.
بدین بیان که برخی اجسام دارای آثاری می‌باشند که به صورت یکنواخت از آنها ظهور می‌یابند، مثلاً آتش همواره دارای اثر سوزندگی با ایجاد حرارت است، یخ نیز همواره سرد، خورشید همیشه سوزان و روشنگر است، بنابر این آثار این اجسام به صورت یکنواخت ظاهر می‌گردد، ولی اجسام دیگری هستند که آثار یکنواختی ندارند مثلاً انسان گاهی نشسته است و گاهی ایستاده، زمانی می‌بیند و زمانی می‌شنود . همچنین دارای ادراکات متفاوت است، این آثار از مبدئی واحدی سرچشمه می‌گیرند که نام آن را نفس و روح می‌گذاریم.(۲)
فیلسوف بزرگ معاصر علامه طباطبایی دربارة رویکرد عقلی روح می‌گوید:
کنجکاوی عقلی نظریه قرآن کریم را دربارة روح تأیید می‌کند، هر یک از ما افراد انسان از خود حقیقتی را درک می‌نماید که از آن (من) تعبیر می‌کند و این درک او بیرون نمی‌رود. این (مشهود) چنان که مشهود است قابل انقسام و تجزی نیست و با این که بدن انسان پیوسته در تغییر و تبدیل است و امکنه مختلف برای خود اتخاذ می‌کند و زمان‌های گوناگون بر وی می‌گذرد، حقیقت نامبرده (من) ثابت است و در واقعیت خود تغییر و تبدیل نمی‌پذیرد . روشن است که اگر مادی بود ،خواص مادیت را که انقسام و تغییر و زمان و مکان می‌باشد می‌پذیرفت، آری بدن همه این خواص را می‌پذیرد و به واسطه ارتباط و تعلق روحی این خواص به روح نسبت داده می‌شود ولی با کمترین توجهی برای انسان آفتابی می‌شود که این دم و آن دم و این جا و آن جا و این شکل و آن شکل و این سوی و آن سوی همه از خواص بدن می‌باشد و روح از این خواص منزّه است و هر یک از این پیرایه‌ها از راه بدن به وی می‌رسد.(۳)
یکی از استدلال‌های عقلی بر وجود روح و استقلال آن بدن و قوای جسمانی این است که آدمی در طول عمر خود یک شخصیت واحد دارد مثلاً آدمی در این نکته تردیدی ندارد که وجود دارد و علم به وجود خود دارد و از خود تعبیر به (من) می‌کند. این (من) از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیشتر نیست (من امروز) همان (من دیروز)، همان (من بیست سال قبل) می‌باشد. من از کودکی تا کنون یک نفر بیشتر نبودم، من همان شخصی هستم که بوده‌ام و تا آخر عمر نیز همین شخص هستم، نه شخص دیگر، البته درس خونده‌ام. با سواد شده‌ام، تکامل یافته‌ام و باز هم خواهم یافت، ولی یک آدم دیگر نشده‌ام و به همین دلیل همة مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم می‌شناسند. یک نام دارم، اکنون حساب کنیم و ببینیم این موجود واحد که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟
آیا ذرات و سلول‌های بدن ما و یا مجموعة سلول‌های مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اینها که در طول عمر ما بارها عوض می‌شوند و تقریباً در هفت سال یک بار تمام سلول‌ها عوض می‌گردند، بنابر این یک آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بار تمام اجزای بدن او عوض شده است. اما شخصیت و من او همچنان همان من ۶۰ سال قبل است.
از این روشن می‌شود که غیر از اجزای مادی،‌یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد که همانند اجزای مادی تعویض نمی‌شود . اساس وجود را همان تشکیل می‌دهد و عامل وحدت شخصیت ما همان است و این همان چیزی است که از آن به روح یاد می‌شود.(۴)
علاوه بر این دانش و ادراک از خواص جسم و ماده نمی تواند باشد ، بلکه به حقیقتی به نام روح استناد دارد.
۲- در باره وجود بهشت ودوزخ واخرت باید اشاره شود : غیر از وحی برای اثبات معاد دلایل عقلی و منطقی متعدّدی وجود دارد که یکی از آن‏ها را ذکر می‏کنیم:
برهان عدالت. می‏دانیم از اوصاف خداوند "عدالت" است، که نشانه ‏های آن در جای جای عالم هستی، در آسمان‏ها، در زمین، در وجود انسان، در ضربان قلب و گردش خون، و بالاخره در سراسر جهان دیده می‏شود. هر کس مختصر آشنایی با علوم طبیعی داشته باشد، می‏داند همه موجودات جهان از قانونمندی برخوردارند.
حاکمیت این قوانینِ حساب شده است که به دانشمندان اجازه می‏دهد کتاب‏های علمی را بر اساس اصول دقیق تنظیم کنند، حتی مثلاً برنامه‏های دقیق سفرهای فضایی و ورود به کرات دیگر را مرتب نمایند. پس به هر سو بنگریم، قانون نظم و عدالت را می‏یابیم که بر همه چیز سایه افکنده است. آیا انسان می‏تواند یک وصله ناجور در این عالم باشد و از عدالت عمومی جهان بر کنار بماند؟ مسلّماً نه.
از سوی دیگر: تاریخ گذشته انسان و حوادث امروز به خوبی نشان می‏دهد که احقاق حق مظلومان و کیفر ظالمان هرگز در این جهان به طور کامل انجام نشده، و امکان انجامش نیست. جنایتکاران تاریخ مانند بوش، صدام و شارون را که شاهد جنایات و کشتار و ظلم آنان بوده و هستیم، چگونه می‏شود در دنیا به مجازات واقعی شان رساند؟
پس عدالت حاکم بر این عالم (که پرتوی از عدالت خدا است) ایجاب می‏کند روزی فرا رسد که پرونده اعمال همه انسان‏ها بدون استثنا با دقیق‏ترین حساب مورد برّرسی قرار گیرد، و این همان روزی است که قیامت و رستاخیزش می‏نامیم. بنابراین عقل انسان درک می‏کند که مقتضای عدل الهی بر پایی قیامت است. نیز حکمت خداوند، شوق انسان به زندگی جاودانه، جاودانگی روح انسان (چون غیر مادی است و دچار تغییر و تحول نمی‏گردد) حرکت جوهری و... از جمله دلایل اثبات معاد هستند.
پی‌نوشت‌ها:
۱. تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۲۰۵۸، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران ۱۳۷۹ش.
۲. محمدتقی مصباح، شرح اسفار اربعه، جزء اول از جلد ۸، ص ۴۰، تحقیق و نگارش محمد سعیدی مهر، نشر مؤسسه آموزشی امام خمینی ۱۳۷۵ش.
۳. شیعه در اسلام، ص ۱۰۰، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران ۱۳۴۸ش.
۴. تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۲۶۶.

تصویر شهرسوال

با سلام خدمت شما دوست گرامي
روح همان "من" ي است که ما در گفتار خود زياد به آن اشاره مي کنيم . ادله مختلفي براي وجود همچنين جوهر نفساني اقامه شده است که در زير به برخي از آنها اشاره مي کنيم:

همه ما خاطراتى از دوران کودکى، نوجوانى، جوانى، زمان تحصيلات و مانند آن داريم. که اين خاطرات سالهاى سال در ذهن ماست، و هيچ تغييرى نکرده است. در حالى که مادّه مغزى دائماً در حال تغيير است و هر چند سال يکبار همه اش عوض مى شود. خاطرات ثابت در اين مادّه متغيّر چگونه باقى مانده است؟ پرونده خاطرات ما در کجاى مغز است؟ محلّ اين همه عکس و تصوير از گذشته دور و نزديک کجاست؟ اگر مادّه مغزى را زير دقيق ترين و پيشرفته ترين ميکروسکوپها قرار دهيم خبرى از عکسها و تصويرهاى مذکور در آن نيست. پس جايگاه خاطرات و عکسها و تصويرها ماوراى مغز و بدن انسان است که روح ناميده مى شود در کجاست؟ آرى تمام پرونده ها و خاطرات در آن جا بايگانى شده است. و اگر روح را انکار کنيم پاسخى براى سؤالات فوق نخواهيم داشت.

به تعبير ديگر، فرض کنيم در کنار دريايى نشسته ايم که آب آن موج مى زند. و هر چه تلاش مى کنيم انتهاى آب دريا ديده نمى شود، و جز آب نمى بينيم. در کنار دريا کوههاى باعظمت آسمانخراشى را مشاهده مى کنيم که سر به فلک کشيده، و بر روى کوه ها و اطراف آن جنگلهاى وسيع و درختان فراوانى را مى بينيم و از ديدن اين همه مناظر زيباى طبيعت لذّت مى بريم. سپس براى لحظه اى چشمان خود را روى هم مى گذاريم، چه اتّفاقى مى افتد؟ تصوير تمام صحنه هايى که از دريا و کوه ها و جنگل و درختان مشاهده کرده بوديم در همان مقياس نه کوچکتر، در ذهن ما وجود دارد. اين تصاوير و نقشه ها در کجاى سلولهاى خاکسترى مغز ماست؟

مادّى ها معتقدند اينها آثار فيزيکى و شيميايى مغز ماست; ولى آيا مى توان قبول کرد تصاوير به آن بزرگى در سلولهاى مادّى مغز ما که بسيار کوچک است بايگانى شده باشد بى آن که ذرّه اى کوچک شود؟ بنابراين بايد بپذيريم که ماوراى جسم ما، روح باعظمتى وجود دارد که تمام اين تصاوير را در مقياس واقعى آن در خود جاى داده است.

دانشمندان معتقدند سلولهاى بدن ما به تدريج در حال عوض شدن است، به گونه اى که هر هفت سال يک بار تمام سلولها نو و جديد مى شد. يعنى يک شخص هفتاد ساله، ده بار سلولهاى بدنش تعويض و نو گرديده، امّا شخصيّت او تغيير نکرده است. آيا وحدت شخصيّت حاصل جسمى است که مدام در حال تغيير است، يا مربوط به روحى است که حلقه اتّصال اين بدنهاست؟ بنابراين شکّى وجود ندارد که انسان علاوه بر جسم روحى دارد.

نظرات